(2)2ـ مجمع البيان، ج5، صص 17ـ19.عامل پيروزى نهايى، ايستادگى پيامبر(صلى الله عليه وآله) و على(عليه السلام) و گروه اندكى از ياران و يادآورى خاطره پيمان هاى پيشين و ايمان به خدا و توجه به حمايت خاص او بود.2ـ چه كسانى فرار كردند؟
شك نيست كه در اين ميدان اكثريت قريب به اتفاق در آغاز كار فرار كردند و باقيمانده را طبق روايت فوق ده نفر و بعضى چهار نفر و بعضى حد اكثر حدود يكصد نفر نوشته اند.از آنجا كه طبق بعضى از روايات مشهور، خلفاى نخستين نيز در جمع فرار كنندگان بودند، بعضى از مفسران اهل سنت سعى دارند كه اين فرار را يك امر طبيعى معرفى كنند.نويسنده المنار در اينجا مى گويد: به هنگامى كه رگبار تيرهاى دشمن متوجه مسلمين شد، گروهى كه از مكه به سپاه اسلام ملحق شده بودند و در ميان آنها منافقان و افراد ضعيف الايمان و جستجوگران غنيمت قرار داشتند فرار كردند و پشت به ميدان نمودند، باقيمانده لشكر طبعا مضطرب و پريشان شدند، آنها نيز طبق عادت و نه از روى ترس! پا به فرار گذاشتند و اين يك امر طبيعى است كه به هنگام فرار كردن يك گروه بقيه بدون توجه متزلزل مى شوند، بنابر اين فرار آنها به معنى ترك يارى پيامبر(صلى الله عليه وآله) و رها كردن او در دست كفار نبود، كه مستحق غضب و خشم خداوند شوند!(1) ما شرحى براى اين سخن ذكر نمى كنيم و داورى آن را به خوانندگان واگذار مى كنيم.ذكر اين جمله نيز لازم است كه در صحيح بخارى معتبرترين منابع اهل سنت، هنگامى كه سخن از هزيمت و فرار مسلمين در اين ميدان به ميان آورده، چنين نقل مى كند: «فَإِذا عُمَرَ بْن الْخطّاب فِي النّاس وَ قُلتُ ما شَأن النّاس؟ قالَ: أمر الله، ثُمّ تُراجع النّاس اِلَى رَسُولِ اللهِ...» ناگهان عمر بن خطاب در ميان مردم بود، گفتم مردم چه كردند؟گفت: قضاى الهى بود!، سپس مردم به سوى پيامبر(صلى الله عليه وآله) بازگشتند.»
ولى اگر پيش داورى ها را كنار بگذاريم و قرآن را مورد توجه قرار دهيم، مى بينيم
[1ـ تفسير المنار، ج10، صص 262ـ265.(2)2ـ تفسير المنار، ج10، صص 262ـ265.
