عبدالحسین امینی؛ مترجمین: محمدتقی واحدی، علی شیخ السلامی، سید جمال موسوی، محمدباقر بهبودی، زین العابدین قربانی لاهیجی، محمد شریف رازی، علی اکبر ثبوت، جلال الدین فارسی، جلیل تجلیل
برگزيدن جانشين- راى زنى مى شد- و پيش از آن كه وى را فرمانروا بشناسند- پس وى سر عبيدالله پسر عمر را گرفت و عبيد الله نيز سر او را، سپس آن دو را از هم جدا كردند و آن روز زمين بر مردم تاريك شد و اين بر دل مردم گران آمد و ترسيدند كه با كشته شدن جفينه و هرمزان و دختر بو لولو به دست عبيد الله، گرفتارى اى ازآسمان پديد آيد. و ابو وجزه آورده است كه پدرم گفت: آن روز عبيد الله را ديدم كه با عثمان چنگ در موى يكديگر افكنده بودند و عثمان مى گفت " خدا تو را بكشد! مردى نماز گزار و دخترى كوچك و يكى ديگر را كه در پناه برانگيخته خدا "ص" بود كشتى، رها كردن تو درست نيست " و هم گفت: به شگفت آمدم از عثمان كه چون به فرمانروائى رسيد چگونه او را رها كرد تا سپس دانستم كه عمرو پسر عاص پا در ميانى كرده و او را از انديشه اش برگردانيده است. آورده اند كه عمران پسر مناح گفت چون عبيد الله پسر عمر، هرمزان و دختر ابو لولو را بكشت سعد پسر ابو وقاص با او درآويخت و هر يك موى ديگرى را گرفته مى كشيدند و سعد نيز در گير و دار همين كار مى گفت: " جز تو هيچ شيرى نيست كه يك بار غرشى سر دهد و از تو است كه شيران زمين به سختى ها دچار مى شوند و نابود مى گردند " پس عبيد الله گفت: " بدان من گوشتى نيستم كه آسان از گلوى تو فرو روم پس از همان گنجشگان زمين هر چه مى خواهى بخور. " پس عمرو پسر عاص. بيامد و چندان با عبيد الله سخن گفت و با او نرمى نمود تا شمشيرش را از او گرفته در زندان افكندند و پس از آن كه عثمان بر سر كار آمد وى را آزاد كرد آورده اند كه محمود پسر لبيد مى گفت: من گمان مى كردم كه عثمان چون بر سر كار آيد عبيد الله را خواهد كشت و اين پندارم بر بنياد آن گير و دارى بود كه ديدم باوى داشت زيرا او و سعد بيش از همه ياران برانگيخته خدا "ص" با وى سرسختى مى نمودند. و از زبان مطلب پسر عبد الله آورده اند كه على به عبيد الله پسر عمر گفت: دختر ابو لولو چه گناهى داشت كه او را كشتى؟ و هم آورده اند كه پيشنهاد على و پيشنهاد بزرگ ترين ياران برانگيخته خدا- به هنگامى كه عثمان انديشه ايشان را پرسيد- اين بود كه بايد عبيد الله را كشت، با اين همه، عمرو پسر عاص با عثمان به سخن پرداخت تا وى را رها كرد و على مى گفت: اگردستم به عبيد الله پسر عمر رسد و توانائى داشته باشم او را به سزاى كارش خواهم كشت.