فرار اختيار ننماييد»; { يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفاً فَلا تُوَلُّوهُمُ اْلأَدْبارَ .«لَقِيتُم» از ماده «لقاء» به معناى اجتماع و روبرو شدن است، ولى در بسيارى از موارد به معنى روبرو شدن در ميدان جنگ آمده است.«زَحْف» در اصل به معناى حركت كردن به سوى چيزى است، آنچنان كه پاها به سوى زمين كشيده شود، همانند حركت كودك قبل از آنكه راه بيافتد و يا شتر به هنگام خستگى كه پاى خود را به روى زمين مى كشد. سپس به حركت لشكر انبوه نيز گفته شده است; زيرا از دور چنان به نظر مى رسد كه گويى روى زمين مى لغزند و به پيش مى آيند.در آيه فوق به كار بردن كلمه «زحف» اشاره به اين است كه هر چند دشمن از نظر نفرات و تجهيزات فراوان بوده و شما در اقليت قرار داشته باشيد، نبايد از ميدان مبارزه فرار كنيد، همانگونه كه نفرات دشمن در ميدان بدر چند برابر شما بود و پايدارى به خرج داديد و سرانجام پيروز شديد.اصولا فرار از جنگ يكى از بزرگترين گناهان در اسلام محسوب مى شود، ولى با توجه به بعضى از آيات قرآن، آن را مشروط به اين دانسته اند كه جمعيت دشمن حد اكثر دو برابر مسلمانان باشد.به همين جهت در آيه بعد، مجازات دردناك فرار كنندگان از ميدان جهاد را با ذكر استثناهاى آن شرح مى دهد و مى فرمايد: «كسانى كه به هنگام مبارزه با دشمن پشت به آنها كنند ـ مگر در با هدف كناره گيرى از ميدان براى انتخاب يك روش جنگى و يا به قصد پيوستن به گروهى از مسلمانان و حمله مجدد ـ چنين كسى گرفتار غضب پروردگار خواهد شد»; { وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذ دُبُرَهُ إِلاّ مُتَحَرِّفاً لِقِتال أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلى فِئَة فَقَدْ باءَ بِغَضَب مِنَ اللهِ .همانگونه كه مشاهده مى كنيم، در اين آيه دو صورت از مسأله فرار، استثناء شده كه در ظاهر شكل فرار اما در باطن شكل مبارزه و جهاد دارد.نخست صورتى است كه از آن تعبير به «متحرفا لقتال» شده، «متحرف» از ماده «تحرف» به معناى كناره گيرى از وسط به اطراف و كناره ها است و منظور از اين جمله اين است كه جنگجويان به عنوان يك تاكتيك جنگى از برابر دشمن بگريزند و به كنارى [ (1)1 . مشروح اين بحث در ذيل آيات 65 و 66 همين سوره بيان شده است.]
بروند كه او را به دنبال خود بكشانند و ناگهان ضربه غافلگيرانه را بر پيكر او وارد سازند و يا به صورت جنگ و گريز دشمن را خسته كنند كه جنگ گاهى حمله و گاهى عقب نشينى به عنوان حمله مجدد است و به قول عرب ها «الحَرْبُ كَرٌّ وَ فَرٌّ» شكل دوم آن است كه جنگجويى خود را در ميدان تنها بيند و براى پيوستن به گروه جنگجويان عقب نشينى كند و پس از پيوستن به آنها حمله را آغاز نمايد.به هر حال دستور تحريم فرار از ميدان، نبايد به شكل خشكى تفسير شود كه مانورها و تاكتيك هاى جنگى را از ميان ببرد، همان مانورهايى كه سرچشمه بسيارى از پيروزى هاست.در پايان آيه مى فرمايد: «نه تنها فرار كنندگان گرفتار خشم خدا مى شوند، بلكه جايگاه آنها دوزخ و چه بد جايگاهى است»; { ...وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ .جمله «باء» از ماده «بواء» به معناى مراجعت و منزل گرفتن آمده، ولى ريشه آن به معناى صاف و مسطح كردن يك محل و مكان است و از آنجا كه انسان به هنگام منزل گرفتن محل خود را صاف و مسطح مى كند، اين كلمه به اين معنا آمده است. همچنين چون انسان به منزلگاه خويش مراجعت مى كند، به معناى بازگشت نيز آمده است و در آيه بالا اشاره به اين است كه آنها مشمول غضب مستمر و مداوم پروردگار مى شوند گويى در خشم و غضب پروردگار منزل گرفته اند.«مأوى» در اصل به معناى پناهگاه است و اينكه در آيه بالا مى خوانيم ماواى فرار كنندگان از جهاد جهنم است، اشاره به اين است كه آنها با فرار مى خواهند پناهگاهى براى خود انتخاب كنند كه از هلاكت مصون بمانند ولى بر عكس پناهگاه آنها جهنم مى شود، نه تنها در جهان ديگر بلكه در اين جهان نيز در جهنمى سوزان از ذلت و بدبختى و شكست و محروميت، پناه خواهند گرفت.