]
كه گروه بندى در ميان فرار كنندگان قايل نشده است، بلكه همه را يكسان مذمت مى كند، كه پا به فرار گذاشتند.نمى دانيم چه تفاوتى بين جمله { ...ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ... كه در آيات فوق خوانديم و جمله ديگرى كه در آيه 16 سوره انفال گذشت وجود دارد، آنجا كه مى گويد: { وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذ دُبُرَهُ إِلاّ مُتَحَرِّفاً لِقِتال أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلى فِئَة فَقَدْ باءَ بِغَضَب مِنَ اللهِ... ; «هر كس پشت به دشمن كند، به غضب پروردگار گرفتار خواهد شد، مگر كسى كه به منظور حمله به دشمن و يا پيوستن به گروهى از سربازان تغيير مكان دهد».بنابر اين اگر اين دو آيه را در كنار هم قرار دهيم، ثابت مى شود كه مسلمانان در آن روز ـ مگر گروه كمى ـ مرتكب خطاى بزرگى شدند، منتها بعدا توبه كردند و بازگشتند.3ـ ايمان و آرامش
سكينة در اصل از ماده سكون به معنى يك نوع حالت آرامش و اطمينان است، كه هر گونه شك و دودلى و ترس و وحشت را از انسان دور مى سازد و او را در برابر حوادث سخت و پيچيده ثابت قدم مى گرداند. سكينه با ايمان رابطه نزديكى دارد; يعنى زاييده ايمان است، افراد با ايمان هنگامى كه به ياد قدرت بى پايان خداوند مى افتند و لطف و مرحمت او را در نظر مى آورند، موجى از اميد در دلشان پيدا مى شود و اينكه مى بينيم در بعضى از روايات، سكينه به ايمان تفسير شده(1) و در بعضى ديگر به يك نسيم بهشتى در شكل و صورت انسان،(2) همه بازگشت به همين معنى مى كند.در قرآن مجيد، سوره فتح آيه 4 مى خوانيم: { هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدادُوا إِيماناً مَعَ إِيمانِهِمْ... ; «او كسى است كه سكينه را در دل هاى مؤمنان فرو فرستاد، تا ايمانى بر ايمان آنها افزوده شود».در هر حال اين حالت فوق العاده روانى، موهبتى است الهى و آسمانى كه در پرتو آن، انسان مشكل ترين حوادث را در خود هضم مى كند و يك دنيا آرامش و ثبات قدم
[1ـ تفسير برهان، ج2، ص114.2ـ نورالثقلين، ج2، ص201.
]
در درون خويش احساس مى نمايد.جالب توجه اينكه قرآن در آيات مورد بحث نمى گويد: «ثُمَّ أَنْزَلَ اللهُ سَكِينَتَهُ... }عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَيْكُمْ» با اينكه تمام جمله هاى پيش از آن به صورت خطاب و با ضمير كُم ذكر شده است، بلكه مى گويد: {...وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ... اشاره به اينكه منافقان و آنها كه طالبان دنيا در ميدان جهاد بودند سهمى از اين سكينه و آرامش نداشتند و تنها اين موهبت نصيب افراد با ايمان مى شود.در روايات مى خوانيم: اين نسيم بهشتى با انبياء و پيامبران خدا بوده است(1) به همين دليل در حوادثى كه هر كس در برابر آن كنترل خويش را از دست مى دهد، آنها روحى آرام و عزمى راسخ و اراده اى آهنين و تزلزل ناپذير داشتند.نزول سكينه بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) در ميدان حنين ـ همانگونه كه گفتيم ـ براى رفع اضطرابى بود كه از فرار كردن جمعيت به پيامبر(صلى الله عليه وآله) دست داده بود و گر نه او در اين صحنه و هم چنين على(عليه السلام) و گروه كوچكى از مسلمانان چون كوه ثابت و پا بر جا بود.4ـ در آيات فوق اشاره به نصرت خداوند نسبت به مسلمانان در مواطن كثيرة (ميدان هاى بسيار) شده است.در باره تعداد جنگ هايى كه پيغمبر(صلى الله عليه وآله) شخصا در آن مبارزه كرد، يا با مسلمانان بود اما شخصا جنگ نكرد و هم چنين ميدان هايى كه سپاه اسلام در مقابل دشمنان قرار گرفت ولى پيغمبر(صلى الله عليه وآله) در آن حضور نداشت، در ميان مورخان گفتگو بسيار است ولى از بعضى از روايات كه از طرق اهل بيت به ما رسيده استفاده مى شود كه عدد آنها به هشتاد مى رسيد.در كتاب كافى نقل شده كه يكى از خلفاى عباسى نذر كرده بود كه اگر از مسموميت نجات يابد، مال كثيرى به فقرا بدهد، هنگامى كه بهبودى يافت، فقهايى كه اطراف او بودند در باره مبلغ آن اختلاف كردند و هيچكدام مدرك روشنى نداشتند، سرانجام از امام نهم حضرت محمد بن على النقى (عليهما السلام) سؤال كرد، فرمود كثير هشتاد است. وقتى از علت آن سؤال كردند، حضرت(عليه السلام) به آيه فوق اشاره كرد و فرمود: «ما تعداد ميدان هاى
[1ـ تفسير برهان، ج2، ص112.
