حج و حرمین شریفین در تفسیر نمونه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حج و حرمین شریفین در تفسیر نمونه - نسخه متنی

ب‍ا م‍ق‍دم‍ه‌ ناصر م‍ک‍ارم‌ ش‍ی‍رازی‌؛ ب‍ه‌ ک‍وش‍ش‌: ع‍ل‍ی‌ ق‍اض‍ی ‌ع‍س‍ک‍ر

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

پنج آيه فوق به اتفاق همه مفسران در آغاز وحى بر رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) نازل شده و مضمونآن ها نيز مؤيد اين معنى است.

در روايات آمده است كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به كوه حرا رفته بود، جبرئيل آمد و گفت: «اى محمد بخوان!» پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود: «من قرائت كننده نيستم».

جبرئيل او را در آغوش گرفت و فشرد و بار ديگر گفت: «بخوان!» پيامبر(صلى الله عليه وآله) همان جواب را تكرار كرد. بار دوم نيز جبرئيل اين كار را كرد و همان جواب را شنيد و در سومين بار گفت: { اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ... (تا آخر آيات پنجگانه). اين سخن را گفت و از ديده پيامبر(صلى الله عليه وآله) پنهان شد.

رسول خدا(صلى الله عليه وآله) كه با دريافت نخستين اشعه وحى سخت خسته شده بود، به سراغ خديجه آمد و فرمود: «زملونى و دثرونى ـ مرا بپوشانيد و جامه اى بر من بيفكنيد تا استراحت كنم».

طبرسى در مجمع البيان نيز نقل مى كند كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به خديجه فرمود: «هنگامى كه تنها مى شوم، ندايى مى شنوم (و نگرانم!)».

خديجه عرض كرد: «خداوند جز خير در باره تو كارى نخواهد كرد، چرا كه به خدا سوگند تو امانت را ادا مى كنى، صله رحم به جا مى آورى، در سخن گفتن راستگو هستى».

خديجه مى گويد: «بعد از اين ماجرا ما به سراغ ورقة بن نوفل رفتيم (او از آگاهان عرب و عموزاده خديجه بود) رسول الله(صلى الله عليه وآله) آنچه را ديده بود براى ورقه بيان كرد، ورقه گفت: «هنگامى كه آن منادى به سراغ تو مى آيد دقت كن ببين چه مى شنوى؟ سپس براى من نقل كن».

پيامبر(صلى الله عليه وآله) در خلوتگاه خود اين را شنيد كه مى گويد: «اى محمد بگو { قُلْ بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ، الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ... و بگو «لا إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ»، سپس حضرت به سراغ ورقه آمد و مطلب را براى او بازگو كرد.

ورقه گفت: بشارت بر تو، باز هم بشارت بر تو، من گواهى مى دهم تو همان هستى
[
(1)1ـ «ابوالفتوح رازى» ج12، ص96 (باكمى تلخيص)، همين معنى را بسيارى از مفسران عامه و خاصه با شاخ و برگ هاى بيشترى كه بعضاً قابل قبول نيست نقل كرده اند.]

كه عيسى بن مريم(عليه السلام)بشارت داده است! و تو شريعتى همچون موسى(عليه السلام) دارى تو پيامبرمرسلى و به زودى بعد از اين روز مأمور به جهاد مى شوى و اگر من آن روز را درك كنم در كنار تو جهاد خواهم كرد!

هنگامى كه ورقه از دنيا رفت، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: من اين روحانى را در بهشت (بهشت برزخى) ديدم، در حالى كه لباس حرير بر تن داشت; زيرا او به من ايمان آورد و مرا تصديق كرد.

البته در بعضى از كلمات مفسرين، يا كتب تاريخ، مطالب ناموزونى در باره اين فصل از زندگى پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله) به چشم مى خورد كه مسلما از احاديث مجعول و اسراييليات است. مثل اينكه پيغمبر(صلى الله عليه وآله) بعد از ماجراى نخستين نزول وحى بسيار ناراحت شد و از اين ترسيد كه القاآت شيطانى باشد! يا چند بار تصميم گرفت خود را از كوه به زير پرتاب كند! و امثال اين لاطايلات كه نه با مقام شامخ نبوت سازگار است، نه با آنچه در تاريخ از عقل و درايت فوق العاده پيامبر (صلى الله عليه وآله) و مديريت و شكيبايى و تسلط بر نفس و اعتماد او ثبت شده است.

