چگونگى استدلال ابراهيم بر توحيد - حج و حرمین شریفین در تفسیر نمونه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حج و حرمین شریفین در تفسیر نمونه - نسخه متنی

ب‍ا م‍ق‍دم‍ه‌ ناصر م‍ک‍ارم‌ ش‍ی‍رازی‌؛ ب‍ه‌ ک‍وش‍ش‌: ع‍ل‍ی‌ ق‍اض‍ی ‌ع‍س‍ک‍ر

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بار ديگر چشم بر صفحه آسمان دوخت اين بار قرص سيم گون ماه با فروغ و درخشش دلپذير خود بر صفحه آسمان ظاهر شده بود، هنگامى كه ماه را ديد، ابراهيم(عليه السلام)صدا زد اين است پروردگار من؟ اما سرانجام ماه به سرنوشت همان ستاره گرفتار شد و چهره خود را در پرده افق كشيد، ابراهيم(عليه السلام) جستجوگر گفت: اگر پروردگار من مرا به سوى خود رهنمون نشود، در صف گمراهان قرار خواهم گرفت! ; { فَلَمّا رَأَى الْقَمَرَ بازِغاً قالَ هذا رَبِّي فَلَمّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِنِي رَبِّي لاََكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضّالِّينَ .

در اين هنگام شب به پايان رسيده بود و پرده هاى تاريك خود را جمع كرده و از صحنه آسمان مى گريخت، خورشيد از افق مشرق سر برآورده و نور زيبا و لطيف خود را همچون يك پارچه زربفت بر كوه و دشت و بيابان مى گسترد، همين كه چشم حقيقت بين ابراهيم(عليه السلام) بر نور خيره كننده آن افتاد، صدا زد خداى من! اين است؟! اينكه از همه بزرگتر و پرفروغ تر است!، اما با غروب آفتاب و فرو رفتن قرص خورشيد در دهان هيولاى شب، ابراهيم(عليه السلام) آخرين سخن خويش را ادا كرد و گفت: اى جمعيت! من از همه اين معبودهاى ساختگى كه شريك خدا قرار داده ايد، بيزارم; { فَلَمّا رَأَى الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبِّي هذا أَكْبَرُ فَلَمّا أَفَلَتْ قالَ يا قَوْمِ إِنِّي بَرِيءٌ مِمّا تُشْرِكُونَ .

اكنون كه فهميدم در ماوراى اين مخلوقات متغير و محدود و اسير چنگال قوانين طبيعت، خدايى است قادر و حاكم بر نظام كاينات، «من روى خود را به سوى كسى مى كنم كه آسمان ها و زمين را آفريد و در اين عقيده خود كمترين شرك راه نمى دهم، من موحد خالصم و از مشركان نيستم»; { إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ حَنِيفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ .

در تفسير اين آيه و آيات بعد و اينكه چگونه ابراهيم(عليه السلام) موحد و يكتاپرست به ستاره آسمان اشاره كرده و مى گويد: «اين خداى من است» مفسران گفتگو بسيار كرده اند و از ميان همه تفاسير دو تفسير قابل ملاحظه تر است كه هر كدام از آن را بعضى از مفسران بزرگ اختيار كرده و در منابع حديث نيز شواهدى بر آن وجود دارد:

نخست اينكه ابراهيم(عليه السلام) شخصا مى خواست درباره خداشناسى بينديشد و معبودى را كه با فطرت پاك خويش در اعماق جانش مى يافت پيدا كند، او خداوند را با نور فطرت و دليل اجمالى عقل شناخته بود و تمام تعبيراتش نشان مى دهد كه در وجود او هيچگونه ترديدى نداشت، اما در جستجوى مصداق حقيقى او بود، بلكه مصداق حقيقى او را نيز مى دانست، اما مى خواست از طريق استدلالات روشن تر عقلى به مرحله حق اليقين برسد و اين جريان قبل از دوران نبوت و احتمالا در آغاز بلوغ يا قبل از بلوغ بود.