]
نبرد اسلام و كفر را كه در آن مسلمانان پيروز شدند برشمرديم، عدد آن هشتاد بود».5ـ نكته اى كه توجه به آن امروز براى مسلمانان نهايت لزوم را دارد، اين است كه از حوادثى چون حادثه حنين تجربه بيندوزند و بدانند كثرت نفرات و جمعيت انبوهشان هرگز نبايد مايه غرورشان شود، از جمعيت انبوه به تنهايى كارى ساخته نيست، مساله مهم وجود افراد ساخته شده و مؤمن و مصمم است، هر چند گروه كوچكى باشند، همانگونه كه يك گروه كوچك سرنوشت جنگ حنين را تغيير داد، بعد از آنكه انبوه جمعيت، ناآزموده و ساخته نشده مايه هزيمت و شكست شده بودند.مهم اين است كه افراد آنچنان با روح ايمان و استقامت و فداكارى پرورش يابند كه دل هايشان مركز سكينه الهى شود و در برابر سخت ترين طوفان هاى زندگى چون كوه پا بر جا و آرام بايستند.
[
(1)1ـ نورالثقلين، ج2، ص197.(2)2ـ تفسير نمونه، ج7، ص347.
]
مباهله
مباهله
فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللهِ عَلَى الْكاذِبِينَ(61)61ـ هر گاه بعد از علم و دانشى كه (در باره مسيح) به تو رسيده، (باز) كسانى با تو به محاجه و ستيز برخيزند، به آنها بگو: بياييد ما فرزندان خود را دعوت كنيم، شما هم فرزندان خود را، ما زنان خويش را دعوت نماييم، شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت كنيم، شما هم از نفوس خود، آنگاه مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.شأن نزول:
گفته اند كه اين آيه و آيات قبل از آن در باره هيات نجرانى مركب از «عاقب» و «سيد» و گروهى كه با آنها بودند نازل شده است، آنها خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) رسيدند و عرض كردند: آيا هرگز ديده اى فرزندى بدون پدر متولد شود، در اين هنگام آيه: { ...إِنَّ مَثَلَ عِيسى عِنْدَ اللهِ... نازل شد و هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) آنها را به مباهله دعوت كرد آنها تا فرداى آن روز از حضرتش مهلت خواستند و پس از مراجعه، به شخصيت هاى نجران،[
(1)1 . آل عمران
]
اسقف (روحانى بزرگشان) به آنها گفت: شما فردا به محمد (صلى الله عليه وآله)نگاه كنيد، اگر با فرزندان و خانواده اش براى مباهله آمد، از مباهله با او بترسيد و اگر با يارانش آمد با او مباهله كنيد; زيرا چيزى در بساط ندارد. فردا كه شد پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمد در حالى كه دست على بن ابى طالب(عليه السلام) را گرفته بود و حسن و حسين (عليهما السلام)در پيش روى او راه مى رفتند و فاطمه(عليها السلام)پشت سرش بود، نصارى نيز بيرون آمدند در حالى كه اسقف آنها پيشاپيششان بود
هنگامى كه نگاه كرد، پيامبر (صلى الله عليه وآله) با آن چند نفر آمدند، در باره آنها سؤال كرد، به او گفتند: اين پسر عمو و داماد او و محبوبترين خلق خدا نزد او است و اين دو پسر، فرزندان دختر او از على(عليه السلام)هستند و آن بانوى جوان دخترش فاطمه(عليها السلام) است كه عزيزترين مردم نزد او و نزديك ترين افراد به قلب او است... «سيد» به اسقف گفت: براى مباهله قدم پيش گذار.