به نظر مى رسد اينگونه روايات ضعيف و ركيك ساخته و پرداخته دشمنان اسلام است و خواسته اند هم اسلام را زير سؤال برند و هم شخص پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را، با توجه به آنچه گفته شد، به سراغ تفسير آيات مى رويم.

بخوان به نام پروردگارت
در نخستين آيه، پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را مخاطب ساخته مى گويد: «بخوان به نام پروردگارت كه جهان را آفريد»; { اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ .

بعضى گفته اند، مفعول در جمله بالا محذوف است و در اصل چنين بود: { اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ ; «قرآن را با نام پروردگارت بخوان» و به همين جهت بعضى اين آيه را
[
(1)1ـ مجمع البيان، ج10، ص514
(2)2ـ «راغب» در «مفردات» مى گويد: «قرأت» به معناى ضميمه كردن حروف و كلمات به يكديگر است و لذا به حروف واحد قرائت نمى گويند.]

دليل بر آن گرفته اند كه بسم الله جزو سوره هاى قرآن است.

بعضى با را زائده دانسته، و گفته اند: «منظور اين است كه نام پروردگارت را بخوان»، ولى اين تفسير بعيد به نظر مى رسد، چرا كه مناسب اين است گفته شود نام پروردگارت را به يادآور.

قابل توجه اينكه در اينجا قبل از هر چيز تكيه روى مساله ربوبيت پروردگار شده است و مى دانيم رب به معنى مالك مصلح است. كسى كه هم صاحب چيزى است و هم به اصلاح و تربيت آن مى پردازد.

سپس براى اثبات ربوبيت پروردگار روى مساله خلقت و آفرينش جهان هستى تكيه شده، چرا كه بهترين دليل بر ربوبيت او خالقيت او است، كسى عالم را تدبير مى كند كه آفريننده آن است.

اين در حقيقت پاسخى است به مشركان عرب كه خالقيت خداوند را پذيرفته بودند، اما ربوبيت و تدبير را براى بت ها قايل بودند! به علاوه ربوبيت خداوند و تدبير او در نظام هستى، بهترين دليل بر اثبات ذات مقدس او است.

سپس از ميان مخلوقات، روى مهمترين پديده جهان خلقت و گل سرسبد آفرينش يعنى انسان تكيه كرده و آفرينش او را يادآور شده، و مى فرمايد: «همان خدايى كه انسان را از خون بسته اى خلق كرد»; { خَلَقَ اْلإِنْسانَ مِنْ عَلَق .

«من علق» در اصل به معنى چسبيدن به چيزى است، و لذا به خون بسته و همچنين به زالو كه براى مكيدن خون به بدن مى چسبد علق گفته اند و از آنجا كه نطفه بعد از گذراندن دوران نخستين در عالم جنين، به شكل قطعه خون بسته چسبنده اى در مى آيد كه در ظاهر بسيار كم ارزش است، مبدأ آفرينش انسان را در اين آيه همين موجود ناچيز مى شمرد، تا قدرت نمايى عظيم پروردگار روشن شود كه از موجودى چنان بى ارزش، مخلوقى چنين پر ارزش آفريده است.

بعضى نيز گفته اند منظور از علق در اينجا گل آدم است كه آن هم حالت چسبندگى داشت، بديهى است خدايى كه اين مخلوق عجيب را از آن قطعه گل چسبنده به وجود
[
(1)1ـ در اين صورت «باء» براى ملابست است.]

آورد، شايسته هرگونه ستايش است.

گاه علق را به معنى موجود صاحب علاقه دانسته اند كه اشاره اى است به روح اجتماعى انسان و علقه آنها به يكديگر كه در حقيقت پايه اصلى تكامل بشر و پيشرفت تمدن ها را تشكيل مى دهد.

بعضى نيز علق را اشاره به نطفه نر (اسپرم) مى دانند كه شباهت زيادى به زالو دارد، اين موجود ذره بينى در آب نطفه شناور است و به سوى نطفه زن در رحم پيش مى رود و به آن مى چسبد و از تركيب آن دو، نطفه كامل انسان به وجود مى آيد.

