نبوت ابراهيم
در اينكه ابراهيم در چه سن و سالى به مقام نبوت نائل گشت دليل روشنى در دست نداريم ولى همينقدر از سوره مريم استفاده مى شود كه او به هنگامى كه با عمويش آزر به بحث پرداخت، به مقام نبوت رسيده بود; زيرا در اين سوره مى خوانيم: { وَاذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهِيمَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيّاً * إِذْ قالَ لاَِبِيهِ يا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا يَسْمَعُ وَ لا يُبْصِرُ وَ لا يُغْنِي عَنْكَ شَيْئاً .(2) و مى دانيم اين ماجرا قبل از درگيرى شديد بابت پرستان وداستان آتش سوزى اوبوده است، واگرآنچه را بعضى از مورخان نوشته اند كه ابراهيم به هنگام داستان آتش سوزى 16 ساله بود به آن بيفزاييم ثابت مى شود كه او از همان آغاز نوجوانى اين رسالت بزرگ را بر دوش گرفته بود.مبارزه عملى با بت پرستان
به هر حال ماجراى درگيرى ابراهيم با بت پرستان، هر روز شديدتر، و شديدتر، مى شد، تا به شكستن همه بت هاى بت خانه بابل (به استثناى يك بت بزرگ) با استفاده از يك فرصت كاملا مناسب، انجاميد!گفتگو با حاكم جبار!ماجراى مخالفت و مبارزه ابراهيم با بتها سرانجام به گوش نمرود رسيد و او را احضار كرد تا به گمان خود از طريق نصيحت و اندرز، و يا توبيخ و تهديد وى را خاموش سازد.اوكه درسفسطه بازى، چيره دست بود، از ابراهيم پرسيد اگر تواين بت ها را نمى پرستى، پس پروردگار تو كيست؟ گفت: همان كسى كه حيات و مرگ به دست او است.فرياد زد اى بى خبر اين به دست من است، مگر نمى بينى مجرم محكوم به اعدام را آزاد مى كنم، و زندانى غير محكوم به اعدام را اگر بخواهم اعدام مى نمايم؟!ابراهيم كه در پاسخ هاى دندان شكن، فوق العاده مهارت داشت، با استمداد از قدرت نبوت به او گفت تنها حيات و مرگ نيست كه به دست خدا است، همه عالم هستى به فرمان اويند، مگر نمى بينى صبحگاهان خورشيد به فرمان او از افق مشرق سر بر مى آورد و شامگاهان به فرمانش در افق مغرب فرو مى رود؟ اگر تو حكم روا بر پهنه جهان هستى مى باشى، فردا اين قضيه را عكس كن، تا خورشيد از مغرب سر بر آورد، و در مشرق فرونشيند.نمرود چنان مبهوت شد كه توانايى سخن گفتن را در برابر او از دست داد (بقره آيه 258).بدون شك ابراهيم مى دانست كه نمرود در ادعاى قدرت بر حيات و مرگ سفسطه مى كند ولى مهارت او در استدلال اجازه نمى داد اين مطلب كه جاى دستاويزى براى دشمن سفسطه باز در آن وجود دارد، تعقيب شود، لذا فورا آن را رها كرد و به چيزى چسبيد كه هيچگونه قدرت دست و پا زدن در آن نداشت!هجرت ابراهيم
سرانجام دستگاه حكومت جبار نمرود كه احساس كرد اين جوان كم كم به صورت كانون خطرى براى حكومت خود كامه او در آمده و زبان گويا و فكر توانا ومنطق رسايش ممكن است سبب بيدارى و آگاهى توده هاى تحت ستم گردد، و زنجيرهاى استعمار او را سرانجام پاره كنند و بر او بشورند، تصميم گرفت با دامن زدن به تعصبات جاهلانه بت پرستان، كار ابراهيم را يكسره كند و با مراسم خاصى كه در سوره انبيا ذكر شده، او را در برابر ديدگان همه در ميان درياى آتشى كه بهوسيله جهل مردم و جنايت نظام حاكم بر افروخته شده بود، بسوزاند و براى هميشه فكر خود را راحت كند.