در پاره اى از روايات و تواريخ مى خوانيم، اين نخستين بار بود كه ابراهيم(عليه السلام)چشمش به ستارگان آسمان افتاد و صفحه نيلگون آسمان شب با چراغ هاى فروزنده و پر فروغش را مى ديد; زيرا مادرش او را از همان دوران طفوليت به خاطر ترس از دستگاه نمرود جبار، در درون غارى پرورش مى داد.

اما اين بسيار بعيد به نظر مى رسيد كه انسانى سال ها درون غارى زندگى كند و حتى در يك شب تاريك نيز يك گام از آن بيرون نگذارد، شايد تقويت اين احتمال در نظر بعضى به خاطر جمله «رَأى كَوْكَباً» باشد كه مفهومش اين است كه تا آن زمان ستاره اى را نديده بود.

ولى اين تعبير به هيچ وجه چنين مفهومى را در بر ندارد، بلكه منظور اين است، اگرچه تا آن زمان ستاره و ماه و خورشيد را بسيار ديده بود، ولى به عنوان يك محقق توحيد، اين نخستين بار بود كه به آنها نظر مى دوخت و در ارتباط افول و غروب آنها بانفى مقام خدايى از آنها انديشه مى كرد. در حقيقت ابراهيم(عليه السلام) بارها آنها را ديده بود اما نه با اين چشم.

بنابراين هنگامى كه ابراهيم(عليه السلام) مى گويد: «هذا رَبِّي»; «اين خداى من است.» به عنوان يك خبر قطعى نيست، بلكه به عنوان يك فرض و احتمال، براى تفكر و انديشيدن است. درست مثل اينكه ما مى خواهيم در علت حادثه اى پى جويى كنيم، تمام احتمالات و فرض ها را يك يك مورد مطالعه قرار مى دهيم و لوازم هر يك را بررسى مى كنيم تا علت حقيقى را بيابيم و چنين چيزى نه كفر است و نه حتى دلالت بر نفى ايمان مى كند، بلكه راهى است براى تحقيق بيشتر و شناسايى بهتر و رسيدن به مراحل بالاتر ايمان، همانطور كه در جريان معاد نيز، ابراهيم(عليه السلام) براى رسيدن به مرحله شهود و اطمينان ناشى از آن در صدد تحقيق بيشتر برآمد.

در تفسير عياشى از محمدبن مسلم از امام باقر يا صادق(عليهما السلام) چنين نقل شده است: «قالَ فِي إِبْراهَيمَ(عليه السلام) إِذْ رَأى كَوْكَباً قالَ: إِنَّما كانَ طالِباً لِرَبِّهِ وَ لَمْ يَبْلُغْ كُفْراً، وز إِنَّهُ مَنْ فَكَّرَ مِنَ النّاسِ فِي مِْثلِ ذلِكَ فَإِنَّهُ بِمَنْزِلَتِهِ».

ابراهيم(عليه السلام) اين سخن را به عنوان تحقيق گفت و هرگز سخن او كفر نبود و هر كس از مردم به عنوان تفكر و تحقيق اين سخن را بگويد، همانند ابراهيم(عليه السلام) خواهد بود.

در اين زمينه دو روايت ديگر نيز در تفسير نور الثقلين نقل شده است.

تفسير دوم اين است كه ابراهيم(عليه السلام) اين سخن را به هنگام گفتگو با ستاره پرستان و خورشيد پرستان بيان كرد و احتمالا بعد از مبارزات سرسختانه او در بابل با بت پرستان و خروج او از آن سرزمين به سوى شام بود كه با اين اقوام برخورد كرد، ابراهيم(عليه السلام) كه لجاجت اقوام نادان را در راه و رسم غلط خود در بابل آزموده بود، براى اينكه نظر عبادت كنندگان خورشيد و ماه و ستارگان را به سوى خود جلب كند، نخست با آنهاهمصدا شد و به ستاره پرستان گفت:
شما مى گوييد اين ستاره زهره پروردگار من است، بسيار خوب; يعنى باشد كه سرانجام اين عقيده را براى شما بازگو كنم. چيزى نگذشت كه چهره پرفروغ ستاره در پشت پرده تاريك افق پنهان شد اينجا بود كه حربه محكم به دست ابراهيم(عليه السلام) افتاد و گفت: من هرگز چنين معبودى را نمى توانم بپذيرم.