درست است كه در آن زمان اينگونه مسايل هنوز شناخته نشده بود، ولى قرآن مجيد از طريق اعجاز علمى پرده از روى آن برداشته است.

از ميان اين تفسيرهاى چهارگانه، تفسير اول روشن تر به نظر مى رسد، هر چند جمع ميان چهار تفسير نيز بى مانع است.

از آنچه گفتيم روشن شد كه انسان بر طبق يك تفسير به معنى حضرت آدم(عليه السلام) و بر طبق سه تفسير ديگر به معنى مطلق انسان ها است.

بار ديگر براى تأكيد مى افزايد: «بخوان كه پروردگارت از هر كريمى كريمتر است و از هر بزرگوارى بزرگوارتر»; { اقْرَأْ وَ رَبُّكَ اْلأَكْرَمُ .

بعضى معتقدند كه اقرأ دوم تأكيدى است بر اقرأ در آيات قبل و بعضى گفته اند با آن متفاوت است. در جمله اول منظور قرائت پيامبر(صلى الله عليه وآله) براى خويش است و در جمله دوم قرائت براى مردم، ولى تأكيد مناسب تر به نظر مى رسد; زيرا دليلى بر اين تفاوت در دست نيست.

به هر حال تعبير اين آيه در حقيقت پاسخى است به گفتار پيامبر(صلى الله عليه وآله) در جواب جبرئيل كه گفت: «من قرائت كننده نيستم; يعنى از بركت پروردگار فوق العاده كريم و بزرگوار، تو توانايى بر قرائت و تلاوت دارى.»
سپس به توصيف خداوندى كه اكرم الاكرمين است پرداخته مى فرمايد: «همان كسى كه به وسيله قلم تعليم داد»; { الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ .

[
(1)1ـ جمله و ربك الاكرم، جمله اسميّه استيناقيه مركب از مبتدا و خبر است.]

«و به انسان آنچه را نمى دانست ياد داد»; { عَلَّمَ اْلإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ .

در حقيقت اين آيات نيز پاسخى است به همان گفتار پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه فرمود: «من قرائت كننده نيستم»; يعنى همان خدايى كه به وسيله قلم انسان ها را تعليم داد و به انسان آنچه را نمى دانست آموخت، قادر است كه به بنده اى درس نخوانده همچون تو نيز قرائت و تلاوت را بياموزد.

جمله: { الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ تاب دو معنى دارد، نخست اينكه خداوند نوشتن و كتاب را به انسان آموخت و قدرت و توانايى اين كار عظيم را كه مبدأ تاريخ بشر و سرچشمه تمام علوم و فنون و تمدن ها است، در او ايجاد كرد. ديگر اينكه منظور اين است كه علوم و دانش ها را از اين طريق و با اين وسيله به انسان آموخت.

خلاصه اينكه طبق يك تفسير منظور تعليم كتابت است و طبق تفسير ديگر منظور علومى است كه از طريق كتابت به انسان رسيده است.

در هر حال تعبيرى است پر معنى كه در آن لحظات حساس نخستين نزول وحى، در اين آيات بزرگ و پر معنى منعكس شده است.

نكته ها:

1ـ آغاز وحى همراه با آغاز يك حركت علمى بود
اين آيات چنانكه گفتيم به اعتقاد غالب مفسران يا تمام آنها نخستين آياتى هستند كه بر قلب پاك پيامبر (صلى الله عليه وآله)نازل شده اند و با تابش نخستين اشعه وحى فصل تازه اى در تاريخ بشريت آغاز شد و نوع بشر مشمول يكى از بزرگترين الطاف الهى گشت. كامل ترين آيين هاى الهى كه نقطه پايان و ختم اديان بود، نازل شد، و پس از نزول تمام احكام و تعليمات اسلامى به مصداق: { الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ اْلإِسْلامَ دِيناً... (1) دين الهى تكميل و نعمتش به حد تمام و كمال رسيد و اسلام دين مرضى الهى گشت.