اما هنگامى كه آتش به فرمان خدا خاموش گشت و ابراهيم سالم از آن صحنه بيرون آمد، چنان لرزه اى بر دستگاه نمرود وارد گشت كه به كلى روحيه خود را باخت، چرا كه ديگر ابراهيم يك جوان ماجراجو و تفرقه افكن ـ بر چسبى كه دستگاه نمرود به او مى زدند ـ نبود، بلكه به عنوان يك رهبر الهى و يك قهرمان شجاع كه مى تواند يك تنه و با دست خالى بر انبوه جباران قدرتمند يورش ببرد، در آمد! و به همين دليل نمرود و درباريانش كه همچون زالو خون مردم بينوا را مى مكيدند تصميم گرفتند براى ادامه حكومت خود با تمام قوا در برابر ابراهيم بايستند و تا او را نابود نكنند از پاى ننشينند.از سوى ديگر ابراهيم سهم خود را از آن گروه گرفته بود; يعنى دلهاى آماده به او ايمان آورده بودند، او بهتر ديد كه با جمعيت مؤمنان و هوادارانش سرزمين بابل را ترك گويد، و براى گستردن دعوت حق به سوى شام و فلسطين و مصر، سرزمين فراعنه، روانه شود، و توانست در آن مناطق حقيقت توحيد را تبليغ نمايد و مؤمنان فراوانى را به سوى پرستش خداوند يگانه بخواند.آخرين مرحله رسالت ابراهيم
ابراهيم عمرى را به مبارزه با بت پرستى در تمام اشكالش و مخصوصا انسان پرستى گذراند و توانست دلهاى آماده را به نور توحيد روشن سازد و در كالبد انسانها جان تازه اى دمد و گروههاى زيادى را از زنجير خودكامه گان رهايى بخشد.اكنون بايد در آخرين مرحله عبوديت و بندگى خدا گام نهد و هر چه را دارد در طبق اخلاص بگذارد، و به پيشگاهش تقديم كند.تا از رهگذر آزمايش هاى بزرگ الهى با يك جهش بزرگ روحانى وارد مرحله امامت و پيشوايى انسانها گردد و مقارن همين حال، پايه هاى خانه توحيد يعنى خانه كعبه را برافرازد، و آن را به صورت يك كانون بى نظير خدا پرستى در آورد، و از همه مؤمنان آماده، به كنگره عظيمى در كنار اين خانه عظيم توحيد، دعوت كند.ماجراى حسادت ساره زن نخستين ابراهيم با هاجر كنيزى كه او را به همسرى اختيار كرده بود و فرزندى به نام اسماعيل از او يافت، سبب شد كه اين مادر و كودك شير خوار را به فرمان خدا از سرزمين فلسطين به بيابان خشك و تفتيده مكه در لابلاى آن كوههاى زمخت و خشن ببرد. و آنها را در آن سرزمين كه حتى يك قطره آب در آن پيدا نمى شد، به فرمان خدا، و به عنوان يك آزمايش بزرگ بگذارد و باز گردد.پيدايش چشمه زمزم و آمدن قبيله جرهم به آن سرزمين و اجازه خواستن از هاجر براى زندگى در آن منطقه كه هر كدام ماجراى طولانى و مفصلى دارد، سبب آبادى اين سرزمين شد.ابراهيم از خدا خواسته بود كه آن نقطه را شهرى آباد و پر بركت سازد، و دل هاى مردم را به فرزندانش كه در آن منطقه رو به فزونى بودند، متوجه گرداند.جالب اينكه بعضى از مورخان نقل كرده اند هنگامى كه ابراهيم هاجر و اسماعيل شير خوار را در مكه گذاشت، و مى خواست از آنجا باز گردد، هاجر او را صدا زد كه اى ابراهيم چه كسى به تو دستور داد ما را در سرزمينى بگذارى كه نه گياهى در آن وجود دارد، نه حيوان شير دهنده اى، و نه حتى يك قطره آب، آن هم بدون زاد و توشه و مونس؟! ابراهيم در يك جمله كوتاه پاسخ گفت: پروردگارم مرا چنين دستور داده است.هنگامى كه هاجر اين جمله را شنيد گفت: اكنون كه چنين است، خدا هرگز ما را به حال خود رها نخواهد كرد!ابراهيم كرارا از فلسطين به قصد زيارت اسماعيل به مكه آمد، و در يكى از همين سفرها بود كه مراسم حج را بجاى آورد و به فرمان خدا اسماعيل فرزندش را كه به صورت نوجوان برومند و فوق العاده پاك و با ايمان بود به قربانگاه برد و حاضر شد اين بهترين ميوه شاخسار حياتش را با دست خود در راه خدا قربانى كند.