سوره فيل
اين سوره در مكه نازل شده و داراى 5 آيه است.محتوى و فضيلت سوره فيل
اين سوره چنانكه از نامش پيدا است، اشاره به داستان تاريخى معروفى مى كند كه در سال تولد پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله) واقع شده و خداوند خانه كعبه را از شر لشكر عظيم كفار كه از سرزمين يمن سوار بر فيل آمده بودند، حفظ فرمود.اين سوره يادآور آن داستان عجيب است كه بسيارى از مردم مكه آن را به خاطر داشتند; زيرا در گذشته نزديكى واقع شده بود.يادآورى اين داستان هشدارى است به كفار مغرور و لجوج كه بدانند در برابر قدرت خدا، كمترين قدرتى ندارند، خداوندى كه لشكر عظيم فيل را با آن پرندگان كوچك، و آن سنگريزه هاى نيم بند (...بِحِجارَة مِنْ سِجِّيل) در هم كوبيد، قدرت دارد كه اين مستكبران لجوج را نيز مجازات كند.نه قدرت آنها عظيم تر از قدرت ابرهه بود و نه لشكر و نفرات آنها هرگز به آن حد مى رسيد; يعنى شما كه اين ماجرا را با چشم خود ديديد، چرا از مركب غرور پايين نمى آييد؟! در فضيلت تلاوت اين سوره در حديثى از امام صادق(عليه السلام) آمده است: «هر كسى سوره فيل را در نماز واجب بخواند، در قيامت هر كوه و زمين هموار و كلوخى براى او شهادت مى دهد كه او از نمازگزاران است و منادى صدا مى زند در باره بنده من راست گفتيد، شهادت شما را به سود يا زيان او مى پذيرم، بنده ام را بدون حساب داخل بهشت كنيد او كسى است كه من وى را دوست دارم و عملش را نيز دوست دارم».بديهى است اين همه فضيلت و ثواب و پاداش عظيم از آن كسى است كه با خواندن اين آيات از مركب غرور پياده شود و در طريق رضاى حق گام بردارد.داستان اصحاب الفيل
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحابِ الْفِيلِ(1)أَ لَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيل(2)وَ أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبابِيلَ(3)تَرْمِيهِمْ بِحِجارَة مِنْ سِجِّيل(4)فَجَعَلَهُمْ كَعَصْف مَأْكُول(5)بنام خداوند بخشنده مهربان
1ـ آيا نديدى پروردگارت با اصحاب فيل (لشكر ابرهه كه به قصد نابودى كعبه آمده بودند) چه كرد؟!2ـ آيا نقشه آنها را در ضلالت و تباهى قرار نداد؟
3ـ و بر سر آنها پرندگانى را گروه گروه فرستاد.4ـ كه با سنگ هاى كوچكى آنها را هدف قرار مى دادند.5ـ در نتيجه آنها را همچون كاه خورده شده قرار داد.
شأن نزول:
در حديثى از امام على بن الحسين(عليهما السلام) مى خوانيم: ابوطالب همواره با شمشيرش از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) دفاع مى كرد، تا آنجا كه مى فرمايد: «(روزى) ابوطالب عرض كرد فرزند[
(1)
1ـ مجمع البيان، ج10، ص539
(2)2 . فيل.]
برادر! آيا تو مبعوث به همه مردم شده اى، يا تنها به قوم خودت؟» پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «نه،مبعوث به جميع انسان ها شده ام، از سفيد و سياه، عرب و عجم، سوگند به كسى كه جانم در دست او است كه من همه انسان هاى سفيد پوست و سياه پوست را به اين آيين دعوت مى كنم و تمام كسانى كه بر قله كوه ها و درياها هستند، به اين آيين فرا مى خوانم و من تمام زبان هاى فارس و روم را دعوت مى كنم».هنگامى كه اين سخن به گوش قريش رسيد، تعجب كردند و گفتند: آيا گوش به سخنان فرزند برادرت نمى دهى كه چه مى گويد؟ به خدا سوگند اگر مردم فارس و روم اين سخنان را بشنوند، ما را از سرزمينمان مى ربايند! و سنگ هاى خانه كعبه را قطعه قطعه جدا مى كنند! اينجا بود كه خداوند آيه شريفه: { وَ قالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدى مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً يُجْبى إِلَيْهِ ثَمَراتُ كُلِّ شَيْء... ; «آنها گفتند اگر ما هدايت را بپذيريم، ما را از سرزمينمان مى ربايند!، آيا ما آنها را در حرم أمنى كه ثمرات هر چيز را به سوى آن مى آورند جاى نداديم؟.»