موضوع بسيار جالب اينجا است كه در عين اينكه پيامبر(صلى الله عليه وآله) امى و درس نخوانده بود
[

1 . مائده : 3

]

و محيط حجاز را يك پارچه جهل و نادانى فرا گرفته بود، در نخستين آيات وحى تكيه برمساله علم و قلم شده است كه بلافاصله بعد از نعمت بزرگ خلقت و آفرينش در اين آيات ذكر شده است! در حقيقت اين آيات نخست از تكامل جسم انسان، از يك موجود بى ارزش مانند علقه خبر مى دهد و از سوى ديگر از تكامل روح به وسيله تعليم و تعلم مخصوصا از طريق قلم سخن مى گويد.

آن روز كه اين آيات نازل مى شد، نه تنها در محيط حجاز ـ كه محيط جهل بود ـ كسى ارزشى براى قلم قايل نبود، در دنياى متمدن آن زمان نيز قلم از اهميت كمى برخوردار بود.

اما امروز مى دانيم كه تمام تمدن ها و علوم و دانش ها و پيشرفت هايى كه در هر زمينه نصيب بشر شده است، بر محور قلم دور مى زند و به راستى مداد علما بر دماى شهدا پيشى گرفته است، چرا كه هم زيربناى خون شهيد و هم پشتوانه آن مركب هاى قلم هاى دانشمندان است و اصولا سرنوشت اجتماعات انسانى در درجه اول به نيش قلم ها بسته است.

اصلاحات جوامع انسانى از قلم هاى مؤمن و متعهد شروع مى شود و فساد و تباهى اجتماعات نيز از قلم هاى مسموم و فاسد مايه مى گيرد. بى جهت نيست كه قرآن مجيد از سوگند به قلم و آنچه با قلم مى نويسند ياد كرده است; يعنى هم به ابزار و هم به محصول آن ابزار، آنجا كه مى فرمايد: { ن، وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ .

مى دانيم دوران زندگى بشر را به دو دوران تقسيم مى كنند: دوران تاريخ و دوران قبل از تاريخ.

دوران تاريخ زمانى است كه قلم و خواندن و نوشتن ابداع شده بود و انسان توانسته است چيزى از زندگى خود را با قلم بنگارد و براى آيندگان به يادگار بگذارد و به اين ترتيب تاريخ بشر مساوى با تاريخ پيدايش قلم و خط است!

در زمينه نقش قلم در حيات انسان ها شرح مبسوطى در جلد 24 تفسير نمونه در آغاز سوره قلم آورده شده است.

[
(1)1 . قلم : 1

]

بنابر اين پايه اسلام از همان آغاز بر علم و قلم گذارده شده و بى جهت نيست كه قومى چنان عقب مانده به قدرى در علوم و دانش ها پيش رفتند كه علم و دانش را ـ به اعتراف دوست و دشمن ـ به همه جهان صادر كردند، و به اعتراف مورخان معروف اروپا، اين نور علم و دانش مسلمين بود كه بر صفحه اروپاى تاريك قرون وسطى تابيد و آنها را وارد عصر تمدن نمود.

در اين زمينه كتاب هاى فراوانى از سوى خود آنها تحت عنوان تاريخ تمدن اسلام يا ميراث اسلام نوشته شده است.
چقدر نازيباست ملتى اين چنين و آيينى آن چنان، در ميدان علم و دانش عقب بمانند و نيازمند ديگران و حتى وابسته به آنها شوند.

2ـ ذكر خداوند در هر حال
آغاز دعوت پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) از ذكر نام خداوند شروع شد، { اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ .

جالب اينكه تمام زندگانى پر بار او آميخته با ذكر و ياد خداوند بود.

ذكر خداوند با هر نفسش توأم بود، برمى خاست، مى نشست، مى خوابيد، راه مى رفت، سوار مى شد، پياده مى شد، توقف مى كرد همه با ياد خداوند و با نام الله بود.

هنگامى كه از خواب بيدار مى شد، مى فرمود: «اَلْحَمْدُ للهِِ الَّذِي أَحْيانا بَعْدَ ما أَماتَنا وَ اِلَيْهِ النُّشُورِ».

