کرامات (76-100) - کرامات معصومیه (س) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

کرامات معصومیه (س) - نسخه متنی

علی اکبر مهدی پور

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

کرامات (76-100)

معظمّ له داستاني را از آقاي حاج شيخ اسماعيل ، اهل اصطهبانات شيراز ، نقل كردند و ايشان را توثيق نمودند ، متن داستان به شرح زير است :

در ايام جنگ ، اقامتم در محل مشكل شد ، به قم آمدم و خدمت مرحوم آيت الله گلپايگاني رسيدم . پرسيدند : آمده ايد كه بمانيد يا برگرديد ؟ گفتم : آمده ام در زير سايه اين بي بي بمانم . اما احتياج به سر پناهي دارم كه خانواده ام صدمه نخورند، ولي هيچ امكاناتي ندارم . البته چندين بار به محضر مقدس حضرت بقيه الله _ ارواحنا فداه _ متوسل شده ام .

مرحوم آيت الله گلپايگاني فرمود : < البته حضرت بقيه الله _ ارواحنا فداه _ حجه الله است و تمام جهان هستي تحت فرمان اوست ، ولي در اينجا صاحب خانه حضرت معصومه عليها السلام مي باشند ، شما بر كريمه اهلبيت وارد شده ايد ، برويد حرم مطهر و از صاحب خانه بخواهيد كه سر پناهي به شما عنايت كنند > .

آقاي حاج شيخ اسماعيل مي گويد : من رفتم به حرم مطهر و از كريمه اهلبيت تقاضا نمودم كه سر پناهي براي من عنايت كنند ، ا زحرم بيرون آمدم با شخصي مصادف شدم ، مرا به خانه اي راهنمايي كرد كه مناسب وضع من بود ، آن را به مبلغ يكصد و چهل هزار تومان معامله كرديم .

به خدمت آيت الله گلپايگاني رسيدم و شرح ماجرا را گفتم ، ايشان مبلغي در حدود سي هزار تومان مرحمت كردند و فرمودند : كسي را پيدا كنيد كه به شما قرض بدهد ، خدا كريم است .

به محضر حضرت معصومه عليها السلام شرفياب شدم و گفتم : بي بي من از شما كسي را مي خواهم كه به من بقيه پول را قرض بدهد . از حرم بيرون آمدم به وسط صحن نرسيده بودم كه يك نفر از آشنايان مصادف شد و گفت : ترا محزون مي بينم ! ماجرا را گفتم ، گفت : من حاضرم به شما قرض بدهم . همان روز بقيه پول خانه را به من قرض داد و ما خانه را تحويل گرفتيم و راحت شديم .

روزي كه قول داده بودم قرض خود را پرداخت كنم چيزي در بساط نداشتم ، باز به محضر ولي نعمت خود مشرف شدم و عرض كردم : < اي بي بي دو عالم من خود به اينجا نيامدم ، مرا به اينجا فرستادند و امروز موعد قرضهاي منست ، از شما كسي را مي خواهم كه آنرا تبرعاً به من بدهد > .

از حرم بيرون آمدم ، در صحن مطهر يكي از آشنايان رسيد و گفت : ترا چه شده كه محزون مي بينم ؟ گفتم من چنين داستاني دارم . گفت : چقدر از پول خانه را بدهكار هستي ؟ گفتم : در حدود نود هزار تومان . گفت : من مي دهم . او نيز همه پول را يكجا داد و من سرِ موعد قرض آن شخص را پرداخت كردم ، و براي هميشه راحت شدم .

/ 108