حج و حرمین شریفین در تفسیر نمونه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حج و حرمین شریفین در تفسیر نمونه - نسخه متنی

ب‍ا م‍ق‍دم‍ه‌ ناصر م‍ک‍ارم‌ ش‍ی‍رازی‌؛ ب‍ه‌ ک‍وش‍ش‌: ع‍ل‍ی‌ ق‍اض‍ی ‌ع‍س‍ک‍ر

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در اينجا نيز براى بيان اين واقعيت كه زندگى انسان در دنيا توأم با درد و رنج است، از سوگند تازه اى شروع مى كند و مى فرمايد:

«قسم به اين شهر مقدس شهر مكه»; { لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ .

«شهرى كه تو ساكن آن هستى»; { وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ .

گرچه در اين آيات نام مكه صريحا نيامده است، ولى با توجه به مكى بودن سوره از يك سو و اهميت فوق العاده اين شهر مقدس از سوى ديگر، پيدا است كه منظور همان مكه است و اجماع مفسران نيز بر همين است.

البته شرافت و عظمت سرزمين مكه ايجاب مى كند خداوند به آن سوگند ياد نمايد، چرا كه نخستين مركز توحيد و عبادت پروردگار در اينجا ساخته شده و انبياى بزرگ(عليهم السلام)گرد اين خانه طواف كرده اند، ولى جمله: { وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ مطلب تازه اى در بر دارد، مى گويد: اين شهر به خاطر وجود پر فيض و پر بركت تو چنان عظمتى به خود گرفته كه شايسته اين سوگند شده است.

حقيقت همين است كه ارزش سرزمين ها به ارزش انسان هاى مقيم در آن ها است، مبادا كفار مكه تصور كنند اگر قرآن به اين سرزمين قسم ياد مى كند، براى وطن آنها و يا كانون بت هايشان اهميت قايل شده است، نه چنين نيست، تنها ارزش اين شهر (گذشته از سوابق تاريخى خاص آن) به خاطر وجود ذى جود بنده خاص خداوند محمد(صلى الله عليه وآله) است.




  • اى كعبه را ز يمن قدوم تو صد شرف
    بطحا ز نور طلعت تو يافته فروغ
    يثرب ز خاك تو با رونق و نوا



  • وى مرده را ز مقدم پاك تو صد صفا
    يثرب ز خاك تو با رونق و نوا
    يثرب ز خاك تو با رونق و نوا



در اينجا تفسير ديگرى نيز وجود دارد و آن اينكه من به اين شهر مقدس سوگند ياد نمى كنم در حالى كه احترام تو را هتك كرده اند و جان و مال و عرضت را حلال و مباح شمرده اند.

اين توبيخ و سرزنش شديدى است نسبت به كفار قريش كه آنها خود را خادمان و حافظان حرم مكه مى پنداشتند و براى اين سرزمين آنچنان احترامى قايل بودند كه حتى
[
(1)1ـ «لا» در اينجا زائده است و براى تأكيد آمده، البته طبق تفسير ديگرى احتمال دارد «لا» نافيه باشد.]

اگر قاتل پدرشان در آنجا ديده مى شد، در امان بود. حتى مى گويند كسانى كه از پوستدرختان مكه بر مى گرفتند و به خود مى بستند، به خاطر آن در امان بودند.

ولى با اين حال چرا تمام اين آداب و سنن در مورد پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) زير پا گذاشته شد؟! چرا هرگونه اذيت و آزار نسبت به او و يارانش روا مى داشتند و حتى خونشان را مباح مى شمردند؟!

اين تفسير در حديثى از امام صادق(عليه السلام) نيز نقل شده است.

سپس مى افزايد: «و قسم به پدر و فرزندش»; { وَ والِد وَ ما وَلَدَ .

در اينكه منظور از اين پدر و فرزند كيست؟ تفسيرهاى متعددى ذكر كرده اند. نخست اينكه منظور از والد ابراهيم خليل(عليه السلام) و از ولد اسماعيل ذبيح(عليه السلام) است و با توجه به اينكه در آيه قبل، به شهر مكه سوگند ياد شده و مى دانيم ابراهيم و فرزندش(عليهما السلام) بنيانگذار كعبه و شهر مكه بودند، اين تفسير بسيار مناسب به نظر مى رسد. بخصوص اينكه عرب جاهلى نيز براى حضرت ابراهيم و فرزندش(عليهما السلام) اهميت فوق العاده اى قايل بود و به آنها افتخار مى كرد و بسيارى از آنها نسب خود را به آن دو مى رساندند. ديگر اينكه منظور آدم و فرزندانش(عليهم السلام)است.

