مفاسد جاه طلبى
اغـلب رذايل اخلاقى ، علاوه بر قبح ذاتى ، مفسده انگيزند و ناهنجاريهايى را كه در پى دارند، زشـتـىآن را دو چـنـدان مى كند. جاه طلبى چنين است ؛ اين رذيله ، از سوى پيشوايان معصوم (ع ) زيانبار و خطرناك
توصيف شده و حضرت امام كاظم عليه السلام درباره اش فرموده است :( مـا ذِئْبـانِ ضـارِيـانِ فـى غـَنـَمٍ قـَدْ غـابَ عـَنـْهـا رُعـاؤُهـا بـِاَضـَرَّ فـى ديـنِ
الْمـُسـْلِمِ مـِنْ حـُبِّ الرِّياسَةِ) (260)
ضـرر دو گـرگ درنـده در گـلّه بـى چوپان ، كمتر از زيان رياست طلبى ، در دين فرد مسلمان نيست .برخى از آن مفاسد زيانبار، بدين شرح است :
الف ـ نفاق و رياكارى
ريـاسـت طـلب ، مـجـبـور اسـت بـراى جلب نظر مردم و تثبيت موقعيت خويش ، دست به سالوسى و دورويى بزند و ظاهر سازى و خودنمايى كند و به اصطلاح ( جو فروشِ گندم نما) شود، در غـيـر ايـن صـورت بـه اهـداف
خـود نـايـل نـخـواهـد شـد. رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود:( حُبُّ الْجاهِ وَ الْمالِ يُنْبِتانِ النِّفاقَ فِى الْقَلْبِ كَما يُنْبِتُ الْماءُ الْبَقْلَ)
(261)
هـمـان گـونـه كـه آب ، سـبـزه مـى رويـانـد، جـاه طـلبـى و مال دوستى نيز، در دل ، نفاق مى رويانند.
ب ـ بى دينى و باطل گرايى
ريـاسـت طـلب ، هـمـواره در انـديشه زرق و برق دنياست و بطور طبيعى ، حقّ و ديانت رابه پاى مـطامع مادّى قربانى مى كند. تعداد چنين كسانى ، در ميان مخالفان انبيا و اولياى الهى كم نيست ، چـه آنان كه
از ابتدا به دين حق ، گرايش پيدا نكردند و چه كسانى كه بظاهر ايمان آوردند، ولى ديـن را وسـيـله جـاه
طـلبـى خـود قـرار دادنـد و بـه جاى صعود به آسمان معنويت ، در وادى رذالت ، سقوط كردند؛ سران خائن
كشورهاى اسلامى ، آخوندهاى و با اشك تمساح ريختن بر آن ، هميشه نان دين را خورده اند و همان بلايى را
كه احبار و كشيشان بر سر دين موسى و عيسى (ع ) آوردنـد، بـر سـر دين محمّد صلى الله عليه وآله آوردند و
به تعبير امير مؤ منان صلوات الله عـليـه : ( آن را بـسـان پوستين وارونه به بر كردند!) (262) و اين نبود
جز بر اثر رياست طلبى و جاه پرستى !مـرحـوم مـجـلسـى ، مـنـاظـره جـالبـى از امـام رضـا(ع ) و راءس الجـالوت (عـالم يـهـودى ) نـقـل
كـرده كـه امـام (ع ) با بيانى زيبا و رسا، حق را به او مى نماياند، ولى راءس الجالوت ، بـه جـاى
پـذيـرش حـق ، بـر ابـتلاى دل خويش به سرطان جاه طلبى اعتراف مى كند و بر اين بـيـمـار دلى اصـرار
مـى ورزد و مـى گـويـد: ( اى فـرزنـد مـحـمـّد! به خدا سوگند، اگر نبود رياستى كه بر همه يهود يافته ام
، به پيامبر اسلام ايمان مى آوردم و از تو پيروى مى كردم !) (263)
شيخ صدوق نيز گفتگوى هارون و ماءمون ـ دو تن از خلفاى قدرتمند و ستمگرعباسى ـ پيرامون حـقـّانـيـت و
شـايـسـتـگـى مـوسـى بـن جـعـفـر عـليـه السـلام را نـقـل مـى كند كه ضمن آن ، هارون به پسرش ـ
ماءمون ـ مى گويد: ( من با زور و قدرت پيشواى مـردم شده ام ، ولى موسى بن جعفر(ع ) امام بر حق است . به خدا
سوگند او شايسته ترين فرد بـه مقام پيامبر(ص ) است ، ولى ( سلطنت عقيم است !) به خدا سوگند اگر تو هم ـ كه
پسر من هستى ـ مزاحم سلطنت من شوى ، سرت را از روى بدنت برمى دارم !) (264)
ج ـ محروميت از لطف الهى
ريـاسـت طـلب ، هـمـه آرزوهـاى خـويـش را در جـاه طـلبـى خـلاصـه كـرده و در واقـع ، آن را حـلاّل مـشـكـلات خـود مـى دانـد و از چـاره سـاز واقـعـى ، غـفلت مى ورزد. از سوى ديگر، در صدد بـرتـرى
جـويى بر بندگان خداست و همين دو علّت ، كافى است كه مانع لطف و مرحمت خدا نسبت بـه او شـود. از ايـن
رو، پـيامبر ارجمند اسلام صلّى الله عليه وآله ... رياست ، جز براى خدا و اهل (واقعى ) آن ، شايسته نيست
؛ هر كس ، جز در جايگاهى كه خدا
بـرايـش تـعيين كرده ، قرار گيرد، خداوند بر او خشم گيرد و هر كس [مردم را] به سوى خويش بـخـواند و
بگويد: من رئيس شما هستم ـ در حالى كه چنين نيست ـ خداوند به او نظر [رحمت ] نمى افكند.(265)