ولى جمعى از مفسران آن را استثنا از اسوه بودن ابراهيم دانسته اند، و گفته اند بايد در همه چيز به او اقتدا كرد جز استغفارش براى عمويش آزر.اين معنى گرچه در كلام عده اى از مفسران آمده، ولى بسيار بعيد به نظر مى رسد; زيرا اولاً: او در همه چيز اسوه بود، حتى در اين برنامه، چرا كه اگر همان شرائط آزر در بعضى از مشركان پيدا مى شد اظهار محبت نسبت به او براى جلب و جذب وى به سوى ايمان كار خوبى بود، ثانياً: ابراهيم(عليه السلام) يك پيامبر معصوم، و از انبياى بزرگ و مجاهد بود، و همه افعالش سرمشق است، معنى ندارد كه اين مسأله را استثنا كنيم.كوتاه سخن اينكه ابراهيم و پيروانش قويا با بت پرستان مخالف بودند و بايد اين درس را از آنها سرمشق گرفت، و داستان آزر شرائط خاصى داشته كه اگر براى ما هم پيدا شود قابل تأسى است.و از آنجا كه مبارزه با دشمنان خدا با اين صراحت و قاطعيت مخصوصا در زمانى كه آنها از قدرت ظاهرى برخوردارند جز با توكل بر ذات خدا ممكن نيست، در پايان آيه مى افزايد: آنها گفتند: «پروردگارا! ما بر تو توكل كرديم و به سوى تو بازگشت نموديم و رجوع نهايى همه سرانجام به سوى تو است»; { رَبَّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ .در حقيقت آنها سه مطلب را در اين عبارت به پيشگاه الهى عرضه داشتند: نخست توكل بر ذات او، و ديگر توبه و بازگشت به سوى او، و سپس توجه به اين حقيقت كه رجوع نهايى همه چيز به سوى او است كه علت و معلول يكديگرند، ايمان به معاد و بازگشت نهايى سبب توبه مى گردد و توبه روح توكل را در انسان زنده مى كند.در آيه بعد به يكى ديگر از درخواستهاى ابراهيم و يارانش كه در اين زمينه، حساس و چشمگير است اشاره كرده، مى گويد: «پروردگارا! ما را مايه گمراهى كافران قرار مده»; { رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا... .اين تعبير ممكن است اشاره به اعمالى مانند اعمال «حاطب ابن ابى بلتعه» باشد كه گاهى از افراد بى خبر سر مى زند و كارى مى كنند كه سبب تقويت گمراهان مى گردد در حالى كه گمان مى كنند كار خلافى نكرده اند.و يا اشاره به اين است ما را در چنگال آنها گرفتار مكن، و در برابر آنها مغلوب مساز ، مبادا بگويند: اگر اينها بر حق بودند هرگز گرفتار شكست نمى شدند، و اين مايه گمراهى آنها مى گردد.يعنى اگر آنها از شكست و تسلط كفار مى ترسند نه به خاطر خودشان است، بلكه به خاطر اين است كه آيين حق زير سؤال نرود، و پيروزى ظاهرى مشركان دليل بر حقانيت آنها تلقى نشود، و اين است راه و رسم يك مؤمن واقعى كه هر چه مى خواهد براى خدا مى خواهد، از همه بريده و به خدا پيوسته است و همه چيز را براى رضاى او مى طلبد. و درحقيقت به خدا مى گويد:رو به سوى تو كرديم و دل به تو بستيم، از همه باز آمديم با تو نشستيم و در پايان آيه مى افزايد: «پروردگارا! اگر لغزشى از ما سر زد ما را ببخش»; { ...وَ اغْفِرْ لَنا رَبَّنا... .«همانا تو عزيز و حكيمى»; { إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ .قدرتت شكست ناپذير است و حكمتت نافذ در همه چيز.