ترجمه الغدیر جلد 15
لطفا منتظر باشید ...
و زنان دوست داشتنى و دست نيافتنى را نيز در بازى گرى هاشان بى تاب و توان گردانيد.
ديدى آن زن را كه با خدا پيمان بست.
تا براى برانگيخته خدا ترانه اى بخواند.
گفت: با خدا پيمان بستم كه اگر پيامبر
از اين جنگ به سوى ما باز گرددبا ساز دف خود آواز بخوانم آهنگ آستان پيامبر راهنما كرد
كه فروغ چهره او سراسر آن جا را آكنده بود
دستورى بخواست و دف را بردو آغاز كرد به:
شورانگيختن و دل را تكان دادن- به همان گونه كه خود مى خواست-
پيامبر برگزيده و بوبكر نيز در كنار او بودند
و از ترانه خوانى او جلوگيرى نمى نمودند
تا آن گاه كه عمر از دور براى او پديدار شد
و نيروهايش سستى گرفت و چيزى نماند كه از ترس جان دهد
پس ساز و دف خود را از بيم او در زير پيراهنش پنهان داشت
و آروز كرد كه اى كاش زمين او را در خود مى پيچيد و مى پوشيد
البته در آغاز، دانش برانگيخته خدا انگيزه دلگرمى او بود
و چون سختگيرى ابو حفص"عمر" به ميان آمد ترس او را فرا گرفت