سوم اينكه منظور آدم(عليه السلام) و پيامبرانى هستند كه از دودمان او برخاسته اند.

چهارم اينكه منظور سوگند به هر پدر و فرزندى است، چرا كه مساله تولد و بقاى نسل انسانى در طول ادوار مختلف، از شگفت انگيزترين بدايع خلقت است و خداوند مخصوصا به آن سوگند ياد كرده است.

جمع ميان اين چهار تفسير نيز بعيد نيست، هر چند تفسير اول از همه مناسبتر به نظر مى رسد.

سپس به چيزى مى پردازد كه هدف نهايى اين سوگندها است. مى فرمايد:

«مسلما ما انسان را در رنج آفريديم»; { لَقَدْ خَلَقْنَا اْلإِنْسانَ فِي كَبَد .

كبد به گفته طبرسى در مجمع البيان در اصل به معنى شدت است، و لذا هنگامى كه شير غليظ شود تكبّد اللبن مى گويند.

ولى به گفته راغب در مفردات كبد (بر وزن حسد) به معنى دردى است كه عارض
[
(1)1ـ مجمع البيان، ج10، ص493

]

كبد انسان (جگر سياه) مى شود و سپس به هرگونه مشقت و رنج اطلاق شده است.

ريشه اين لغت هر چه باشد مفهوم فعلى آن همان رنج و ناراحتى است.

آرى انسان از آغاز زندگى حتى از آن لحظه اى كه نطفه او در قرارگاه رحم واقع مى شود، مراحل زيادى از مشكلات و درد و رنجها را طى مى كند تا متولد شود، و بعد از تولد در دوران طفوليت، و سپس جوانى، و از همه مشكل تر دوران پيرى، مواجه به انواع مشقت ها و رنج ها است، و اين است طبيعت زندگى دنيا، و انتظار غير آن داشتن اشتباه است اشتباه، و به گفته شاعر عرب:




  • طبعت على كدر و أنت تريدها
    و مكلفوا الأيام ضد طباعها
    متطلب في الماء حذوه نار



  • صفوا من الأقذار و الأكدار
    متطلب في الماء حذوه نار
    متطلب في الماء حذوه نار



طبيعت جهان بر كدورت است و تو مى خواهى از هرگونه كدورت و ناپاكى پاك باشد؟ هر كس دوران جهان را بر ضد طبيعتش بطلبد همچون كسى است كه در ميان امواج آب شعله آتش جستجو مى كند! نگاهى به زندگى انبيا و اولياءالله نيز نشان مى دهد كه زندگى اين گل هاى سرسبد آفرينش نيز با انواع ناملائمات و درد و رنجها قرين بود، هنگامى كه دنيا براى آنها چنين باشد، وضع براى ديگران روشن است.

و اگر افراد يا جوامعى را مى بينيم كه به ظاهر درد و رنجى ندارند يا بر اثر مطالعات سطحى ما است، و لذا وقتى نزديكتر مى شويم به عمق درد و رنجهاى همين صاحبان زندگى مرفه آشنا مى گرديم و يا اينكه براى مدتى محدود و زمانى استثنايى است كه قانون كلى جهان را بر هم نمى زند.

سپس مى افزايد: «آيا اين انسان گمان مى كند كه هيچكس قادر نيست بر او دست بيابد؟»; { أَ يَحْسَبُ أَنْ لَنْ يَقْدِرَ عَلَيْهِ أَحَدٌ .

اشاره به اينكه آميختگى زندگى انسان با آنهمه درد و رنج دليل بر اين است كه او قدرتى ندارد.

ولى او بر مركب غرور سوار است، و هر كار خلاف و گناه و جرم و تجاوزى را مرتكب مى شود گويى خود را در امن و امان مى بيند، و از قلمرو مجازات الهى بر كنار
[
(1)1 . مسكّن الفؤاد، ص14

]

تصور مى كند، هنگامى كه به قدرت مى رسد تمام احكام الهى را زير پا مى گذارد، و مطلقا خدا را بنده نيست، آيا به راستى چنين مى پندارد كه از چنگال مجازات پروردگار رهايى مى يابد، چه اشتباه بزرگى! اين احتمال نيز داده شده كه منظور ثروتمندانى هستند كه مى پنداشتند احدى توانايى ندارد ثروت آنها را بگيرد.

و نيز گفته شده منظور كسانى هستند كه معتقد بودند احدى آنها را در برابر اعمالشان بازخواست نمى كنند.

ولى آيه مفهوم جامعى دارد كه ممكن است همه اين تفسيرها را شامل شود.