ابن عباس مى گويد: شبى خدمتش خوابيده بودم، هنگامى كه از خواب بيدار شد، سر به سوى آسمان بلند كرد و ده آيه آخر سوره آل عمران را تلاوت فرمود: { إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ... سپس عرضه داشت:
«اَللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ أَنْتَ نُورُ السَّمواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ مَنْ فِيْهِنَّ... اَللَّهُمَّ لَكَ أَسْلَمْتُ وَ بِكَ آمَنْتُ وَ عَلَيْكَ تَوَكَّلْتُ وَ اِلَيْكَ اَنِبْتُ» هنگامى كه از خانه بيرون مى آمد، مى فرمود: «بِسْمِ اللَّهِ تَوَكَّلْتُ عَلَى اللهِ، اَلّلهُمَّ اِنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَضَلّ، أَوْ أَضَلّ، أوْ أَزَلّ، أوْ أظْلَمْ، أوْ أَظْلَمْ، أوْ أَجْهَلْ أَوْ يَجْهَلُ عَلَيّ».

هنگامى كه وارد مسجد مى شد، مى فرمود: «أَعُوذُ بِاللهِ الْعَظِيْمِ وَ بِوَجْهِه ر الْكَرِيْمِ وَ سُلْطانِهِ الْقَدِيمِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ».

هنگامى كه لباس نوى در تن مى كرد، مى فرمود: «اَلّلهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ، أَنْتَ كَسَوْتَنِيهِ

]

اَسْئَلُكَ خَيْرَهُ وَ خَيْرَ ما صُنِعَ لَهُ وَ أَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّهِ وَ شَرِّ ما صُنِعَ لَهُ».

هنگامى كه به خانه باز مى گشت، مى فرمود: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي كَفانِي وَ آوَانِي، الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَطْعَمَنِي وَ سَقَانِي».

به همين ترتيب تمام زندگى او با ياد خداوند و نام خداوند و تقاضاى الطاف خداوند عجين و آميخته بود.

3ـ پيامبر اسلام قبل از نبوت چه آئينى داشت؟
در اينكه پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) قبل از بعثت هرگز براى بت سجده نكرد و از خط توحيد منحرف نشد شكى نيست و تاريخ زندگى او نيز به خوبى اين معنى را منعكس مى كند. اما در اينكه بر كدام آيين بوده؟ در ميان علما گفتگو است.

بعضى او را پيرو آيين مسيح(عليه السلام) مى دانند، چرا كه قبل از بعثت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آيين رسمى و غير منسوخ آيين او بوده است.

بعضى ديگر او را پيرو آيين ابراهيم(عليه السلام) مى دانند، چرا كه شيخ الانبيا و پدر پيامبران است و در بعضى از آيات قرآن، آيين اسلام به عنوان آيين ابراهيم(عليه السلام) معرفى شده; { ...مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْراهِيمَ... .

بعضى نيز اظهار بى اطلاعى كرده و گفته اند، مى دانيم آيينى داشته، اما كدام آيين؟ بر ما روشن نيست! گرچه هر يك از اين اقوال وجهى دارد، اما هيچكدام مسلم نيست و مناسب تر از اينها قول چهارمى است و آن اينكه پيامبر(صلى الله عليه وآله) شخصا برنامه خاصى از سوى خداوند داشته كه بر طبق آن عمل مى كرده و در حقيقت آيين مخصوص خودش بوده، تا زمانى كه اسلام بر او نازل گشت.

شاهد اين سخن حديثى است كه در نهج البلاغه آمده و در بالا ذكر كرديم كه مى گويد: خداوند از آن زمان كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از شير باز گرفته شد، بزرگترين فرشته اشرا قرين وى ساخت، تا شب و روز او را به راه هاى مكارم و طرق اخلاق نيك سوق دهد. مأموريت چنين فرشته اى، دليل بر وجود يك برنامه اختصاصى است.

[
(1)1ـ فى ظلال القرآن، ج8، ص619 با تلخيص، تفسير نمونه، ج27، ص161
(2)2 . حج : 78

]

شاهد ديگر اينكه در هيچ تاريخى نقل نشده است كه پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) در معابديهود يا نصارى يا مذهب ديگر مشغول عبادت شده باشد، نه در كنار كفار در بت خانه بود و نه در كنار اهل كتاب در معابد آنان، در عين حال پيوسته خط و طريق توحيد را ادامه مى داد و به اصول اخلاق و عبادت الهى سخت پاى بند بود.

