بوبكر و شبى كه در آن شكاف كوه گذراند - ترجمه الغدیر جلد 15

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه الغدیر - جلد 15

عبدالحسین امینی؛ مترجمین: محمدتقی واحدی، علی شیخ السلامی، سید جمال موسوی، محمدباقر بهبودی، زین العابدین قربانی لاهیجی، محمد شریف رازی، علی اکبر ثبوت، جلال الدین فارسی، جلیل تجلیل

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بوبكر و شبى كه در آن شكاف كوه گذراند

بونعيم سپاهانى در " حليه الاولياء " 22/1 از زبان عبدالله- پسر محمد پسر جعفر- و او از محمد- پسر عباس پسر ايوب- و او از احمد- پسر محمد پسر حبيب مودب- و او از ابو معاويه و او از هلال- پسر عبدالرحمان- و او از ابو معاذ- عطاء پسر ابو ميمونه- آورده است كه انس پسر مالك گفت چون شبى كه مى بايدبه آن شكاف كوه پناه برند رسيد بوبكرگفت اى برانگيخته خدا بگذار تا من پيش از تو درآيم تا اگر مارى چيزى باشد پيش از تو به من رسد او گفت درآى پس بوبكر بدرون رفت و با هر دو دست جستجو مى كرد و هر جا سوراخى مى ديد جامه اش را مى آورد و مى دريد و آن را در سوراخ فرو مى كرد تا همه جامه اش را بر سر اين كار گذاشت و هنوز يك سوراخ مانده بود پس پشت خود را بدانجا نهاد و برانگيخته خدا "ص" به درون آمد، "انس گفت:" چون بامداد شد پيامبر "ص" به او گفت ابوبكر جامه ات كو؟ او گزارش كارخودرا براى وى بازگفت پس پيامبر "ص" دست برداشت و گفت بار خدايا در روز رستاخيز بوبكر را با من و در پايگاه من بگذار پس خداى برتر از پندار، نهانى به او رساند كه خداوند آن چه را مى خواستى پذيرفت.

و ابن هشام درسيره 98/2 مى نويسد: برخى از دانشوران به من گزارش دادند كه حسن بصرى گفت چون برانگيخته خدا "ص" و بوبكر شبانه به آن شكاف كوه رسيدند بوبكر "ض" پيش از برانگيخته خدا "ص" درآمد و همه جاى آن شكاف كوه را دست ماليد تا ببيند كه آيا درنده يا مارى در آن هست؟ و اين گونه بود كه برانگيخته خدا را با جان خود پاسدارى كرد.

گزارش بالا را ابن كثير در تاريخ خود 179/3 آورده و گويد اين گزارش از هر دو سو گسسته است.

و در گزارش محب طبرى كه زنجيره پيوسته ندارد آمده است كه- الرياض
النضره 65/

1 - كه ابوبكر درون آن شكاف كوه شد و هر سوراخى كه ديد انگشت خود را در آن فرو برد تا به سوراخ بزرگى رسيد كه پاى خود را تا ران در آن فرو برد سپس گفت اى برانگيخته خدا به درون آى كه جا را براى تو نيكو آماده كرده ام.

و ابوبكرآن شب را با پريشانى از زخم يك مار به سر برد و چون بامداد شد برانگيخته خدا "ص" به او گفت: ابوبكر اين چيست؟- تنش باد كرده بود- پس گفت اى برانگيخته خدا زخم مار است. برانگيخته خدا "ص" به او گفت: چرامرا آگاه نكردى؟ بوبكر گفت: خوش نداشتم كه پريشانت گردانم پس برانگيخته خدا "ص " دست خود را بر تن بوبكر گذراند تا دردى كه در آن بود از ميان رفت كه گفتى گرهى بود وباز شد.

و نيز در ص 68 گزارش ديگرى كه زنجيره پيوسته ندارد از زبان عمر آورده است كه مى رساند در آن شكاف كوه، سوراخ هاى پر از مار بود و بوبكر بترسيد كه از آن چيزى بيرون آيد كه برانگيخته خدا "ص" را بيازارد پس پاى خود را در دهانه آن نهاد و مارها نيز آغاز به زدن و گزيدن او كردند تا اشك هايش سرازير گرديد و برانگيخته خدا "ص" مى گفت: ابوبكر اندوهگين مباش خدا با ما است پس خداوند آرامش خود را كه همان آسودگى دل است براى بوبكر فرو فرستاد.

گزارشى هم كه حاكم در " المستدرك " از زبان عمر درست دانسته اين است:چون به شكاف كوه رسيدند بوبكر گفت اى برانگيخته خدا تو در جاى خود باش تا من آن جا را از سر تا ته وارسى كنم پس به درون شد و به وارسى پرداخت سپس گفت اى برانگيخته خدا فرود آى. پس او فرود آمد. و عمر گفت سوگند به آن كه جانم در دست او است كه ارزش آن شب از خاندان عمر بيشتر است و حاكم گويد: اگر اين گزارش، زنجيره اش گسيختگى نداشت درست بود.

گزارش ديگرى هم هست كه ابن كثير با گواهى به گسيختگى زنجيره اش

/ 220