اين جمله ممكن است اشاره به آن باشد كه اگر در خلال زندگى ما نشانه اى از تمايل و محبت و دوستى به دشمنان تو وجود داشته اين لغزش را بر ما ببخش، و اين درسى است براى مسلمانان كه آنها نيز سرمشق گيرند و اگر حاطبى در ميان آنها پيدا شد استغفار كنند و به سوى خدا بازگردند.در آخرين آيه مورد بحث بار ديگر روى همان مطلبى تكيه مى كند كه در نخستين آيه تكيه شده بود، مى فرمايد: «براى شما مسلمانان در برنامه زندگى آنها اسوه و الگوى نيكويى بود، براى آنها كه اميد به خدا و روز قيامت دارند»; { لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِيهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللهَ وَ الْيَوْمَ الاْخِرَ... .نه تنها برائت و بيزاريشان از بت پرستان و خط كفر، بلكه دعاهاى آنها و تقاضاهايشان در پيشگاه خدا كه نمونه هايى از آن در آيات قبل گذشت نيز براى همه مسلمانان سرمشق است.اين سرمشق را تنها كسانى مى گيرند كه دل به خدا بسته اند، و ايمان به مبدء و معاد قلبشان را روشن ساخته، و در طريق حق به حركت در آمده اند.بدون شك اين تأسى و پيروى نفعش قبل از هر كس به خود مسلمانان باز مى گردد لذا در پايان مى افزايد: «هر كس سرپيچى كند و طرح دوستى با دشمنان خدا بريزد، به خودش ضرر زده، و خداوند نيازى به او ندارد، چرا كه او از همگان بى نياز و شايسته هرگونه حمد و ستايش است»; { ...وَ مَنْ يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ .زيرا طرح دوستى با دشمنان خدا آنها را تقويت مى كند، و قوت آنها باعث شكست خود شما است، و اگر آنها بر شما مسلط گردند بر صغير و كبير رحم نخواهند كرد.
نكته ها:
1ـ الگوهاى جاويدانبرنامه هاى عملى، هميشه مؤثرترين برنامه ها است، چون عمل حكايت از ايمان عميق انسان به گفتارش مى كند، و سخنى كه از دل برآيد لا جرم بر دل نشيند.هميشه وجود الگوها و سرمشق هاى بزرگ در زندگى انسانها، وسيله مؤثرى براى تربيت آنها بوده است، به همين دليل، پيامبر و پيشوايان معصوم مهمترين شاخه هدايت را با عمل خود نشان مى دادند، و لذا هنگامى كه سخن از سنت به ميان مى آيد، گفته مى شودسنت عبارت است از قول و فعل و تقرير معصوم; يعنى پيشوايان معصوم سخن و عمل و سكوتشان همه حجت و راهنما است، و نيز به همين دليل است كه عصمت در تمام پيامبران و امامان شرط است تا الگوهايى در همه زمينه ها باشند.قرآن نيز بر اين مسأله مهم صحه گذارده، الگوها و سرمشق هايى در همه زمينه ها براى مؤمنان معرفى مى كند، از جمله در آيات مورد بحث، دو بار از ابراهيم و يارانش سخن مى گويد، و در سوره احزاب، شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله) به عنوان الگو و اسوه، به مسلمانان معرفى مى نمايد.(بايد توجه داشت، أسوه معنى مصدرى دارد، و به معنى تأسى كردن و پيروى عملى است، هر چند در استعمالات روزمره فارسى به معنى كسى است كه مورد تأسى قرار مى گيرد).