هنگامى كه اين مهمترين آزمايش را به عالى ترين صورتى از عهده بر آمد و تا آخرين مرحله آمادگى خود را در اين راه نشان داد خدا قربانى اش را پذيرفت و اسماعيل را براى او حفظ كرد و گوسفندى به عنوان قربانى براى او فرستاد.سرانجام ابراهيم با ادا كردن حق همه اين امتحانات، و بيرون آمدن از كوره همه اين آزمايش ها، به بلندترين مقامى كه يك انسان ممكن است به آن برسد ارتقا يافت و چنانكه قرآن مى گويد:خداوند ابراهيم را به كلماتى آزمود و او همه آنها را به انجام رساند، و به دنبال آن به او فرمود من تورا امام و پيشوا قرار مى دهم، ابراهيم كه از اين مژده به وجد آمده بود تقاضا كرد كه اين مقام را به بعضى از فرزندان من نيز ببخش، دعاى او مستجاب شد ولى به اين شرط كه اين مقام به كسى كه ظلم و ستم و انحرافى از او سر زده باشد هرگز نخواهد رسيد.سرگذشت نوح وابراهيم(عليهما السلام)
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِيهِمْ أَلْفَ سَنَة إِلاّ خَمْسِينَ عاماً فَأَخَذَهُمُ الطُّوفانُ وَ هُمْ ظالِمُونَ(14)فَأَنْجَيْناهُ وَ أَصْحابَ السَّفِينَةِ وَ جَعَلْناها آيَةً لِلْعالَمِينَ(15)وَ إِبْراهِيمَ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ اعْبُدُوا اللهَ وَ اتَّقُوهُ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ(16)إِنَّما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ أَوْثاناً وَ تَخْلُقُونَ إِفْكاً إِنَّ الَّذِينَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ لا يَمْلِكُونَ لَكُمْ رِزْقاً فَابْتَغُوا عِنْدَ اللهِ الرِّزْقَ وَ اعْبُدُوهُ وَ اشْكُرُوا لَهُ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ(17)وَ إِنْ تُكَذِّبُوا فَقَدْ كَذَّبَ أُمَمٌ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبِينُ(18)أَ وَ لَمْ يَرَوْا كَيْفَ يُبْدِئُ اللهُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللهِ يَسِيرٌ(19)«14ـ ما نوح را به سوى قومش فرستاديم و او در ميان آنها هزار سال، جز پنجاه سال، درنگ كرد اما سرانجام طوفان آنها را فرا گرفت در حالى كه ظالم بودند.15ـ ما او و اصحاب كشتى را رهايى بخشيديم و آن را آيتى براى جهانيان قرار داديم.16ـ ما ابراهيم را فرستاديم، هنگامى كه به قومش گفت: خدا را پرستش كنيد، و از او بپرهيزيد كه اين براى شما بهتر است اگر بدانيد.17ـ شما غير از خدا فقط بت ها (قطعات سنگ و چوبى) را مى پرستيد و دروغ هايى به هم مى بافيد، كسانى را كه غير از خدا پرستش مى كنيد مالك رزق شما نيستند، روزى را نزد خدا بطلبيد و او را پرستش كنيد و شكر او را بجا آوريد، كه به سوى او باز مى گرديد.18ـ اگر شما (مرا) تكذيب كنيد، امتهاى پيش از شما نيز (پيامبرانشان را) تكذيب كردند وظيفه فرستاده خدا جز ابلاغ آشكار نيست.19ـ آيا آنها نديدند چگونه خداوند آفرينش را آغاز مى كند، سپس بازمى گرداند؟ اين كار براى خدا آسان است.چون در آيات قبلى سخن از آزمايش عمومى انسان ها بود، از اينجا به بعد بخش هايى از آزمايش هاى سخت انبيا(عليهم السلام) و اقوام پيشين را منعكس مى كند كه چگونه تحت فشار و آزار دشمنان قرار گرفتند و چگونه صبر كردند و سرانجام پيروزى نصيبشان شد، تا هم دلدارى باشد براى ياران پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) كه در آن روز سخت در فشار دشمنان نيرومند در مكه بودند و هم تهديدى باشد براى دشمنان كه مراقب پايان دردناك عمرشان باشد.