بعضى گفته اند: آيه فوق اشاره به مردى از قبيله جمح كه ابو الاسد ناميده مى شد، او به قدرى نيرومند بود كه روى يك قطعه چرم مى نشست ده نفر مى خواستند آن را از زير پاى او بكشند نمى توانستند، چرم پاره پاره مى شد و او از جا تكان نمى خورد!

ولى نظر داشتن آيه به چنين فرد يا افراد مغرورى مانع از عموميت مفهوم آن نيست.

سپس در ادامه همين سخن مى افزايد: «او مى گويد من مال زيادى را تباه كردم»; { يَقُولُ أَهْلَكْتُ مالاً لُبَداً . و اين اشاره به كسانى است كه وقتى به آنها پيشنهاد صرف مال در كار خيرى مى كردند از روى غرور و نخوت مى گفتند: ما بسيار در اين راهها صرف كرده ايم در حالى كه چيزى براى خدا انفاق نكرده بودند، و اگر اموالى به اين و آن داده بودند براى تظاهر و ريا كارى و اغراض شخصى بوده است.

بعضى نيز گفته اند: آيه اشاره است به كسانى كه اموال زيادى در دشمنى با اسلام و پيامبر(صلى الله عليه وآله) و توطئه هاى ضد اسلامى صرف كرده بودند، و به آن افتخار مى كردند، همانگونه كه در حديثى آمده است كه در روز جنگ خندق هنگامى كه على(عليه السلام) اسلام را به عمرو بن عبد وَدّ عرضه نمود، او در پاسخ گفت: «فَأَيْنَ ما أَنْفَقْتُ فِيكُمْ مالاً لُبَداً»; «پس آن همه اموالى كه بر ضد شما مصرف كردم چه مى شود؟!»
بعضى نيز گفته اند: آيه ناظر به بعضى از سران قريش مانند حارث بن عامر است كه مرتكب گناهى شده بود راه نجات را از پيامبر(صلى الله عليه وآله) سؤال كرد حضرت دستور كفاره به او داد.

او گفت: اموال من از آن روز كه وارد دين اسلام شدم در كفارات و نفقات نابود شد!

جمع ميان هر سه تفسير نيز بى مانع است، هر چند تفسير اول تناسب بيشترى با آيه بعد دارد.

تعبير به اهلكت اشاره به اين است كه اموال او در حقيقت نابود شده و بهره اى عايدش نمى شود.

لُبَد (بر وزن لغت) به معنى شىء متراكم و انبوه است و در اينجا به معنى مال فراوان است.

سپس مى افزايد: «آيا گمان مى كند كه هيچكس او را نديده و نمى بيند؟!»; { أَ يَحْسَبُ أَنْ لَمْ يَرَهُ أَحَدٌ .

او از اين حقيقت غافل است كه خداوند نه فقط ظواهر اعمال او را در خلوت و جمع مى بيند، بلكه از اعماق قلب و روح او نيز آگاه است، و از نيات او با خبر، مگر ممكن است خدايى كه وجود بى انتهايش به همه چيز احاطه دارد چيزى را نبيند و نداند؟! اين غافلان بى خبرند كه بر اثر جهل و ناآگاهى خود را از مراقبت دائمى پروردگار بر كنار مى پندارند.

آرى خدا مى داند اين اموال را از كجا به دست آورده؟ و در چه راهى مصرف كرده است؟! در حديثى از ابن عباس نقل شده است كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود:

«لا يجاوز قدما عبد حتّى يسأل عن أربع: عن شبابه فيما أبلاه و عن عمره فيما أفناه و عن ماله من أين جمعه و فيما أنفقه و عن حبّنا أهل البيت».

«در قيامت هيچ بنده اى قدم از قدم بر نمى دارد تا از چهار چيز سؤال شود:

از عمرش كه در چه راهى آن را فانى كرده؟ و از مالش كه از كجا جمع آورى نموده، و در چه راه مصرف كرده است؟ و از عملش كه چه كارى انجام داده؟ و از محبت ما اهل بيت!»
كوتاه سخن اينكه چگونه انسان مغرور مى شود و ادعاى قدرت مى كند در حالى كه زندگى او با درد و رنج عجين است، اگر مالى دارد به شبى است، و اگر جانى دارد به تبى است! وانگهى چگونه ادعا مى كند كه من اموال فراوانى در راه خدا انفاق كرده ام، در حالى كه او از نيتش آگاه است، هم كيفيت تحصيل آن اموال نامشروع را مى داند و هم چگونگى صرف كردن رياكارانه و مغرضانه آن را.

[
(1)1 . علل الشرائع ، ج1، ص218
(2)2ـ تفسير نمونه، ج27، ص14
]




/ 96