در جنگ پر مخاطره احزاب، در ايامى كه مسلمانان، سخت در بوته آزمايش قرار گرفته بودند، و حوادث كوبنده نيرومندترين افراد را به لرزه در مى آورد، خداوند پيامبر(صلى الله عليه وآله) را به عنوان الگو و اسوه اى از استقامت و پايمردى و ايمان و اخلاص، و آرامش در ميان طوفان، معرفى مى كند، و البته اين امر منحصر به ميدان احزاب نبود كه در همه جا پيامبر(صلى الله عليه وآله) سرمشق عظيمى براى مسلمانان محسوب مى شد.شعار «كُونُوا دُعاةً النّاسِ بِأَعْمالِكُمْ وَ لا تَكُونُوا دُعاةً بِأَلْسِنَتِكُمْ»;(96) «مردم را به اعمال خويش دعوت به سوى خدا كنيد نه به زبان» خود كه از حديث امام صادق(عليه السلام) گرفته شده، دليل بر اين است كه همه مسلمانان راستين نيز به نوبه خود بايد الگو و اسوه براى ديگران باشند، و با زبان عمل، اسلام را به دنيا معرفى كنند كه اگر اين كار مى شد، اسلام دنياگير شده بود !2ـ خداوند از همگان بى نياز است.در قرآن مجيد كرارا روى اين نكته تكيه شده كه اگر خداوند دستورهايى به شما مى دهد و گاه مشكل و شاق به نظر مى رسد، فراموش نكنيد تمام منافع آن به خود شما بازمى گردد، چرا كه درياى بيكران هستى خدا كمبودى ندارد تا از شما كمك بگيرد، به علاوه شما چيزى نداريد كه به او بدهيد بلكه هر چه داريد ازاو است.در احاديث قدسى آمده است: بندگان من ! شما هرگز نمى توانيد به من زيانى برسانيد و يا نفعى بدهيد، بندگانم ! اگر اولين و آخرين و جن و انس پاك ترين قلب را داشته باشند، ذره اى بر ملك من نمى افزايد، و اگر اولين و آخرين و انس و جن، ناپاك ترين قلب را داشته باشند، از ملك من چيزى نمى كاهد.بندگانم ! اگر اولين و آخرين و انس و جن در ميدانى جمع شوند و هر چه مى خواهند از من بخواهند و همه آن را به آنها بدهم چيزى از خزائن من كاسته نمى شود، و درست مانند رطوبتى است كه يك ريسمان از دريا برمى گيرد.بندگانم ! من اعمال شما را احصا مى كنم، سپس به شما باز مى گردانم، كسى كه نيكى بيابد خدا را شكر كند، و كسى كه غير آن را ببيند جز خويشتن را ملامتننمايد.3ـ اصل اساسى «حب فى الله» و «بغض فى الله»
پيوند مكتبى مهم ترين پيوندى است كه انسانها را با يكديگر مربوط مى سازد كه هر پيوندى تحت الشعاع آن است.اين سخنى است كه قرآن بارها روى آن تأكيد كرده است، و اگر اين پيوند تحت تأثير روابط دوستى و خويشاوندى و منافع شخصى قرار گيرد اركان مذهب متزلزل خواهد شد.بعلاوه ارزش نهايى در ايمان و تقوا است، چگونه ممكن است با كسانى كه فاقد اين دو هستند ارتباط برقرار سازيم؟ لذا در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم:«مَنْ أَحَبَّ لِلَّهِ وَ أَبْغَضَ لِلَّهِ وَ أَعْطَى لِلَّهِ فَهُوَ مِمَّنْ كَمَلَ إِيمَانُهُ».«كسى كه براى خدا دوست دارد، و براى خدا دشمن دارد، و براى خدا ببخشد، از كسانى است كه ايمانش كامل شده.»
در حديث ديگرى از همان حضرت(عليه السلام) مى خوانيم:«مِنْ أَوْثَقِ عُرَى الاِْيمَانِ أَنْ تُحِبَّ فِي اللَّهِ وَ تُبْغِضَ فِي اللَّهِ وَ تُعْطِيَ فِي اللَّهِ وَ تَمْنَعَ فِي اللَّهِ».«از محكم ترين دستگيره هاى ايمان اين است كه براى خدا دوست دارى و براى خدا دشمن دارى، و براى خدا ببخشى، و براى خدا منع كنى.»