روايات متعددى نيز ـ طبق نقل علامه مجلسى در بحار الانوار ـ در منابع اسلامى آمده است كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) از آغاز عمرش مؤيد به روح القدس بود و با چنين تأييدى مسلما بر اساس الهام روح القدس عمل مى كرد.

علامه مجلسى شخصا معتقد است كه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) قبل از مقام رسالت داراى مقام نبوت بوده، گاه فرشتگان با او سخن مى گفتند و صداى آنها را مى شنيد و گاه در رؤياى صادقه به او الهام الهى مى شد و بعد از چهل سال به مقام رسالت رسيد و قرآن و اسلام رسما بر او نازل شد. او شش دليل بر اين معنى ذكر مى كند كه بعضى از آنها با آنچه در بالا آورديم هماهنگ است (توضيح بيشتر را مى توانيد در جلد 18 بحار الانواربه بعد مطالعه كنيد).

پاسخ به يك سؤال
به دنبال اين بحث، اين سؤال مطرح مى شود كه با توجه به آنچه در باره ايمان و اعمال پيامبر (صلى الله عليه وآله)قبل از نبوت گفته شد، چرا در آيه فوق مى فرمايد: { ...ما كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتابُ وَ لاَ اْلإِيمانُ... ; «تو قبلا نمى دانستى قرآن و ايمان چيست!» گرچه پاسخ اين سؤال را به طور فشرده به هنگام آيه بيان كرديم، ولى شايسته است توضيح بيشترى در اين زمينه داده شود.

منظور اين است پيامبر(صلى الله عليه وآله) قبل از نزول قرآن و تشريع شريعت اسلام از جزييات اين آيين و محتواى قرآن خبر نداشت.

اما در مورد ايمان، با توجه به اينكه بعد از كتاب ذكر شده و با توجه به جمله هايى كه بعد از آن در آيه آمده، روشن مى شود كه منظور ايمان به محتواى اين كتاب آسمانى
[
(1)1ـ بحارالأنوار، ج18، ص288

]

است، نه ايمان به طور مطلق. بنا بر اين تضادى با آنچه گفته شد ندارد و نمى تواند دستاويزى براى بيماردلانى كه مى خواهند نفى ايمان به طور مطلق از پيامبر(صلى الله عليه وآله) كنند و حقايق تاريخى را ناديده بگيرند، باشد.

بعضى از مفسران پاسخ هاى ديگرى نيز از اين سؤال داده اند از جمله:

الف: منظور از ايمان تصديق و اعتقاد به تنهايى نيست، بلكه مجموع اعتقاد و اقرار به زبان و اعمال است كه در تعبيرات اسلامى بر آن اطلاق شده است.

ب: منظور از ايمان اعتقاد به توحيد و رسالت است و مى دانيم پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) قبل از آن موحد بود، اما ايمان به رسالت خويشتن هنوز پيدا نكرده بود.

ج: منظور آن قسمت از اركان ايمان است كه انسان از طريق دليل عقل به آن نمى رسد و راه آن تنها ادله نقلى است (مانند بسيارى از خصوصيات معاد).

د: در اين آيه محذوفى در تقدير است و معنى چنين است: «ما كُنْتَ تَدْرِي كَيْفَ تَدْعُو الْخَلْقَ اِلَى اْلإِيمانُ»; «تو نمى دانستى چگونه مردم را به ايمان دعوت كنى.»
ولى به عقيده ما از همه پاسخ ها مناسب تر و هماهنگ تر با محتواى آيه، همان پاسخ اول است.

يك نكته ادبى
در اينكه مرجع ضمير در جمله { ...وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً... ; «ولى ما آن را نورى قرار داديم.» چيست؟ گفتگو است. بعضى گفته اند منظور همان قرآن، كتاب آسمانى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) است، اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از اين نور، نور الهى ايمان باشد.

ولى مناسب تر از هر دو، اين است كه به قرآن و ايمان هر دو بازگردد و چون اين دو به يك حقيقت منتهى مى شود، بازگشت ضمير مفرد به آن بى مانع است.

[
(1)1ـ آلوسى در «روح المعانى» ج25، ص55، احتمالات ديگرى را متذكر گرديده كه به دليل عدم اهميت از ذكر آن خوددارى كرديم.

(2)2ـ تفسير نمونه، ج20، ص507 تا 510

/ 96