بنابراين جمله «هذا رَبِّي»، مفهومش اين است: به اعتقاد شما اين خداى من است و يا اينكه آن را به عنوان استفهام گفت: آيا اين خداى من است؟ در اين زمينه نيز حديثى در تفسير نور الثقلين و ساير تفاسير از عيون اخبار الرضا(عليه السلام) نقل شده است.

چگونگى استدلال ابراهيم بر توحيد

اكنون اين سؤال پيش مى آيد كه ابراهيم(عليه السلام) چگونه از غروب آفتاب و ماه و ستارگان بر نفى ربوبيت آنها استدلال كرد؟
اين استدلال ممكن است از سه راه باشد.

1ـ پروردگار و مربى موجودات (آنچنان كه از كلمه رب استفاده مى شود) بايد هميشه ارتباط نزديك با مخلوقات خود داشته باشد، لحظه اى نيز از آنها جدا نشود، بنابراين چگونه موجودى كه غروب مى كند و ساعت ها نور و بركت خود را برمى چيند و از بسيارى موجودات به كلى بيگانه مى شود، مى تواند پروردگار و رب آنها باشد؟!

2ـ موجودى كه داراى غروب و طلوع است، اسير چنگال قوانين است. چيزى كه خود محكوم اين قوانين است، چگونه مى تواند حاكم بر آنها و مالك آنها باشد؟
او خود مخلوق ضعيفى است و سر بر فرمان آنها و توانايى كمترين انحراف و تخلف از آنها را ندارد.

3ـ موجودى كه داراى حركت است، حتما موجود حادثى خواهد بود; زيرا همان طور كه مشروحا در فلسفه اثبات شده است، حركت همه جا دليل بر حدوث است; زيرا حركت خود يك نوع وجود حادث است و چيزى كه در معرض حوادث است يعنى داراى حركت است نمى تواند يك وجود ازلى و ابدى باشد.

در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:

1ـ در نخستين آيه مورد بحث كلمه «كَذلكَ» (اينچنين...) جلب توجه مى كند و مفهوم آن اين است: همان طور كه زيان هاى بت پرستى را براى عقل و خرد ابراهيم(عليه السلام)روشن ساختيم، حكومت و مالكيت خدا را بر آسمان و زمين نيز به او نشان داديم، بعضى از مفسران گفته اند: معنى آن اين است كه همان طور كه آثار قدرت و حكومت خود را برآسمان ها به تو نشان داديم، به ابراهيم(عليه السلام) نيز نشان داديم تا به وسيله آنها به خدا آشناتر شود.

2ـ جن (از ماده جن بر وزن فن) به معنى پوشانيدن چيزى است و در آيه مورد بحث، معنى جمله اين است هنگامى كه شب، چهره موجودات را از ابراهيم(عليه السلام) پوشانيد... و اينكه به ديوانه مجنون گفته مى شود به خاطر اين است كه گويا پرده اى بر عقل او كشيده شده است و اطلاق جن بر موجود نا پيدا نيز به همين ملاحظه است و جنين نيز به خاطر پوشيده بودن در درون رحم مادر است و اطلاق جنت بر بهشت و بر باغ به خاطر آن است كه زمينش زير درختان پوشيده است و قلب را جنان (بر وزن زمان) مى گويند، چون در ميان سينه نهفته است و يا اينكه اسرار انسان را نهفته مى دارد.