نخست از اولين پيامبر اولوا العزم يعنى نوح(عليه السلام) شروع مى كند و در عبارتى كوتاه آن بخش از زندگانى اش را كه بيشتر متناسب وضع مسلمانان آن روز بود، بازگو مى كند. مى گويد: «ما نوح را به سوى قومش فرستاديم و او در ميان آنها هزار سال به جز پنجاه سال، درنگ كرد»; { وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِيهِمْ أَلْفَ سَنَة إِلاّ خَمْسِينَ عاماً... .شب و روز مشغول تبليغ و دعوت به سوى توحيد بود، در خلوت و تنهايى، در ميان جمعيت و با استفاده از هر فرصت، آنها را در اين مدت طولانى يعنى 950 سال! به سوى خداوند فرا خواند و از اين تلاش پى گير خسته نشد و ضعف و فتورى به خود راه نداد، امابا اين همه جز گروه اندكى (حدود هشتاد نفر طبق نقل تواريخ) ايمان نياوردند (يعنى به طورمتوسط هر دوازده سال يك نفر!).بنابر اين شما در راه دعوت به سوى حق و مبارزه با انحرافات خسته نشويد كه برنامه شما در مقابل برنامه نوح(عليه السلام) سهل و آسان است.ولى ببينيد پايان اين قوم ستمگر و لجوج به كجا رسيد. «سرانجام طوفان عظيم آنها را فرا گرفت، در حالى كه ظالم و ستمگر بودند»; { ...فَأَخَذَهُمُ الطُّوفانُ وَ هُمْ ظالِمُونَ .به اين ترتيب طومار زندگى ننگينشان درهم پيچيده شد و كاخ ها و قصرها و جسدهاى بى جانشان در امواج طوفان دفن شد.تعبير به هزار سال الا پنجاه سال ـ در حالى كه ممكن بود از اول 950 سال بگويد ـ براى اشاره به عظمت و طول اين زمان است; زيرا عدد هزار آن هم به صورت هزار سال براى مدت تبليغ عدد بسيار بزرگى محسوب مى شود.ظاهر آيه فوق اين است كه اين مقدار، تمام عمر نوح نبود ـ هر چند تورات كنونى اين عدد را براى تمام مدت عمر نوح ذكر كرده است(5) بلكه بعد از طوفان هم مدت ديگرى زندگى كرد كه طبق گفته بعضى از مفسران، سيصد سال بود.البته اين عمر طولانى در مقياس عمرهاى زمان ما بسيار زياد است و هيچگاه طبيعى به نظر نمى رسد. ممكن است ميزان عمر در آن ايام با امروز تفاوت داشته، اصولا قوم نوح(عليه السلام) چنان كه از بعضى مدارك به دست مى آيد، عمر طولانى داشتند و در اين ميان عمر حضرت نوح(عليه السلام) نيز فوق العاده بوده است، ضمناً اين نشان مى دهد كه ساختمان وجود انسان به او امكان عمر طولانى مى دهد.مطالعات دانشمندان امروز نيز نشان داده كه عمر انسان حد ثابت و معينى ندارد و اينكه بعضى آن را محدود به 120 سال، يا كمتر و بيشتر، دانسته اند، كاملا بى پايه است، بلكه با تغيير شرايط كاملا ممكن است دگرگون شود.هم اكنون به وسيله آزمايش هايى توانسته اند عمر پاره اى از گياهان و يا موجودات زنده ديگر را به دوازده برابر عمر معمولى و حتى در بعضى از موارد، اگر تعجب نكنيد بهنهصد برابر! برسانند و اگر موفق شوند با همين معيار عمر انسان را افزايش دهند، ممكن است انسان هزاران سال عمر كند.ضمناً بايد توجه داشت كه كلمه «طوفان» در اصل به معنى هر حادثه اى است كه انسان را احاطه مى كند (از ماده طواف) سپس به آب فراوان، يا سيل شديد كه مساحتزيادى از زمين را فرا مى گيرد و در خود فرو مى برد، اطلاق شده است. همچنين به هر چيز شديد و فراوان كه فراگير باشد ـ اعم از باد و آتش و آب ـ نيز گفته مى شود و گاه به معنى تاريكى شديد شب نيز آمده است.