عمر نادرستى را دوست نمى دارد - ترجمه الغدیر جلد 15

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه الغدیر - جلد 15

عبدالحسین امینی؛ مترجمین: محمدتقی واحدی، علی شیخ السلامی، سید جمال موسوی، محمدباقر بهبودی، زین العابدین قربانی لاهیجی، محمد شریف رازی، علی اکبر ثبوت، جلال الدین فارسی، جلیل تجلیل

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

عمر نادرستى را دوست نمى دارد

بونعيم در حليه الاولياء 46 /2 آورده است كه اسود پسر سريع گفت: به نزد پيامبر"ص" شدم و گفتم: راستى كه هم پروردگارم را با ستايش ها و آفرين ستودم هم تو را، پس گفت: به راستى پروردگار گرامى و بزرگ تو ستايش را دوست مى دارد. پس من به خواندن آن سرودها آغاز كردم تا مردى بلند بالا و بلند پيشانى دستورى بخواست پس برانگيخته خدا "ص" به من گفت: خاموش باش آن گاه وى بيامد و دمى چندگفتگو كرد و برفت و من خواندن را دنبال كردم سپس بيامد و پيامبر "ص"مرا خاموش ساخت تا وى گفتگو كرد و بيرون شد و دو يا سه بار همين كار راكرد و من گفتم: اى برانگيخته خدا اين كه بود كه براى او مرا به خاموشى وا مى داشتى؟ گفت عمر بود. همان مردى كه نادرستى را دوست ندارد.

و از راه ديگر گزارش شده كه اسود تميمى گفت: بر پيامبر "ص" در آمدم و به خواندن سرودهائى آغاز كردم تا مردى تنگ بينى به درون آمد و پيامبر گفت:بس كن تا چون بيرون شد گفت بخوان. پس چون دوباره سرود خوانى آغاز كردم و چيزى نگذشت كه او باز بيامد و پيامبر به من گفت: بس كن تا چون وى بيرون شد گفت: بيا بخوان، من گفتم:اى پيامبر خدا اين كيست كه چون به درون آمد گفتى بس كن و چون بيرون شد گفتى بخوان؟ گفت اين عمر پسر خطاب است و
نادرستى به هيچ روى در او راه ندارد.

از راه ديگرى هم از زبان اسود گزارش شده است كه من براى او "ص" سرود مى خواندم و يارانش را نمى شناختم تا مردى بلند پيشانى و شانه فراخ بيامد و گفتند: خاموش باش خاموش باش من گفتم واى اين كيست كه نزد پيامبر "ص" بايد براى او خاموشى گزيد گفتند عمر پسر خطاب است و به خدا سوگند كه پس از آن دانستم اگر چيزى از من مى شنيد براى او بسى ساده بود كه بى آن كه با من سخنى بگويد پاى مرا گرفته و تا گورستان بقيع بر روى زمين بكشاندم.

امينى گويد: آيا گزارشگران بد دانسته اند كه چه سخنانى نشخوار مى كنند؟ يا دانسته اند و آگاهانه چنين ياوه هائى بر زبان رانده اند؟ يا فريفتگى به عمر و گزافگوئى در برتر شمارى او، ايشان را كور كرده و ندانسته اند كه اين گفته هاى زشت، كار را به كجا مى كشاند؟ درد اينجا است كه كورى نه از ديدگان كه از دلهاى درون سينه ها است.

بايد پرسيد: سروده هائى كه آن مرد مى خواست بخواند به راستى ستايش و آفرين بر خداوند و برانگيخته او بود و برانگيخته خدا "ص" نيز از همين روى به او دستورى داد و گفت: به راستى پروردگار تو- كه گرامى و بزرگ است-ستايش را دوست مى دارد. پس كدام نادرستى اى در اين بوده است تا عمر آن را دشمن بدارد ؟ اگر نادرست بود كه برانگيخته خدا "ص" پيش از عمر از آن جلوگيرى مى كرد. و اين چه پيامبرى است كه از مردى از پيروانش مى ترسد و پروا مى كند و از خداوند پروائى ندارد؟ و چگونه آن مرد ترسيدكه عمر پاى او را گرفته و كشان كشان بر روى زمين تا گورستان بقيع ببرد و از برانگيخته خدا "ص" نترسيد كه بااو چنين رفتارى كند يا دستور دهد ديگران با او چنين كنند؟ يا مگر عمرميان درستى و نادرستى جدائى نمى نهاده و مى پنداشته كه همه سروده ها نادرست است و پيامبر "ص" نيز با اين پندار وى هماهنگى نموده؟ آيا گزارشگران و نگارندگانى كه چنين داستان ها مى آرنداز اين همه تباهى ها آگاه اند يا نه؟
اگر آگاه نيستند كه درد سر بزرگى است.

و اگر آگاهند كه دردسر بزرگ ترى

/ 220