3ـ در اينكه منظور از كوكبا (ستاره اى) كدام ستاره بود است؟ ميان مفسران گفتگو است، ولى بيشتر مفسران ستاره زهره يا مشترى را ذكر كرده اند و از پاره اى از تواريخ استفاده مى شود كه اين دو ستاره در زمان هاى قديم مورد پرستش بوده، و جزو آلهه (خدايان) محسوب مى شده است، ولى در حديثى كه از امام على بن موسى الرضا (عليه السلام) در عيون الاخبار نقل شده تصريح شده است كه اين ستاره، ستاره زهره بوده است. در تفسير على بن ابراهيم(عليه السلام) نيز از امام صادق(عليه السلام) اين موضوع، روايت شده است.

بعضى از مفسران گفته اند كه مردم كلده و بابل در آنجا مبارزات خود را با بت پرستان شروع كرده، هر يك از سيارات را خالق يا رب النوع موجوداتى مى شناختند، مريخ را رب النوع جنگ و مشترى را رب النوع عدل و علم و عطارد را رب النوع وزيران... و آفتاب را پادشاه همه مى دانستند!

4ـ بازغ از ماده بزغ (بر وزن نذر) در اصل به معنى شكافتن و جارى ساختن خون است و لذا به جراحى كردن بيطار (دامپزشك) بزغ گفته مى شود و اطلاق اين كلمه برطلوع آفتاب يا ماه در حقيقت آميخته با يك نوع تشبيه زيبا است; زيرا آفتاب و ماه به هنگام طلوع خود گويا پرده تاريكى را مى شكافند، علاوه بر اين در كنار افق سرخى كمرنگى كه بى شباهت به رنگ خون نيست، در اطراف خود ايجاد مى كنند.

5ـ فطر از ماده فطور به معنى شكافتن است و همان طور كه ذيل آيه14 همين سوره نوشتيم، اطلاق اين كلمه بر آفرينش آسمان و زمين شايد به خاطر اين است كه طبق علم امروز، روز اول، جهان توده واحدى بوده و بعد از هم شكافته شده و كرات آسمانى يكى پس از ديگرى به وجود آمده اند. (براى توضيح بيشتر به تفسير آيه مزبور مراجعه كنيد).

6ـحنيف به معنى خالص است،چنانكه شرح آن درذيل آيه 67سوره آل عمران،جلد دوم تفسيرنمونهبيان شد(54).

گفتگوى ابراهيم با بت پرستان» گفتگوى ابراهيم با بت پرستان
وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ قالَ أَ تُحاجُّونِّي فِي اللهِ وَ قَدْ هَدانِ وَ لا أَخافُ ما تُشْرِكُونَ بِهِ إِلاّ أَنْ يَشاءَ رَبِّي شَيْئاً وَسِعَ رَبِّي كُلَّ شَيْء عِلْماً أَ فَلا تَتَذَكَّرُونَ(80)

وَ كَيْفَ أَخافُ ما أَشْرَكْتُمْ وَ لا تَخافُونَ أَنَّكُمْ أَشْرَكْتُمْ بِاللهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ عَلَيْكُمْ سُلْطاناً فَأَيُّ الْفَرِيقَيْنِ أَحَقُّ بِالاَْمْنِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ(81)

الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْم أُولئِكَ لَهُمُ اْلأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ(82)

وَ تِلْكَ حُجَّتُنا آتَيْناها إِبْراهِيمَ عَلى قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجات مَنْ نَشاءُ إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ(83)

80ـ قوم او (ابراهيم) با وى به گفتگو پرداختند، گفت چرا درباره خدا با من گفتگو مى كنيد، در حالى كه خداوند مرا (با دلايل روشن) هدايت كرده و من از آنچه شما شريك (خدا) قرار مى دهيد نمى ترسم (و به من زيانى نمى رسد) مگر پروردگارم چيزى را بخواهد، آگاهى پروردگار من آن چنان وسيع است كه همه چيز را در بر مى گيرد، آيا متذكر (و بيدار) نمى شويد؟!