جالب اينكه مى گويد: «وَ هُمْ ظالِمُونَ» يعنى آنها به هنگام وقوع طوفان، همچنان به ظلم و ستم خود ادامه مى دادند. اشاره به اينكه اگر اين كار را رها كرده و نادم مى شدند و به سوى خداوند مى آمدند، هرگز گرفتار چنين سرنوشتى نمى شدند.در آيه بعد مى افزايد: «ما نوح و اصحاب كشتى را رهايى بخشيديم و آن را آيت و نشانه اى براى جهانيان قرار داديم»; { فَأَنْجَيْناهُ وَ أَصْحابَ السَّفِينَةِ وَ جَعَلْناها آيَةً لِلْعالَمِينَ .سپس به دنبال ماجراى فشرده نوح(عليه السلام) و قومش به سراغ داستان ابراهيم(عليه السلام) دومين پيامبر بزرگ اولوا العزم مى رود و مى فرمايد: «ما ابراهيم(عليه السلام) را فرستاديم هنگامى كه به قومش گفت: خداى يگانه را پرستش كنيد و از او بپرهيزيد كه اين براى شما بهتر است اگر بدانيد»; { وَ إِبْراهِيمَ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ اعْبُدُوا اللهَ وَ اتَّقُوهُ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ .در اينجا دو برنامه مهم اعتقادى و عملى انبيا(عليهم السلام) را كه دعوت به توحيد و تقوا بوده است، با هم بيان كرده و در پايان مى گويد: اگر شما درست بينديشيد پيروى از توحيد و تقوا براى شما بهتر است كه دنيايتان را از آلودگى هاى شرك و گناه و بدبختى نجات مى دهد و آخرت شما نيز سعادت جاويدان است.سپس ابراهيم(عليه السلام) به دلايل بطلان بت پرستى مى پردازد و با چند تعبير مختلف كه هر كدام متضمن دليلى است، آيين آنها را شديدا محكوم مى كند.نخست مى گويد: «شما غير از خدا فقط بت هايى را مى پرستيد»; { إِنَّما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ .همان بت هايى كه مجسمه هاى بى روحى هستند، مجسمه هايى بى اراده، بى عقل و شعور و فاقد همه چيز كه چگونگى منظره آنها خود دليل گويايى بر بطلان عقيده بت پرستى است (توجه داشته باشيد «أَوْثان» جمع «وَثَن» بر وزن صنم ـ به معنى سنگ هايى است كه آنها را مى تراشندو عبادت مى كردند).بعد از اين فراتر مى رود و مى گويد: نه تنها وضع اين بت ها نشان مى دهد كه معبود نيستند، بلكه شما نيز مى دانيد كه خودتان دروغ هايى به هم مى بافيد و نام معبود را بر اين بت ها مى گذاريد; { ...وَ تَخْلُقُونَ إِفْكاً... .شما چه دليلى براى اين دروغ بزرگ جز يك مشت اوهام و خرافات داريد؟!از آنجا كه «تَخْلُقُونَ» از ماده «خلق» است كه گاهى به معنى آفريدن و ساختن مى آيد و گاه به معنى دروغ گفتن، بعضى از مفسران تفسير ديگرى براى اين جمله غير از آنچه در بالا گفتيم ذكر كرده اند و گفته اند منظور اين است كه شما اين بت ها (اين معبودهاى قلابى) را با دست خود مى تراشيد و خلق مى كنيد (بنابر اين «إِفْك» به معنى معبودهاى دروغين و خلق به معنى تراشيدن است).سپس به دليل سومى مى پردازد كه پرستش شما نسبت به اين بت ها يا به خاطر منافع مادى است و يا سرنوشتتان در جهان ديگر و هر كدام باشد باطل است، چرا كه «كسانى را كه غير از خداوند مى پرستيد، قادر نيستند به شما رزق و روزى دهند»; { إِنَّ الَّذِينَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ لا يَمْلِكُونَ لَكُمْ رِزْقاً .شما خود قبول داريد كه بت ها خالق نيستند، بلكه خالق خداوند است، بنابر اين روزى دهنده نيز او است. «سپس روزى را نزد خدا جستجو كنيد»; { فَابْتَغُوا عِنْدَ اللهِ الرِّزْقَ .«و چون روزى دهنده او است او را عبادت كنيد و شكر او را به جا آوريد»; { وَ اعْبُدُوهُ وَ اشْكُرُوا لَهُ....