خداوند در باره اين سخن آنها كه خانه كعبه را متلاشى مى كنند، سوره فيل را نازل كرد (و به آنها گوشزد نمود كه هيچكس قادر بر چنين كارى نيست).مفسران و مورخان اين داستان را به صورت هاى مختلفى نقل كرده اند و در سال وقوع آن نيز گفتگو دارند، اما اصل داستان آنچنان مشهور است كه در رديف اخبار متواتر قرار گرفته و ما آن را طبق روايات معروف كه از سيره ابن هشام و بلوغ الارب و بحار الانوار و مجمع البيان خلاصه كرده ايم مى آوريم:پادشاهى به نام ذونواس، مسيحيان نجران را كه در نزديكى آن سرزمين مى زيستند تحت شكنجه شديد قرار داد، تا از آيين مسيحيت بازگردند، (قرآن اين ماجرا را به عنوان اصحاب الاخدود در سوره بروج آورده و ما آن را در تفسير همان سوره مشروحا بيان كرده ايم).بعد از اين جنايت بزرگ مردى به نام دوس از ميان آنها جان سالم به در برد و خود را به قيصر روم كه بر آيين مسيح بود رسانيد و ماجرا را براى او شرح داد.[
(1)1 . قصص: 57
(2)
2ـ نورالثقلين، ج5، ص669، ح8، به نقل از روضة الواعظين.]
چون فاصله ميان روم و يمن زياد بود قيصر نامه اى به نجاشى سلطان حبشه نوشت، تا انتقام نصاراى نجران را از ذو نواس بگيرد و نامه را با همان شخص براى نجاشى فرستاد.نجاشى سپاهى عظيم بالغ بر هفتاد هزار نفر به فرماندهى شخصى به نام ارياط روانه يمن كرد، ابرهه نيز يكى از فرماندهان اين سپاه بود.ذو نواس شكست خورد و ارياط حكمران يمن شد. بعد از مدتى، ابرهه بر ضد او قيام كرد و او را از بين برد و بر جاى او نشست.وقتى خبر اين ماجرا به نجاشى رسيد، تصميم گرفت ابرهه را سركوب كند، ابرهه براى نجات خويش موهاى سر خود را تراشيد و با مقدارى از خاك يمن به نشانه تسليم كامل نزد نجاشى فرستاد و اعلام وفادارى كرد. نجاشى چون چنين ديد او را بخشيد و در پست خود ابقا نمود.در اين هنگام ابرهه براى اثبات خوش خدمتى، كليساى بسيار زيبا و مهمى بنا كرد كه مانند آن در آن زمان در كره زمين وجود نداشت و به دنبال آن تصميم گرفت مردم جزيره عربستان را به جاى كعبه به سوى آن فرا خواند و تصميم گرفت آنجا را كانون حج عرب سازد و مركزيت مهم مكه را به آنجا منتقل كند.براى همين منظور مبلغان بسيارى به اطراف و در ميان قبايل عرب و سرزمين حجاز فرستاد، اعراب كه سخت به مكه و كعبه علاقه داشتند و آن را از آثار بزرگ ابراهيم خليل(عليه السلام) مى دانستند، احساس خطر كردند.طبق بعضى از روايات گروهى آمدند و مخفيانه كليسا را آتش زدند و طبق نقل ديگرى بعضى آن را مخفيانه آلوده و ملوث ساختند و به اين ترتيب در برابر اين دعوت بزرگ عكس العمل شديد نشان دادند و معبد ابرهه را بى اعتبار كردند.ابرهه سخت خشمگين شد و تصميم گرفت خانه كعبه را به كلى ويران سازد، تا هم انتقام گرفته باشد و هم عرب را متوجه معبد جديد كند، با لشكر عظيمى كه بعضى از سوارانش از فيل استفاده مى كردند، عازم مكه شد.هنگامى كه نزديك مكه رسيد، كسانى را فرستاد تا شتران و اموال اهل مكه را به غارت آورند و در اين ميان دويست شتر از عبد المطلب غارت شد.ابرهه كسى را به داخل مكه فرستاد و به او گفت بزرگ مكه را پيدا كند و به او بگويد ابرهه پادشاه يمن مى گويد: من براى جنگ نيامده ام، تنها براى اين آمده ام كه اين خانه كعبه را ويران كنم، اگر شما دست به جنگ نبريد نيازى به ريختن خونتان ندارم! فرستاده ابرهه وارد مكه شد و از رييس و شريف مكه جستجو كرد، همه عبد المطلب را به او نشان دادند، ماجرا را نزد عبد المطلب بازگو كرد، عبد المطلب نيز گفت: ما توانايى جنگ با شما را نداريم و اما خانه كعبه را خداوند خودش حفظ مى كند.