نگاهي به دارايي بوبکر
آرى اين اندازه ما را مى رسد كه نگاهى بيفكنيم به دارائى اى كه به بوبكر بخشيده "!" و آن گاه با دادن آن برانگيخته خدا-با دست وى- پيامبر و كيش ما و همه مسلمانان را زير بار منت وى برده اند! همان دارائى بيرون از شمارى كه يك مليون اوقيه براى وى فراهم كرد چنان چه در گزارش نسائى مى خوانيم كهعايشه گفت: من به دارائى پدرم كه در روزگار نادانى- پيش از اسلام- يك مليون اوقيه بود نازيدم وباليدم، در خانه او سيصد و شصت تخت مى چيدند و بر روى هر تخت روپوشى گران- كه هر كدام به هزار دينار زر مى ارزيد- مى افكندند، و اين را ازشيخ محمد زين العابدين بكرى هم شنيدى و آن گاه نيك مى دانى كه اين همه پيرايه خواه ناخواه چيزهاى ديگرى هم همراه دارد از كالاهاى نياز خانه، وجامه هاى گران بها و پشتى ها و آوندها و زيراندازها- كه بهاى آن هانيز از همان اندازه كمتر نبايد باشد-و نيز نوكران و كارگزارانى كه چنان دستگاهى مى خواهد و كوشك ها و بالاخانه هاى بلند و آن چه بايسته اين همه توانگرى است از اسبان و شتران و گوسفندان و گاوان و كشتزارهاو زمين و سرا و ديگر چيزهائى كه آن دارندگى و پايگاه والا نيازمند آن ها است.
من نمى دانم كدام زمين فراخى بوده كه اين همه را در خود جاى مى داده؟ با اين كه در آن روزگار هيچ يك از پادشاهان جهان به اين اندازه دارا نبودند! و آيا آن همه تخت ها را در يك بالاخانه چيده بودند؟ چه بالاخانه بزرگى بوده! كه پهناورى اش زمينه نبردگاه ها و پهنه بيابان ها را شرمنده مى كرده! و تازه چه خانه بزرگى بوده كه اين، يكى را بالاخانه هايش به شمار مى رفته! و خوب بايد ديد چه روزى بوبكر بار مى داده و پذيرائى مى كرده كه مردان بزرگ به مهمانى او آيند و بر آن تخت ها بنشينند؟ و چرا ما از دهان هيچ كدام از تاريخ نگاران و سرگذشت نويسان، آهسته ترين سخنى درباره چنان روزى نمى شنويم؟ مگر زبان كسانى را كه آن جا مى نشسته اند داغ مى كردند تا كسى داستان آن را بازگو نكند؟ وگر نه سرشت رويداد، بايسته آن است كه آن انجمن بزرگ كه ميزبانش همه كوشش خود را در آراستن آن به كار بسته هر هفته يا دست كم بگو هر ماه يا كم كم هر سال يا از اين هم كمتر در همه زندگى اش يك بار آن را بر پا كرده، بايستى گزارش هائى داشته باشد كه تاريخ، يادآورى آن را فراموش نكند و تاريخ نگاران، رها كردن آن را روا نبينند، با همه اين ها هيچگونه
سخنى درباره آن نمى يابى تا- پس از گذشت صدها سال از زندگى روزگار- عبيدى را مى بينى كه در گوشى پچ پچ مى كند و از بيم روشن شدن دروغش از آشكار كردن آن سر باز مى زند.
بايد پرسيد كدام پيشه و كار و هنر و كدام سرچشمه درآمد بوده كه آن مرد به يارى اش بتواند هزار هزار اوقيه پول به دست آرد؟ مگر نه آن روزگار هنگام تنگدستى قريش بوده و به گونه اى كه دختر پاك و راستگوى پيامبر در آن سخنرانى اش- به بوبكر و دار و دسته او مى گويد: نوشابه شما آبى بود كه از بس در آن غوطه خورده و شاشيده و سرگين انداخته بودند تيره شده بود و خوراكتان برگ درختان. مشتى زبون و گردن كج كرده كه مى ترسيديد مردم پيرامون شما بربايندتان. تا خداوند با دست برانگيخته اش شما را رهائى بخشيد.
و شايد در همان روزها بوده است كه به گزارش ماوردى در ص 146 از اعلام النبوه از راهى كه انس پسر مالك دريافت، برانگيخته خدا "ص" به درون مسجد شد پس بوبكر و عمر "ض" را يافت از آن دور پرسيد: چرا بيرون آمده ايد؟ گفتند گرسنگى، ما را بيرون آورده برانگيخته خدا "ص" گفت: من نيز از گرسنگى بيرون آمده ام پس به نزد ابو الهيثم ابن التيهان شدند تا دستور داد با گندم يا جوئى كه در نزد او بود خوراكى ساختند تا گزارش
وان گهى عايشه روزگار پيش از اسلام را كى ديده؟ او كه چهار يا پنج سال پس از برانگيخته شدن پيامبر زاده شده مگر مى شود كه او درروزگار مسلمانى اش بر دارائى اى بنازد كه پيش از اسلام بر باد رفته ودارنده آن، هم اكنون با گرسنگى دست به گريبان است؟
تازه من نمى دانم آن هزارها پول انباشته كجا رفت؟ و چه پيش آمدى آن
را بر باد داد و نيست كرد و دارنده آن را تهيدست گردانيد تا به روزى افتاد كه هيچ نداشت و اگر هم گرفتيم چيزى داشت بيش از چهار يا پنج يا شش هزار درم سيم به هنگام كوچيدن از مكه نداشت و اگر كسى ده يك از يك دهم آن همه دارائى را هم مى بخشيد آوازه آن، گيتى را مى گرفت و در آن روزگار از جلوداران بخشندگان و پيشاهنگان دهشكاران جهان به شمار مى آمد. با آن كه در هيچ يك از برگ هاى تاريخ، يادى از آن هزارها و تخت ها و روپوش هاى گرانبها نيست ما پذيرفتيم كه ذهبى درباره گزارش عايشه بگويد " هزار دومى بى گفتگو نادرست است زيرا كه چنان دارائى براى پادشاه روزگار نيز دست نمى دهد " و ابن حجر نيز سخن او را در تهذيب التهذيب بپذيرد تازه بايد پرسيد داستان آن هزار اوقيه اى كه درست است در كدام يك از برگ هاى تاريخ توان خواند؟