معافيت از سربازي
يكي از علماي تهران مي گويد: در زمان گذشته كه در قم سكونت داشتم جواني برايم نامه اي نوشت و از من خواست كه برايش دعا كنم تا در آن زمان به سربازي نرود.من به حرم حضرت معصومه _ سلام اللّه عليها _ رفتم و برايش دعا كردم. شب در خواب ديدم كه آن جوان به خانه ما آمده، سينه مي زند، حسين حسين مي گويد.
خدمت آيت اللّه بهجت رسيدم و خواب را براي ايشان نقل كردم. ايشان فرمودند: آن جوان اضطرار دارد، بيشتر برايش دعا كن.
مجدداً برايش در حرم حضرت معصومه دعا كردم، يك شب در عالم رؤيا به من گفته شد: ما رفتن به سربازي را از او برداشتيم، به شرط اين كه نماز بخواند. و اگر در نماز كوتاهي كند، به بلاي ديگري مبتلا خواهد شد.
از خوال بيدار شدم، برايش نوشتم كه تو از سربازي نجات يافتي، به شرط اينكه نماز بخواني.
او در جواب نوشت: فلاني تو از كجا مي داني كه من نماز نمي خوانم؟ حتي پدر و مادرم از نماز نخواندن من آگاه نبودند! و هميشه سعي داشتم كسي از اين راز من آگاه نشود.(146)
علي اكبر اجاقي يكي از خدّام آستانه مي گويد: در حدود 30 سال پيش از اين، وقت سربازي من رسيد، شنيده بودم كه سربازها را مي زنند و فحش مي دهند، خيلي ناراحت بودم، به قم مشرّف شدم، 10 تومان نذر كردم و در ضريح انداختم و از بي بي خواستم كه مرا از سربازي رفتن نجات دهد.
چند روز بعد به ساوه برگشتم، معلوم شد كه قرعه كشي كرده اند و من معاف شده ام. صد و پنجاه تومان دادم و برگه معافي خود را گرفتم.
دوباره به قم آمدم كه خبر معافي ام را به برادرم بدهم و براي سپاسگذاري به حرم مطهّر مشرّف بشوم.
يكي از خويشاوندانم خادم حرم بود، مرا ديد و بعد از احوالپرسي پيشنهاد كرد كه در حرك حضرت استخدام شوم. دست مرا گرفت و به اطاق خدّام بالاي سر برد و مرا به معاون توليت معرّفي كرد. او اسم مرا نوشت و به من يكماه مرخصي داد كه به روستا بروم و كارهايم را رو به راه كنم.
در آن يكماه پيشنهاد ازدواج شد و مقدّماتش فراهم گرديد، همسرم پيشنهاد كرد كه در دهات بمانيم و به كار كشاورزي بپردازيم.
من به قم آمدم كه عذرخواهي كنم و بگويم من منصرف شده ام، ولي از آنجا كه عنايت بي بي شامل حالم بود، خجالت كشيدم كه بگويم منصرف شده ام و به جاي اعلام انصراف گفتم: من آمده ام كه مشغول خدمت شوم، همانجا لباس خدمت دادند و به نگهباني فرستادند و اينك 29 سال است كه افتخار خدمتگزاري بي بي را دارم.(147)