ضرورت مرزبانى
دنـيـاى بـى در و پـيـكـر امروز، برخلاف استحكام مرزهاى جغرافيايى ، مرزهاى عقيده و فرهنگ و اخـلاقو ارزشـهـاى انسانى را در هم شكسته و سردمداران استكبار جهانى با تبليغات گسترده و شـيـطـانى در صدد
بى هويّت كردن ملتها ـ از طريق قطع ارتباط آنها با فرهنگ خويش ـ هستند، زيـرا بـخـوبـى دريـافـتـه
انـد كـه مـلتـهـا در بـرابر حملات نظامى ، تحريمهاى اقتصادى و فـشـارهـاى سـيـاسـى مى توانند تاب
بياورند و حتى ورزيده تر نيز مى شوند، ولى ( تهاجم فـرهـنـگـى ) اگـر حـسـاب شـده و بـا بـرنـامه پيش
برود، كارساز خواهد بود، درست به همين دليـل ، كـشـورهـاى اسـلامـى ، بـطـور عموم و به موازات عمر
استعمار و جمهورى اسلامى بطور خصوص از بدو تولّد تا كنون ، آماج تيرهاى زهرآگين فرهنگى دشمن بوده
اند.دنـياى استكبار، بويژه غرب غارتگر، امروزه در باتلاق جنايت و خشونت و فساد و فحشا دست و پـا مـى زنـد
و در عـيـن ايـنـكـه از فـروش تـكـنـولوژى خـود بـه مـلل مـحـروم ، بـخـل مـى ورزد، درصـدد آن اسـت
كـه فساد و تباهى بى انتهاى خود را با ديگران تـقـسـيـم كـند و از اينكه ملل محروم ، بويژه مسلمانان
در امنيّت جسمى و آرامش روحى و معنويت به سـر مـى بـرنـد ـ كـه زايـيـده اعـتـقـادات صـحـيـح و
فـرهـنـگ اصـيـل آنهاست ـ بشدّت رنج مى برد، از اين رو به چيزى جز دست شستن ما از عقايد و فرهنگمان
راضى نخواهد شد؛ قرآن ، راز آن را چنين افشا مى كند:( وَدَّ كـَثـيـرٌ مـِنْ اَهـْلِ الْكـِتـابِ لَوْ يـَرُدُّونـَكـُمْ مـِنْ بـَعـْدِ
ايـمـانـِكـُمْ كـُفـّاراً حـَسـَداً مـِنْ عـِنـْدِ اَنْفُسِهِمْ...) (215)
بسيارى از اهل كتاب ، از روى حسد ـ كه در وجود آنها ريشه دوانده ـ آرزو مى كنند كه شما را، بعد از
اسلام و ايمان ، به حال كفر بازگردانند.بـر اين اساس ، بر همه دلسوختگان مكتب انسان ساز توحيد، بويژه مسؤ ولان ، فرض است كه در هـمـه
بـرنـامـه هـاى خـرد و كـلان مـمـلكـت اسـلامـى ، بـه فـرهـنـگ اصـيـل و حـيـاتـبـخـش اسـلام
عـنـايـت كـافـى داشـتـه بـاشـنـد و آن را اصـل خدشه ناپذير و فراگيرى بدانند كه چون رشته اى
ناگسستنى ، قوام ، وحدت ، انسجام ، پـويـايـى و قـدرت نـظـام را حـفـظ خـواهد كرد و نقشه ها و توطئه
هاى دشمنان را به ياءس و نوميدى ، تبديل خواهد نمود.
ويژگيهاى فرهنگ اصيل
1 ـ جامعيت
بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه ، فـرهـنـگ ، بـا نـوع انسان سر و كار دارد و درصدد قوام بخشيدن به زنـدگـى آدمـى اسـت ، بـايد بگونه اى جامع و فراگير باشد كه همه انسانها را با هر رنگ و نـژادى زيـر پـوشـش
بـگـيـرد و خـواسـتـه هـاى بـحـق آنـان را اشباع كند و اسلام ، در تئورى و عمل از چنين خصوصيتى
برخوردار است ؛ مخاطب اصلى پيامهاى قرآن ، ( انسان ) است و فرازهاى ( يـا ايـهـاالانـسـان ) و ( يـا
ايـها الناس ) در لا به لاى آن كم نيست و پيامبرش با دو رسالت ( كافّة للنّاس ) (216) و ( رحمة للعالمين )
(217) مبعوث گشته است .در ميدان عمل نيز، فرهنگ اسلامى ، در قرن نخست پيدايش خود بر بخش اعظم دنياى آن روز، چيره شـد و
امـروزه نـيـز كـمـتـر مـنطقه اى را در نقشه جغرافياى جهانى مى توان يافت كه از پيروان اسـلام تـهـى
بـاشـد و اين موضوع ، بُعد ديگر جامعيت ، يعنى ماندگارى و جاودانگى را نيز در پى دارد كه اسلام ،
مدّعى آن نيز هست .
2 ـ سرشارى و بى نيازى
فـرهـنـگ اصيل ، بايد تمام زوايا و ابعاد گوناگون زندگى بشرى را پر كند و خواسته هاى فطرى و غرايز طبيعى او را بگونه اى معقول ، ارضا نمايد؛ ميان او و پروردگارش از يكسو و بـيـن او و پـديـده هـاى
اطـرافـش از سـوى ديـگـر ارتـبـاط بـرقـرار سـازد و تكامل مادّى و تعالى روحى او را تضمين كند. روشن
است كه اگر فرهنگى غنى و پربار نباشد يـا در بـستر تربيت و آموزش خويش به فرهنگهاى ديگر محتاج باشد،
از عهده ايفاى مسؤ وليت خود، برنخواهد آمد.خـوشـبـخـتانه اسلام ، از اين ويژگى برخوردار است ، امام صادق عليه السلام پيرامون رهبرى معصوم مى
فرمايد:( اِنَّ الاَْرْضَ لا تُتْرَكُ اِلاّ بِعالِمٍ يَحْتاجُ النّاسُ اِلَيْهِ وَ لا يَحْتاجُ اِلَى
النّاسِ...) (218)
زمين هيچ گاه بدون عالِمى كه مردم بدو نياز دارند و او به مردم نياز ندارد، رها نمى شود.قـرآن نـيـز، دريـاى عـمـيـق و بـيـكـرانـى اسـت كـه هـر نـابـغـه و دانـشـمـنـدى را از زلال
خـويـش سـيـراب مى كند، ولى كسى جز معصوم به اعماق آن راه نخواهد برد و به آن سوى ساحلش ، ره نخواهد
سپرد.