81ـ چگونه من از بت هاى شما بترسم در حالى كه شما از اين نمى ترسيد كه براى خدا شريكى قرار داده ايد كه هيچگونه دليلى درباره آن بر شما نازل نكرده، (راست بگوييد) كداميك از اين دو جمعيت (بت پرستان و خدا پرستان) شايسته تر به امنيت (از مجازات) هستند، اگر شما مى دانيد.

82ـ (آرى) آنها كه ايمان آوردند و ايمان خود را با شرك نياميختند، امنيت مال آنها است و آنها هدايت يافتگانند.

83ـ اينها دلايل ما بود كه به ابراهيم در برابر قومش داديم، درجات هر كس را بخواهيم (و شايسته باشد) بالا مى بريم، پروردگار تو حكيم و دانا است.

به دنبال بحثى كه در آيات گذشته در زمينه استدلال هاى توحيدى ابراهيم(عليه السلام)گذشت، در اين آيات اشاره به بحث و گفتگوى ابراهيم(عليه السلام) با قوم و جمعيت بت پرست شده است، نخست مى گويد: «قوم ابراهيم(عليه السلام) با او به گفتگو و محاجه پرداختند»; { وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ... .

ابراهيم(عليه السلام) در پاسخ آنها گفت، چرا درباره خداوند يگانه با من گفتگو و مخالفت مى كنيد، در حالى كه خداوند مرا در پرتو دلايل منطقى و روشن به راه توحيد هدايت كرده است؟ ; { قالَ أَ تُحاجُّونِّي فِي اللهِ وَ قَدْ هَدانِ .

از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه جمعيت بت پرستان قوم ابراهيم(عليه السلام) تلاش و كوشش داشتند كه به هر قيمتى كه ممكن است، او را از عقيده خود باز دارند و به آيين بت پرستى بكشانند ولى او با نهايت شهامت مقاومت كرد و با دلايل منطقى سخنان همه را پاسخ گفت.

در اينكه آنها به چه منطقى در برابر ابراهيم(عليه السلام) متوسل شدند، در اين آيات صريحا چيزى نيامده است، ولى از پاسخ ابراهيم(عليه السلام) اجمالا روشن مى شود كه آنها او را تهديد بهكيفر و خشم خدايان و بت ها كردند و او را از مخالفت آنها بيم دادند; زيرا در دنباله آيه، از زبان ابراهيم(عليه السلام) چنين مى خوانيم: «من هرگز از بت هاى شما نمى ترسم زيرا آنها قدرتىندارند كه به كسى زيان برسانند»; { وَ لا أَخافُ ما تُشْرِكُونَ بِهِ .

هيچ كس و هيچ چيز نمى تواند به من زيانى برساند مگر اينكه خدا بخواهد; { إِلاّ أَنْ يَشاءَ رَبِّي شَيْئاً .

گويا ابراهيم(عليه السلام) با اين جمله مى خواهد يك پيش گيرى احتمالى كند و بگويد اگر در گيرودار اين مبارزه ها فرضا حادثه اى هم براى من پيش بيايد، هيچگونه ارتباطى به بت ها ندارد، بلكه مربوط به خواست پروردگار است. براى اينكه بت بى شعور و بى جان، مالك سود و زيان خود نيست تا چه رسد به اينكه مالك سود و زيان ديگرى باشد.

سپس مى گويد: «علم و دانش پروردگار من آنچنان گسترده و وسيع است كه همه چيز را در بر مى گيرد»; { وَسِعَ رَبِّي كُلَّ شَيْء عِلْماً .

اين جمله در حقيقت دليلى براى جمله سابق است و آن اينكه بت ها هرگز نمى توانند منشا سود و زيانى باشند; زيرا هيچگونه علم و آگاهى ندارند و نخستين شرط براى رسانيدن سود و زيان، علم و شعور و آگاهى است، تنها خدايى كه علم و دانشش همه چيز را احاطه كرده است، مى تواند منشا سود و زيان باشد، پس چرا از خشم غير او بترسم؟ و سرانجام براى تحريك فكر و انديشه، آنان را مخاطب ساخته مى گويد: «آيا با اين همه باز متذكر و بيدار نمى شويد؟»; { أَ فَلا تَتَذَكَّرُونَ .