احاديث در اين زمينه بسيار فراوان است، براى آگاهى بيشتر به جلد دوم اصول كافى باب الحب فى الله مراجعه شود، مرحوم كلينى در اين باب 16 حديث در اين زمينه نقل كرده است.و نيز براى توضيح بيشتر در زمينه «حبّ فى الله و بغض فى الله» به جلد 23 تفسير نمونه ذيل آيه 22 سوره مجادله مراجعه شود.«ابراهيم(عليه السلام) و موهبت هاى الهى»
وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ نافِلَةً وَ كُلاًّ جَعَلْنا صالِحِينَ(72)وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إِيتاءَ الزَّكاةِ وَ كانُوا لَنا عابِدِينَ(73)72ـ و اسحاق و نيز يعقوب را به وى بخشيديم، و همه آنان را مردانى صالح قرار داديم.73ـ و آنها را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما (مردم را) هدايت مى كردند، و انجام كارهاى نيك و برپا داشتن نماز و اداى زكات را به آنها وحى كرديم، و آنها فقط مرا عبادت مى كردند.اين آيه به يكى از مهمترين مواهب خداوند به ابراهيم(عليه السلام) كه داشتن فرزندى صالح و نسلى برومند و شايسته است اشاره كرده مى فرمايد: «ما به او اسحاق را بخشيديم و يعقوب (فرزند اسحاق) را بر او افزوديم»; { وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ نافِلَةً... ، و همه آنها را مردانى صالح و شايسته و مفيد قرار داديم; { ...وَ كُلاًّ جَعَلْنا صالِحِينَ .ساليان درازى گذشت كه ابراهيم(عليه السلام) در عشق و انتظار فرزند صالحى به سر مى برد و آيه 100 سوره صافات گوياى اين خواسته درونى او است: { رَبِّ هَبْ لِي مِنَ الصّالِحِينَ ; «پروردگارا! فرزندى صالح به من مرحمت كن».سرانجام خداوند دعاى او را مستجاب كرد، نخست اسماعيل و سپس اسحاق را به او مرحمت كرد كه هر كدام پيامبرى بزرگ و با شخصيت بودند.تعبير به «نافلة» كه ظاهراً تنها توصيفى براى يعقوب است شايد از اين نظر باشد كه ابراهيم(عليه السلام) تنها فرزند صالحى تقاضا كرده بود، خداوند نوه صالحى نيز بر آن افزود; زيرا «نافلة» در اصل به معنى موهبت و يا كار اضافى است.آخرين آيه مورد بحث به مقام امامت و رهبرى اين پيامبر بزرگ و بخشى از صفات و برنامه هاى مهم و پرارزش آنها به طورجمعى اشاره مى كند.در اين آيه مجموعا شش قسمت از اين ويژگى ها بر شمرده شده كه با اضافه كردن توصيف به صالح بودن كه از آيه قبل استفاده مى شود، مجموعا هفت ويژگى را تشكيل مى دهد. اين احتمال نيز وجود دارد كه مجموعه شش صفتى كه در اين آيه ذكر شده، شرحى باشد براى صالح بودن آنها كه در آيه قبل آمده است.نخست مى گويد: «ما آنها را امام و رهبر مردم قرار داديم»; { وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً... .يعنى علاوه بر مقام نبوت و رسالت، مقام امامت را نيز به آنها داديم ـ امامت همان گونه كه پيشتر هم اشاره كرده ايم، آخرين مرحله سير تكاملى انسانى است كه به معنى رهبرى همه جانبه مادى،معنوى، ظاهرى، باطنى، جسمى و روحى مردم است.فرق نبوت و رسالت، با امامت اين است كه پيامبران در مقام نبوت و رسالت تنها فرمان حق را دريافت مى كنند و از آن خبر مى دهند و به مردم ابلاغ مى كنند، ابلاغى توأم با بشارت و انذار.اما در مرحله امامت اين برنامه هاى الهى را به مرحله اجرا در مى آورند، خواه از طريق تشكيل حكومت عدل باشد يا بدون آن، در اين مرحله آنها مربى اند، و مجرى احكام وبرنامه ها وپرورش دهنده انسان ها، به وجود آورنده محيطى پاك و منزه و انسانى.در حقيقت مقام امامت مقام تحقق بخشيدن به تمام برنامه هاى الهى است، به تعبير ديگر ايصال به مطلوب و هدايت تشريعى و تكوينى است. امام از اين نظر درست به خورشيد مى ماند كه با اشعه خود موجودات زنده را پرورش مى دهد.در مرحله بعد فعليت و ثمره اين مقام را بازگو مى كند: «آنها به فرمان ما هدايتمى كردند»; {...يَهْدُونَ بِأَمْرِنا .