عمر نادرستى را دوست نمى دارد
بونعيم در حليه الاولياء 46 /2 آورده است كه اسود پسر سريع گفت: به نزد پيامبر"ص" شدم و گفتم: راستى كه هم پروردگارم را با ستايش ها و آفرين ستودم هم تو را، پس گفت: به راستى پروردگار گرامى و بزرگ تو ستايش را دوست مى دارد. پس من به خواندن آن سرودها آغاز كردم تا مردى بلند بالا و بلند پيشانى دستورى بخواست پس برانگيخته خدا "ص" به من گفت: خاموش باش آن گاه وى بيامد و دمى چندگفتگو كرد و برفت و من خواندن را دنبال كردم سپس بيامد و پيامبر "ص"مرا خاموش ساخت تا وى گفتگو كرد و بيرون شد و دو يا سه بار همين كار راكرد و من گفتم: اى برانگيخته خدا اين كه بود كه براى او مرا به خاموشى وا مى داشتى؟ گفت عمر بود. همان مردى كه نادرستى را دوست ندارد.و از راه ديگر گزارش شده كه اسود تميمى گفت: بر پيامبر "ص" در آمدم و به خواندن سرودهائى آغاز كردم تا مردى تنگ بينى به درون آمد و پيامبر گفت:بس كن تا چون بيرون شد گفت بخوان. پس چون دوباره سرود خوانى آغاز كردم و چيزى نگذشت كه او باز بيامد و پيامبر به من گفت: بس كن تا چون وى بيرون شد گفت: بيا بخوان، من گفتم:اى پيامبر خدا اين كيست كه چون به درون آمد گفتى بس كن و چون بيرون شد گفتى بخوان؟ گفت اين عمر پسر خطاب است و
نادرستى به هيچ روى در او راه ندارد.
از راه ديگرى هم از زبان اسود گزارش شده است كه من براى او "ص" سرود مى خواندم و يارانش را نمى شناختم تا مردى بلند پيشانى و شانه فراخ بيامد و گفتند: خاموش باش خاموش باش من گفتم واى اين كيست كه نزد پيامبر "ص" بايد براى او خاموشى گزيد گفتند عمر پسر خطاب است و به خدا سوگند كه پس از آن دانستم اگر چيزى از من مى شنيد براى او بسى ساده بود كه بى آن كه با من سخنى بگويد پاى مرا گرفته و تا گورستان بقيع بر روى زمين بكشاندم.
امينى گويد: آيا گزارشگران بد دانسته اند كه چه سخنانى نشخوار مى كنند؟ يا دانسته اند و آگاهانه چنين ياوه هائى بر زبان رانده اند؟ يا فريفتگى به عمر و گزافگوئى در برتر شمارى او، ايشان را كور كرده و ندانسته اند كه اين گفته هاى زشت، كار را به كجا مى كشاند؟ درد اينجا است كه كورى نه از ديدگان كه از دلهاى درون سينه ها است.
بايد پرسيد: سروده هائى كه آن مرد مى خواست بخواند به راستى ستايش و آفرين بر خداوند و برانگيخته او بود و برانگيخته خدا "ص" نيز از همين روى به او دستورى داد و گفت: به راستى پروردگار تو- كه گرامى و بزرگ است-ستايش را دوست مى دارد. پس كدام نادرستى اى در اين بوده است تا عمر آن را دشمن بدارد ؟ اگر نادرست بود كه برانگيخته خدا "ص" پيش از عمر از آن جلوگيرى مى كرد. و اين چه پيامبرى است كه از مردى از پيروانش مى ترسد و پروا مى كند و از خداوند پروائى ندارد؟ و چگونه آن مرد ترسيدكه عمر پاى او را گرفته و كشان كشان بر روى زمين تا گورستان بقيع ببرد و از برانگيخته خدا "ص" نترسيد كه بااو چنين رفتارى كند يا دستور دهد ديگران با او چنين كنند؟ يا مگر عمرميان درستى و نادرستى جدائى نمى نهاده و مى پنداشته كه همه سروده ها نادرست است و پيامبر "ص" نيز با اين پندار وى هماهنگى نموده؟ آيا گزارشگران و نگارندگانى كه چنين داستان ها مى آرنداز اين همه تباهى ها آگاه اند يا نه؟
اگر آگاه نيستند كه درد سر بزرگى است.
و اگر آگاهند كه دردسر بزرگ ترى