به تعبير ديگر يكى از انگيزه هاى عبادت، حس شكرگزارى در مقابل منعم حقيقى است، شما مى دانيد منعم حقيقى خداوند است، پس شكر و عبادت نيز مخصوص ذات پاك خداوند است.و اگر زندگى سراى ديگر را مى طلبيد، بدانيد بازگشت همه شما به سوى او است و نه به سوى بت ها! ; { ...إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ .بت ها نه در اينجا منشا اثرى هستند و نه آنجا.به اين ترتيب با چند دليل كوتاه و روشن، منطق واهى آنها را مى كوبد.سپس ابراهيم(عليه السلام) به عنوان تهديد، و همچنين بى اعتنايى نسبت به آنها مى گويد: «اگر شما سخنان مرا تكذيب كنيد، مطلب تازه اى نيست، امت هاى پيش از شما نيز پيامبرشان را تكذيب كردند «و به سرنوشت دردناكى گرفتار شدند»; { وَ إِنْ تُكَذِّبُوا فَقَدْ كَذَّبَ أُمَمٌ مِنْ قَبْلِكُمْ... .«وظيفه رسول و فرستاده خداوند جز ابلاغ آشكار نيست. خواه پذيرا شوند يا نشوند»; { وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبِينُ .منظور از امت هاى پيشين، قوم نوح(عليه السلام) و اقوامى بودند كه بعد از آنها روى كار آمدند.البته ارتباط آيات، ايجاب مى كند كه اين جمله از سخنان ابراهيم(عليه السلام) باشد و بسيارى از مفسران نيز همين تفسير را پذيرفته، يا به عنوان يك احتمال ذكر كرده اند.احتمال ديگر اينكه روى سخن در اين آيه به مشركان مكه و معاصران پيامبر(صلى الله عليه وآله)است و جمله: { كَذَّبَ أُمَمٌ مِنْ قَبْلِكُمْ تناسب بيشترى با آن دارد، به علاوه شبيه اين تعبير كه در آيه 25 زمر و 25 فاطر آمده نيز در مورد پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و مشركان عرب است، ولى به هر حال هر كدام از اين دو تفسير باشد، از نظر نتيجه تفاوتى پيدا نمى كند.در اينجا قرآن داستان ابراهيم(عليه السلام) را موقتا رها كرده و بحثى را كه ابراهيم(عليه السلام) در زمينه توحيد و بيان رسالت خويش داشت، به وسيله ذكر دليل بر معاد تكميل مى كند و مى گويد: «آيا اين منكران معاد، نديدند چگونه خداوند آفرينش را آغاز مى كند، سپس آن را بازمى گرداند؟»; { أَ وَ لَمْ يَرَوْا كَيْفَ يُبْدِئُ اللهُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ .منظور از رؤيت و ديدن در اينجا همان مشاهده قلبى و علم است; يعنى آيا آنها چگونگى آفرينش الهى را نمى دانند، همان كسى كه قدرت بر ايجاد نخستين داشته، قادر بر اعاده آن نيز هست، كه قدرت بر يك چيز، قدرت بر امثال و اشباه آن نيز هست.اين احتمال نيز وجود دارد كه رؤيت در اينجا به همان معنى مشاهده با چشم باشد، چرا كه انسان در اين دنيا زنده شدن زمين هاى مرده و روييدن گياهان و تولد اطفال از نطفه و جوجه ها را از تخم مرغ با چشم ديده است، كسى كه قدرت بر چنين كارى دارد، مى تواند بعد از مرگ مردگان را حيات ببخشد.در پايان آيه به عنوان تأكيد مى افزايد: «اين كار براى خدا سهل و آسان است »; { إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللهِ يَسِيرٌ . چرا كه تجديد حيات در برابر ايجاد روز نخست، مسأله ساده ترى محسوب مى شود.البته اين تعبير به تناسب فهم و منطق انسانها است، و گرنه ساده و مشكل در برابر كسى كه قدرتش بى انتها است مفهومى ندارد، اين قدرت هاى محدود ما است كه اين مفاهيم را آفريده و با توجه به كارآمد آن، امورى مشكل و امورى آسان شدند.