در آيه بعد، منطق و استدلال ديگرى را از ابراهيم(عليه السلام) بيان مى كند كه به جمعيت بت پرست مى گويد: چگونه ممكن است من از بت ها بترسم و در برابر تهديدهاى شما وحشتى به خود راه دهم، با اينكه هيچگونه نشانه اى از عقل و شعور و قدرت در اين بت ها نمى بينم؟ اما شما با اينكه به وجود خداوند ايمان داريد و قدرت و علم او را مى دانيد و هيچگونه دستورى به شما درباره پرستش بت ها نازل نكرده است، با اين همه از خشم او نمى ترسيد؟ من چگونه از خشم بت ها بترسم؟ { وَ كَيْفَ أَخافُ ما أَشْرَكْتُمْ وَ لا تَخافُونَ أَنَّكُمْ أَشْرَكْتُمْ بِاللهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ عَلَيْكُمْ سُلْطاناً .

زيرا مى دانيم بت پرستان منكر وجود خداوندى كه خالق آسمان ها و زمين است نبودند، بلكه بتها را شريك در عبادت او مى ساختند و آنها را شفيع بر در درگاه او مى پنداشتند. اكنون انصاف بدهيد من بايد احساس آرامش كنم يا شما؟! { فَأَيُّ الْفَرِيقَيْنِ أَحَقُّ بِالاَْمْنِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ .

در واقع منطق ابراهيم(عليه السلام) در اينجا يك منطق عقلى بر اساس اين واقعيت است كه شما مرا تهديد به خشم بت ها مى كنيد، در حالى كه تأثير وجودى آنها موهوم است، ولى از خشم خداوند بزرگ كه من و شما، هر دو او را پذيرفته ايم و بايد پيرو دستور او باشيم و هيچگونه دستورى از طرف او در باره پرستش بت ها نرسيده است، ترس و وحشتى نداريد. يك موضوع قطعى را رها كرده ايد و به يك موضوع موهوم چسبيده ايد؟
در آيه بعد پاسخى از زبان ابراهيم(عليه السلام) به سؤالى كه خودش در آيه قبل مطرح نمود نقل شده است (اين يك شيوه جالب در استدلالات علمى است كه گاهى شخص استدلال كننده سؤالى از طرف مقابل مى كند و خودش بلافاصله به پاسخ آن مى پردازد. اشاره به اينكه مطلب به قدرى روشن است كه هر كس پاسخ آن را بايد بداند).

مى گويد: «آنها كه ايمان آوردند و ايمان خود را با ظلم و ستم نياميختند، امنيت براى آنها است و هدايت مخصوص آنها»; { الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْم أُولئِكَ لَهُمُ اْلأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ .

در روايتى كه از امير مؤمنان على(عليه السلام) نقل شده، نيز تأكيد شده است كه اين سخن دنباله گفتگوى ابراهيم(عليه السلام) با بت پرستان است.

بعضى از مفسران احتمال داده اند كه اين جمله، بيان الهى باشد نه گفتار ابراهيم، ولى احتمال اول علاوه بر اينكه در روايت وارد شده با وضع و ترتيب آيات بهتر تطبيق مى كند، اما اين احتمال كه اين جمله گفتار بت پرستان باشد كه پس از شنيدن قول ابراهيم(عليه السلام) بيدار شده باشند، بسيار بعيد به نظر مى رسد.

منظور از ظلم در اينجا چيست؟
معروف ميان مفسران اين است كه به معناى شرك است وآنچه درسوره لقمان (آيه 12) آمده { ...إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ ; «شرك ستم بزرگى است» شاهد بر اين معنى گرفته اند.