گفت: نه، من مردى را مى بينم كه نسبت به مباهله با كمال جرأت اقدام مى كند و من مى ترسم راستگو باشد و اگر راستگو باشد، به خدا يك سال بر ما نمى گذرد در حالى كه در تمام دنيا يك نصرانى كه آب بنوشد وجود نداشته باشد.اسقف به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) عرض كرد: اى ابو القاسم! ما با تو مباهله نمى كنيم بلكه مصالحه مى كنيم، با ما مصالحه كن، پيامبر(صلى الله عليه وآله) با آنها مصالحه كرد كه دوهزار حله (يك قواره پارچه خوب لباس) كه حد اقل قيمت هر حله اى چهل درهم باشد و عاريت دادن سى دست زره و سى شاخه نيزه و سى رأس اسب، در صورتى كه در سرزمين يمن، توطئه اى براى مسلمانان رخ دهد و پيامبر(صلى الله عليه وآله)ضامن اين عاريت ها خواهد بود، تا آن را بازگرداند و عهد نامه اى در اين زمينه نوشته شد.در روايتى آمده است اسقف مسيحيان به آنها گفت: من صورت هايى را مى بينم كه اگر از خداوند تقاضا كنند كوهها را از جا بركند، چنين خواهد كرد. هرگز با آنها مباهله نكنيد كه هلاك خواهيد شد و يك نصرانى تا روز قيامت بر صفحه زمين نخواهد ماند.مباهله با مسيحيان نجران
اين آيه به دنبال آيات قبل و استدلالى كه در آنها بر نفى خدا بودن مسيح(عليه السلام) شده بود، به پيامبر(صلى الله عليه وآله) دستور مى دهد: «هر گاه بعد از علم و دانش كه (در باره مسيح) براى تو آمده (باز) كسانى با تو در آن به محاجه و ستيز برخاستند، به آنها بگو: بياييد ما فرزندان
خود را دعوت مى كنيم و شما هم فرزندان خود را، ما زنان خويش را دعوت مى نماييم، شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود (كسانى كه به منزله جان هستند) دعوت مى كنيم، شما هم از نفوس خود دعوت كنيد، سپس مباهله مى كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار مى دهيم»; { فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللهِ عَلَى الْكاذِبِينَ .ناگفته پيدا است منظور از مباهله اين نيست كه اين افراد جمع شوند و نفرين كنند و سپس پراكنده شوند; زيرا چنين عملى به تنهايى هيچ فايده اى ندارد، بلكه منظور اين است كه اين نفرين مؤثر گردد و با آشكار شدن اثر آن، دروغگويان به عذاب گرفتار شوند و شناخته گردند.به تعبير ديگر، گرچه در اين آيه به تأثير و نتيجه مباهله تصريح نشده، اما از آنجا كه اين كار به عنوان آخرين حربه، بعد از اثر نكردن منطق و استدلال، مورد استفاده قرار گرفته، دليل بر اين است كه منظور ظاهر شدن اثر خارجى اين نفرين است نه تنها يك نفرين ساده.نكته ها
1ـ دعوت به مباهله يك دليل روشن بر حقانيت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)
در آيه فوق خداوند به پيامبر خود دستور مى دهد كه هر گاه پس از استدلالات روشن پيشين، كسى درباره عيسى(عليه السلام) با تو گفتگو كند و به جدال برخيزد، به او پيشنهاد مباهله كن كه فرزندان و زنان خود را بياورد و تو هم فرزندان و زنان خود را دعوت كن و دعا كنيد تا خداوند دروغگو را رسوا سازد.مسأله مباهله به شكل فوق شايد تا آن زمان در بين عرب سابقه نداشت و راهى بود كه صددرصد حكايت از ايمان و صدق دعوت پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى كرد.