کرامات (176-200) - کرامات معصومیه (س) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

کرامات معصومیه (س) - نسخه متنی

علی اکبر مهدی پور

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

کرامات (176-200)

مرحوم حاج شيخ قوام مي نويسد: فاضل معاصر جناب مستطاب حجّة الاسلام و المسلمين آقاي حسن امامي که افتخار خدمت آستانه مقدّسه را هم دارند، با خطّ شيواي خود مرقوم فرمودند که:

روز پنجشنبه دهم رجب 1358 ه. دختري به نام مليحه سيزده ساله از اهالي آب روشن آستارا، به اتّفاق پدر و مادرش به قم آمدند.

اين دختر دراثر بيماري مبتلا به لالي شده بود و قوّه ناطقه را به کلّي از دست داده بود. هر قدر به آقايان اطبّا مراجعه کرده بودند، نتيجه نگرفته بودند. با کمال يأس و نوميدي از پزشکان به قصد استشفا به حرم مطهّر حضرت معصومه - سلام اللّه عليها - پناه آوردند.

شب جمعه و روز جمعه را در کنار ضريح مقدّس بي بي به سر بردند، گاهي در حال گريه و هنگامي با تضرّع و التجا به دختر باب الحوائج شفاي دخترشان را از کريمه اهلبيت خواستند و خود دختر هم با زبان بي زباني مشغول راز و نياز بود.

شب شنبه 12 رجب، لحظاتي برق قطع شد و چراغهاي حرم مطهّر خاموش گرديد، در آن لحظهء تاريک وسکوت، يک مرتبه بانگ فريادي برخاست و سکوت را درهم شکست.

معلوم شد که در آن لحظات خاموش و ظلماني، دختر لال مورد عنايت بي منتهاي حضرت معصومه - سلام اللّه عليها - قرار گرفته و قدرت ناطقه اش به او بازگشته است.

با شنيدن اين فرياد همه زائران به سوي دخترک روي آوردند و درصدد برآمدند که لباسهاي دختر را به جهت تبّرک قطعه قطعه نمايند. خدّام حرم دخترک را به کشيک خانه بردند و تا ساعت 11 شب او را با پدر و مادرش در آنجا نگهداري کردند، تا جمعيت پراکنده شدند و حرم خلوت گرديد.

هنگامي که کيفيت شفا يافتن دختر را جويا شدند، گفت: در آن لحظه که يکمرتبه حرم تاريک گرديد، نور بسيار خيره کننده اي که هرگز در عمرم نظير آن را نديده بودم، از طرف ضريح مقدّس ساطع گرديد، حضرت معصومه - سلام اللّه عليها - را ديدم، به من فرمود: تو خوب شدي، تو مي تواني حرف بزني، با شنيدن اين گفتار، من از فرط خوشحالي آن نعره را از اعماق دل برکشيده و ديدم که زبانم باز شده است.

چون مردم پراکنده شدند، دختر را به منزلش دريکي از مسافرخانه هاي اطراف حرم بردند و صبح آن شب دخترک با پدر و مادرش به طرف مشهد مقدّس عزيمت نمودند.(118)

سر کشيک آستانهء مقدّسه حاج سيد مرتضي فهيمي نقل کردند که حدود 30 سال پيش شب جمعه اي در حرم مطهّر درحال خدمت بودم، صداي ضجّه و فرياد دلخراشي به گوشم رسيد، ديدم خانم زوّاري يک خانم جواني را بغل کرده، و او بيهوش افتاده و جواني در کنار آنها ايستاده است. معلوم شد که اين خانم مادر آن خانمِ جوان و آن جوان همسرِ اوست.

خانم بيهوش شده را با کمک همسر و مادرش به مقبرهء شاه عبّاس برديم، از وضعش جويا شديم، گفتند: که اهل آذربايجان هستند، و اين خانم سه سال پيش به دنبال وضع حمل زبانش بند آمده و رسماً لال شده است. و آنچه در تهران و شهرستان او را به دکتر برده ايم نتيجه نگرفته ايم. و اينک به قصد استشفا از وطن خود آمده ايم که اوّل حضرت معصومه، سپس حضرت امام رضا عليه السّلام را زيارت کنيم، و شفايش را انشاء اللّه از اين دو بزرگوار بگيريم.

خانم جوان کم کم به هوش آمد و آرام آرام شروع کرد به حرف زدن وسخن گفتن. وقتي مردم متوجّه شدند که اين زن شفا يافته از هر طرف ازدحام کردند تا برخي از لباسهايش را تبّرک کنند.

با کمک مادر و همسرش او را از ميان ازدحام بيرون برديم و از کيفيت شفا يافتنش جويا شديم، گفت: دريک حالت خواب و بيداري بانويي تشريف فرما شدند واز حاجتم جويا شدند. گفتم: من سه سال است گنگ هستم و نمي توانم حرف بزنم، فرمود: " نه، شما مي توانيد حرف بزنيد " وقتي به خود آمدم، ديدم مي توانم حرف بزنم.

/ 108