در روايتى نيز از ابن مسعود نقل شده كه هنگامى كه اين آيه (آيه مورد بحث) نازل شد بر مردم گران آمد، عرض كردند: اى رسول خدا كيست كه لااقل به خودستم نكرده باشد (بنابراين همه مشمول اين آيه اند) پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: منظور آنچه شما فكر مى كنيد نيست،آيا گفته بنده صالح خدا (لقمان) را نشنيده ايد كه مى گويد: فرزندم! براى خدا شريك قرار مده زيرا شرك، ظلم بزرگى است.

ولى از آنجا كه آيات قرآن در بسيارى از موارد دو يا چند معنى را در بر دارد كه ممكن است يكى از ديگرى گسترده تر و عمومى تر باشد، اين احتمال در آيه نيز هست، كه امنيت اعم امنيت از مجازات پروردگار و يا امنيت از حوادث دردناك اجتماعى باشد.

يعنى جنگ ها، تجاوزها، مفاسد، جنايات، و حتى امنيت و آرامش روحى تنها موقعى به دست مى آيد كه در جوامع انسانى دو اصل ايمان و عدالت اجتماعى، حكومت كند، اگر پايه هاى ايمان به خدا متزلزل شود و احساس مسؤوليت در برابر پروردگار از ميان برود وعدالت اجتماعى جاى خود را به ظلم و ستم بسپارد، امنيت در چنان جامعه اى وجود نخواهد داشت و به همين دليل با تمام تلاش و كوششى كه جمعى از انديشمندان جهان براى برچيدن بساط ناامنى هاى مختلف در دنيا مى كنند، روز به روز فاصله مردم جهان از آرامش و امنيت واقعى بيشتر مى شود. دليل اين وضع همان است كه در آيه فوق به آن اشاره شده يعنى پايه هاى ايمان لرزان و ظلم جاى عدالت را گرفته است.

مخصوصا تأثير ايمان در آرامش و امنيت روحى براى هيچ كس جاى ترديد نيست، همان طور كه ناراحتى وجدان و سلب آرامش روانى به خاطر ارتكاب ظلم بر كسى پوشيده نيست.

در بعضى از روايات نيز از امام صادق(عليه السلام) نقل شده كه منظور از آيه فوق اين است كه آنها كه به دستور پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) در زمينه ولايت و رهبرى امت اسلامى بعد از او ايمان بياورند و آن را با ولايت و رهبرى ديگران مخلوط نكنند امنيت از آن آنها است.

اين تفسير در حقيقت ناظر به ملاك و روح مطلب در آيه شريفه است. زيرا در اين آيه سخن از رهبرى و ولايت خداوند و آميخته نكردن آن با رهبرى غير او است و از آنجا كه رهبرى على(عليه السلام) به مقتضاى { إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ... ، پرتوى از رهبرى خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله) است و رهبرى هاى تعيين نشده از طرف خداوند چنين نيست، آيه فوق با يك ديد وسيع همه را شامل مى شود. بنابراين منظور از اين حديث، اين نيست كه مفهوم آيه منحصرا اين باشد، بلكه اين تفسير پرتوى از مفهوم اصلى آيه است.

در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم كه اين آيه خوارج را كه از ولايت ولى خدا بيرون رفتند و در ولايت و رهبرى شيطان قرار گرفتند، شامل مى شود.

آيه بعد يك اشاره اجمالى به تمام بحث هاى گذشته كه در زمينه توحيد و مبارزه با شرك از ابراهيم(عليه السلام)نقل شد كرده، مى گويد: «اينها دلايلى بود كه ما به ابراهيم(عليه السلام) در برابر قوم و جمعيتش داديم»; { وَ تِلْكَ حُجَّتُنا آتَيْناها إِبْراهِيمَ عَلى قَوْمِهِ .