فرستاده ابرهه به عبد المطلب گفت: «بايد با من نزد او بيايى، هنگامى كه عبد المطلب وارد بر ابرهه شد، او سخت تحت تأثير قامت بلند و قيافه جذاب و ابهت فوق العاده عبدالمطلب قرار گرفت، تا آنجا كه ابرهه براى احترام او از جا برخاست و روى زمين نشست و عبد المطلب را در كنار دست خود جاى داد; زيرا نمى خواست او را روى تخت در كنار خود بنشاند، سپس به مترجمش گفت از او بپرس حاجت تو چيست؟ مترجم گفت: حاجتم اين است كه دويست شتر را از من به غارت برده اند، دستور دهيد اموالم را بازگردانند.ابرهه سخت از اين تقاضا در عجب شد و به مترجمش گفت: «به او بگو هنگامى كه تو را ديدم عظمتى از تو در دلم جاى گرفت، اما اين سخن را كه گفتى در نظرم كوچك شدى، تو در باره دويست شترت سخن مى گويى، اما در باره كعبه كه دين تو و اجداد تو است و من براى ويرانى اش آمده ام مطلقا سخنى نمى گويى؟!» عبد المطلب گفت: «أَنَا رَبُّ الاِْبِلِ وَ إِنَّ لِلْبَيْتِ رَبّاً سَيَمْنَعُهُ»;(1) «من صاحب شترانم و اين خانه صاحبى دارد كه از آن دفاع مى كند» (اين سخن ابرهه را تكان داد و در فكر فرو رفت).عبد المطلب به مكه آمد و به مردم اطلاع داد كه به كوه هاى اطراف پناهنده شوند و خودش با جمعى كنار خانه كعبه آمد تا دعا كند و يارى طلبد، دست در حلقه در خانه كعبه كرد و اشعار معروفش را خواند:
لا همَّ أَنّ المَرءَيمنع رَحلَه فامنع رِحالَكَ
لا يَغلِبنَّ صليبهم و محالهم عدوا مِحالَكَ
لا يَغلِبنَّ صليبهم و محالهم عدوا مِحالَكَ
لا يَغلِبنَّ صليبهم و محالهم عدوا مِحالَكَ
1 . مستدرك الوسائل، ج9، ص342
]
إنْ كنتَ تاركهم و كعبتنا فأمر ما بدا لك
عمدوا جمالك بكيدهم جهلاوماراقبواجلالك
فانصر على آل الصليب و عابديه اليوم آلك.
جروا جميع بلادهم و الفيل كي يسبوا عيالكَ
فانصر على آل الصليب و عابديه اليوم آلك.
فانصر على آل الصليب و عابديه اليوم آلك.
سپس عبد المطلب به يكى از دره هاى اطراف مكه آمد و در آنجا با جمعى از قريش پناه گرفت و به يكى از فرزندانش دستور داد بالاى كوه ابو قبيس بروند، ببيند چه خبر مى شود.فرزندش به سرعت نزد پدر آمد و گفت: پدر! ابرى سياه از ناحيه دريا (درياى احمر) به چشم مى خورد كه به سوى سرزمين ما مى آيد، عبد المطلب خرسند شد و صدا زد: «يَا مَعْشَرَ قُرَيْش ادْخُلُوا مَنَازِلَكُمْ فَقَدْ أَتَاكُمُ اللَّهُ بِالنَّصْرِ مِنْ عِنْدِهِ»;(2) «اى جمعيت قريش! به منزل هاى خود بازگرديد كه نصرت الهى به سراغ شما آمد.»
اين از يك سو، از سوى ديگر، ابرهه سوار بر فيل معروفش كه محمود نام داشت، با لشگر انبوهش براى درهم كوبيدن كعبه از كوه هاى اطراف سرازير مكه شد، ولى هر چه بر فيل خود فشار مى آورد پيش نمى رفت، اما هنگامى كه سر او را به سوى يمن بازمى گرداندند، به سرعت حركت مى كرد، ابرهه از اين ماجرا سخت متعجب شد و در حيرت فرو رفت.در اين هنگام پرندگانى از سوى دريا فرا رسيدند، همانند پرستوها و هر يك از آنها سه عدد سنگريزه با خود همراه داشت، يكى به منقار و دو تا در پنجه ها، تقريبا به اندازه