عنايت بي بي به مديحه سرايان - کرامات معصومیه (س) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

کرامات معصومیه (س) - نسخه متنی

علی اکبر مهدی پور

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

عنايت بي بي به مديحه سرايان

از حضرت حجّة الاسلام و المسلمين حاج شيخ محمود عتيق، مشهور به: " حاج ملاّ آقا جان " نقل شده که فرمود:

روزي در قم وارد حرم مطهّر شدم، در قسمت بالاي سر ناگهان حجابها مقابل چشمم برداشته شد، ديدم حضرت معصومه عليها السّلام با سه تن از مخدّرات نشسته اند.

من تا آنروز نمي دانستم که شخص ديگري از دختران ائمّه عليهم السّلام درحرم حضرت معصومه عليها السّلام مدفون مي باشند.

حضرت معصومه - سلام اللّه عليها - به من فرمودند: " روضه بخوان ". من شروع کردم به خواندن اشعار دعبل در مصيبت حضرت امام حسين عليه السّلام و آنها به شدّت گريه کردند، ناگهان در وسط روضه از جاي برخاستند.

من خيال کردم که روضهء من مورد توجّه آن بزرگواران قرار نگرفت و لذا مي خواهند بروند، ولي ناگهان ديدم نور بسيار قوي در حرم ظاهر شد، گويي خورشيد از داخل حرم ساطع گرديد، و آن نور حضرت زهرا عليها السّلام بود که به جمع آنان پيوست. و اين برخاستن، به احترام ورود آن حضرت بوده است.

حضرت زهر - سلام اللّه عليها - جلوتر و ديگر بانوان کمي عقبتر نشستند، آنگاه به من فرمودند: " روضه را ادامه بده ".

من دوباره همان اشعار دعبل را خواندم، که خطاب به حضرت فاطمه - سلام اللّه عليها - سروده است.

آن حضرت و ديگر بانوان به شدّت گريستند، تا آنکه به من فرمودند: " ديگر بس است " آنگاه مجلس خاتمه يافت و به من عنايات فراواني مبذول فرمودند.(132)


يکي از دوستان ارزشمند، که مدّاح اهلبيت عصمت و طهارت است مي گفت: همسايه اي داشتيم که هر روز به مغازه ما مي آمد و به مواذّ خوراکي ناخن مي زد، هرچه به او مي گفتيم: اين کار را نکن، از يک طرف بخور تا سير شوي، به همه چيز دست نزن، گوش نمي کرد، و چون سيد بود ما نمي خواستيم تندي کنيم.

يک روز آمد مرا بغل کرد و گفت: مرا حلال کن. گفتم: مگر چه شده؟ گفت:

ديشب در عالم رؤيا به حرم مطهّر مشرّف شدم، يکي از خدمه به من گفت: بي بي ترا کار دارد، به طرف ضريح مطهّر شتافتم تا چشمم به عمّه سادات حضرت معصومه - سلام اللّه عليها - افتاد به من فرمود: " خجالت نمي کشي نوکرِ ما را اذيت مي کني؟! " من بسيارشرمنده شدم و توبه کردم و عذرخواهي نمودم. و اينک آمدم از شما حلّيت بخواهم.

(196)

/ 108