درست است كه اين استدلالات جنبه منطقى داشت، و ابراهيم(عليه السلام) به نيروى عقل و الهام فطرت به آنها رسيده بود، ولى چون اين نيروى عقل و آن الهام فطرت همه از ناحيه خداوند است، خداوند همه اين استدلالات را از مواهب خويش مى شمرد كه در دل هاى آماده همچون دل ابراهيم(عليه السلام) منعكس مى شود.

قابل توجه اينكه «تِلْكَ» در لغت عرب، اسم اشاره براى بعيد است. ولى گاهى اهميت موضوع و بلند پايه بودن آن سبب مى شود كه حتى يك موضوع نزديك با اسم اشاره بعيد ذكر شود، مانند آن را در آغاز سوره بقره مى خوانيم: { ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ... ; «اين كتاب بزرگ شك و ترديدى در آن راه ندارد».

سپس براى تكميل اين بحث مى فرمايد: «درجات هر كس را بخواهيم بلند مى كنيم»; { نَرْفَعُ دَرَجات مَنْ نَشاءُ .

اما براى اينكه اشتباهى پيش نيايد كه گمان كنند خداوند در اين ترفيع درجه تبعيضى قايل مى شود مى فرمايد: پروردگار تو، حكيم و عالم است و درجاتى را كه مى دهد روى آگاهى به شايستگى آنها و موافق موازين حكمت است و تا كسى شايسته نباشد از آن برخوردار نخواهد شد { إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ .(60) و

71ـ و او و لوط را به سرزمين (شام) كه آن را براى همه جهانيان پر بركت ساختيم، نجات داديم.

بسيارى از پيامبران در طول عمر خود، براى اداى رسالت خويش اقدام به هجرت كردند كه از جمله آنها ابراهيم(عليه السلام) بود كه در آيات مختلف قرآن روى مسأله هجرت او تكيه شده است.

از جمله در سوره عنكبوت آيه 26 مى خوانيم: { وَ قالَ إِنِّي مُهاجِرٌ إِلى رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ; «گفت من به سوى پروردگارم هجرت مى كنم كه او عزيز و حكيم است» و قرآن اين سخن را بعد از مساله آتش سوزى ابراهيم(عليه السلام) در آنجا آورده است.»
حقيقت اين است كه رهبران الهى، هنگامى كه رسالت خويش را در يك نقطه به اتمام مى رساندند و يا محيط را آماده براى گسترش دعوت خويش نمى ديدند، براى اينكه رسالت آنها متوقف نشود دست به مهاجرت مى زدند و اين مهاجرت ها سرچشمه بركات فراوانى در طول تاريخ اديان شد، تا آنجا كه تاريخ اسلام از نظر ظاهر و معنا بر محور هجرت پيامبر(صلى الله عليه وآله) دور مى زند و اگر هجرت نبود، اسلام در باتلاق بت پرستان مكه براى هميشه فرو رفته بود.

هجرت بود كه به اسلام و مسلمين جان تازه داد و همه چيز را به نفع آنها دگرگون ساخت و بشريت را در مسير جديدى قرار داد.

بلكه به يك معنى، هجرت يك برنامه عمومى براى فرد فرد مؤمنان است كه هر وقت در طول زندگى، آنها محيط را نامناسب براى اهداف مقدس خود ديدند و آن را به صورت باتلاقى يافتند كه همه چيز در آن مى پوسد، موظف به هجرت اند. بايد رخت سفر بربندند و به سرزمين آماده ترى كوچ كنند كه ملك خداوند محدود نيست.

اما هجرت پيش از آنكه جنبه برون ذاتى داشته باشد، جنبه درون ذاتى دارد، نخست در درون دل و جان هجرتى بايد كرد، هجرت از آلودگى ها به سوى پاكى ها، هجرت از شرك به ايمان و هجرت از گناه به طاعت پروردگار بزرگ.

اين هجرت درونى، سرآغازى خواهد بود براى تحول فرد و جامعه و مقدمه اى براى هجرت برونى.

/ 96