كاغذى در جامه مرگ عمر
راستى اين كه حسن و حسين بر عمر پسر خطاب در آمدند و اوسرش گرم بود و به ايشان ننگريست و چون آنان را يافت برخاست و هر دو را ببسويد و به هر كدام هزار درم داد پس ايشان برگشتند و گزارش را براى پدر باز گفتنداو گفت شنيدم برانگيخته خدا "ص" مى گفت: عمر در جهان فروغ اسلام است و در بهشت چراغ بهشتيان. پس آن دو به سوى عمر بازگشتند و گزارش را براى او بازگفتند و او كاغذ و دواتى بخواست و چنين نوشت: دو سرور جوانان بهشتى اززبان پدرشان به من گزارش دادند كه برانگيخته خدا "ص" چنين و چنان گفت. آن گاه سفارش كرد كه آن نوشته را در جامه مرگ وى نهند و در آينده كه چنين كردند بامدادان كاغذ را بر روى گور او ديدند و بر آن نوشته: حسن و حسين راست گفتند و برانگيخته خدا راست گفت.
امينى گويد: ياوه بودن اين داستان پندارى به جائى رسيده كه- به گزارش سيوطى درتحذير الخواص ص 53 - ابن جوزى آن را در ميان گزارش هاى ساختگى ياد كرده و گويد: شگفت از كسى كه در بيشرمى به آن پايه رسد كه همانند اين سخنان بنگارد و به اين هم بسنده نكرده و آن را به بزرگ ترين آئين دانان نشان دهد تا درست بودن چنين نگارشى را با نوشته خود گواهى كنند.
خداوند، گزافگوئى در برتر خوانى را نابود سازد كه به راستى آوازه بزرگ ترين آئين دانان رازشت گردانيده چنان كه برگ هاى نامه تاريخ را سياه نموده و چهره نگارندگى را نازيبا ساخته است.