شهريهء حوزه - کرامات معصومیه (س) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

کرامات معصومیه (س) - نسخه متنی

علی اکبر مهدی پور

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شهريهء حوزه

روز پنجشنبه 29 شوال 1415 ه. برابر 10/ 1/ 74 ش. حضرت آيت الله حاج سيد موسي شبيري زنجاني از مراجع تقليد، کرامت باهره اي از کريمه اهلبيت حضرت معصومه عليها السّلام در حقّ مرحوم آيت اللّه العظمي آقاي حاج سيد صدر الدّين صدر قدس سره ( متو فّاي 19 ربيع الاوّل 1373 ه. )(123) نقل فرمودند.

آيت اللّه شبيري زنجاني، اين کرامت را در بيت مرحوم آيت اللّه حاج سيد رضا صدر ( متوفّاي 26 جمادي الثاني 1415 ه. ) که اينک دفتر معظّم له مي باشد، به نقل از آقاي حاج شيخ ابراهيم رمضاني(124)بازگو کرده، و ايشان را توثيق نمودند و به ثقوا و فضل ستودند.

بعدها آيت اللّه شبيري دستخطّ آقاي رمضاني را در اختيار اينجانب قراردادند و اينک ما اين کرامت باهره را از روي نوشته ايشان - با اندک ويرايش لفظي - نقل مي کنيم:

در زمان مرحوم آيت اللّه العظمي حاج سيد صدر الدّين صدر قدس سره کتاب " لواء الحمد " را که اخبار نبوي وارده از طريق شيعه مي باشد(125) تأليف مي کردند و من به عنوان خوشنويسي آنرا براي ايشان مي نوشتم.

گاهي براي رفع خستگي با هم صحبت مي کرديم، يکي از روزها فرمودند:

بعد از مرحوم آيت اللّه العظمي حائري قدس سره مدّتي من زمام امور حوزه را دست گرفتم و شهريهء طلبه ها را عهده دار بودم، [ گويا ماهي سه تومان(126) به هر طلبه شهريه مي داديم ] تا اين که يک ماه وجهي نرسيد، مجبور شديم قرض کنيم وشهريه را بدهيم، ماه دوّم نيز پولي نرسيد،باز هم قرض کرديم و شهريه را داديم، ولي ماه سوّم ديگر جرأت نکرديم قرض کنيم.

جمعي از طلبه ها براي شهريه به خانه آمدند من هم اظهار کردم که چيزي در بساط نيست ومبلغ زيادي هم مقروض شده ام.

يک مرتبه صداي گريهء طلاب بلند شد، گفتند: پس چه کنيم؟ نه در مدرسه تأمين امنيت داريم ( با توجّه به فشار و خفقان دوران رضا خان ) و نه مي توانيم به وطن برگرديم، اگر اينجا هم خرجي نداشته باشيم، دقيقاً توهينهايي که مي کنند صادق مي شود و خلاصه طوري صحبت کردند که من هم گريان شدم. گفتم: آقايان، تشريف ببريد. انشاءاللّه تا فردا براي شهريه کاري خواهم کرد.

آنها رفتند و من تا شب هر چه فکر کردم، فکرم به جايي نرسيد. تمام شب را هم فکر کردم و خوابم نبرد، بالأخره سحر برخاستم تجديد وضو کردم و به حرم مطهّر حضرت معصومه - سلام اللّه عليها - مشرّف شدم. حرم بسيار خلوت بود و کسي آمد و شد نداشت. بعد از اداي نمازصبح و مقداري تعقيب، با حالت ناراحتي شديدي که همه اش منظرهء روز گذشته را درنظرم جلوه گر مي کرد، پاي ضريح مطهّر آمدم و با حالت عصبانيت و ناراحتي به حضرت معصومه - سلام اللّه عليها - عرض کردم: عمّه جان اين رسم نيست که عدّه اي از طلاب غريب در همسايگي شما، و در کنار گوش شما از گرسنگي جان بسپارند. اگر مي توانيد اداره کنيد بسم اللّه! و اگر توانش را نداريد به برادر بزرگوارتان حضرت علي بن موسي الرّضا عليه الصّلاة و السّلام، و يا به جدّ بزرگوارتان حضرت اميرالمؤمنين عليه الصّلاة و السّلام حواله فرماييد [ يعني بساط حوزه را از قم برچينيد و طلاب را به مشهد مقدّس و يا نجف اشرف اعزام نماييد ].

اين را گفتم و با حالت قهر و عصبانيت از حرم بيرون آمدم و وارد همين اطاق شدم ( اطاقي است در بيت مرحوم آيت اللّه صدر، بين بيروني و اندروني ) و نشستم.

مرتباً منظرهء روز گذ شته جلوچشمم مي آمد و حالم منقلب مي شد. برخاستم قرآن کريم را برداشتم که قرآن بخوانم بلکه مقداري از ناراحتيم کاسته شود، از شدّت پريشاني نتوانستم بخوانم.

ناگهان ديدم دري اطاق را مي زنند، گفتم: بفرماييد. در باز شد، کربلايي محمّد ( پيرمرد پيشخدمت ) وارد شد و گفت: آقا يک نفر با کلاه شاپو و چمداني در دست مي گويد: همين الآن مي خوا هم خدمت آقا برسم و وقت ندارم که بعداً بيايم. من ترسيدم و گفتم: نمي دانم آقا از حرم آمده يا نه، حا لا چه مي فرما ييد؟

گفتم: بگو بيايد، اگر چه راحتم کند.(127)

کربلائي محمّد برگشت، طولي نکشيد که مردي موقّر و متشخّص، با کلاه شاپو بر سر وچمداني در دست وارد شد. چمدان را گوشه اطاق گذاشت، شاپو را از سر برداشت و سلام کرد. جواب دادم، جلو آمد و دستم را بوسيد. سپس عذرواهي کرد و گفت: ببخشيد چون وقت نداشتم، بد موقع خدمت شما شرفياب شدم. همين الآن که ماشين ما بالاي گردنهأ سلام رسيد و نگاهم به گنبد حضرت معصومه - سلام اللّه عليها - افتاد، ناگهان به فکرم رسيد که من با آتش و باد مسافرت مي کنم و هر ساعت برايم احتمال خطر هست. با خود گفتم: اگر پيش آمدي شود و بميرم و مالم تلف شود و دَين خدا و سهم امام عليه السّلام درگردنم بماند چه خواهم کرد؟

[ ظاهراً همان وقت که مرحوم آيت اللّه صدر به حضرت معصومه - سلام اللّه عليها - عرض حاجت مي کرده، اين فکر به ذهن آن مؤمن رسيده بود ] .

وي افزود: لذا وقتي که به قم رسيديم از راننده خواستم که مقداري در قم صبر کند تا مسافرين به زيارت بروند و من هم خدمت شما برسم.

فرمود: اموالش را حساب کرد و مبلغ زيادي بدهکار شد. درچمدانش را باز کرد و به اندازه اي وجه پرداخت که علاوه بر اداي قرضها و پرداخت شهريه آن ماه، تا يکسال شهريه را از آن پول پرداخت نمودم.

آنگاه به حرم مشرّف شدم و از حضرت معصومه - سلام اللّه عليها - تشکّر نمودم.


/ 108