لذا در كتاب عيون الاخبار، امام على بن موسى الرضا(عليه السلام) در پاسخ يكى از دوستانش كه از فلسفه بسيارى از احكام سئوال مى كند، در زمينه فلسفه تحريم فرار از جهاد مى نويسد: خداوند به اين دليل فرار از جهاد را تحريم كرده كه موجب وهن و سستى در دين و تحقير برنامه پيامبران و امامان و پيشوايان عادل شود و نيز سبب مى شود كه آنها نتوانند بر دشمنان پيروز شوند و دشمن را به خاطر مخالفت با دعوت به توحيد پروردگار
و اجراى عدالت و ترك ستمگرى و از ميان بردن فساد كيفر دهند، به علاوه سبب مى شودكه دشمنان در برابر مسلمانان جسور و حتى مسلمانان به دست آنها اسير و مقتول شوند و سرانجام آيين خداوند عز و جل بر چيده شود.در ميان امتيازات فراوانى كه على(عليه السلام) داشت و گاهى خود به عنوان سرمشق براى ديگران به آن اشاره مى كند، همين مسأله عدم فرار از ميدان جهاد است. آنجا كه مى فرمايد: «فَإَنِّي لَمْ أفرّ مِنَ الزَّحفِ قَطُّ، وَ لَمْ يبارزني أحد إلاّ سقيت الأرض من دمه»;«من هيچگاه از برابر انبوه دشمن فرار نكردم (با اينكه در طول عمرم در ميدان هاى زياد شركت جستم) و هيچ كس در ميدان جنگ با من روبرو نشد مگر اينكه زمين را از خونش سيراب كردم».عجيب اين است كه جمعى از مفسران اهل تسنن اصرار بر اين دارند كه حكم آيه فوق مخصوص جنگ بدر بوده است و اين تهديد و تشديدى كه در زمينه فرار از جهاد در آن بيان شده مربوط به جنگجويان بدر است، در حالى كه نه تنها دليلى در آيه بر اختصاص نيست، بلكه مفهوم آيه يك مفهوم كلى در باره همه جنگجويان و مجاهدان است، قراين ديگر در آيات و روايات نيز اين موضوع را تأييد مى كند (البته اين حكم اسلامى شرايطى دارد كه در آيات آينده از همين سوره بيان خواهد شد) سپس براى اينكه مسلمانان از پيروزى بدر مغرور نشوند و تنها بر نيروى جسمانى خودشان تكيه نكنند، بلكه همواره دل و جان خود را به ياد خدا و مددهاى او گرم و روشن نگاه دارند مى گويد: «اين شما نبوديد كه دشمنان را در ميدان بدر كشتيد، بلكه خداوند آنها را به قتل رساند»; { فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللهَ قَتَلَهُمْ... ; «و تو اى پيامبر نيز خاك و ريگ در صورت آنها نپاشيدى، بلكه خدا پاشيد»; { ...وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللهَ رَمى... .در روايات اسلامى آمده است كه در روز بدر، پيامبر(صلى الله عليه وآله) به على(عليه السلام) فرمود: مشتى از خاك و سنگريزه از زمين بردار و به من بده، على(عليه السلام) چنين كرد و پيامبر(صلى الله عليه وآله) آنها را به سوى مشركان پرتاب كرد و فرمود: «شَاهَتِ الْوُجُوهُ»;(2) «رويتان زشت و سياه باد!» و نوشته اند اين كار اثر معجزآسايى داشت و از آن گرد و غبار و سنگ ريزه در چشم دشمنان فرو [ (1)1 . بحارالأنوار،ج31، ص445 2 . الكافي، ج5 ، ص544
]
ريخت و وحشتى از آن به همه دست داد.شك نيست كه در ظاهر، همه اين كارها را پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مجاهدان بدر انجام دادند، اما اينكه مى گويد شما نبوديد كه اين كار را كرديد، اشاره به اين است كه اولا: قدرت جسمانى و روحانى و نيروى ايمان كه سرچشمه اين برنامه ها بود، از ناحيه خداوند به شما بخشيده شد و شما به نيروى خدا داد در راه او گام برداشتيد. و ثانيا: در ميدان بدر حوادث معجزآسايى كه سابقاً به آن اشاره كرديم تحقق يافت كه مايه تقويت روحيه مجاهدان اسلام و موجب شكست روحيه دشمنان شد. اين تأثير فوق العاده نيز از ناحيه پروردگار بود.در حقيقت آيه فوق، اشاره لطيفى است به مكتب «لا جَبْرَ و لا تَفْويضَ بَلْ أمرٌ بَيْنَ الأمْرَين»; «نه اجبار است و نه واگذارى مطلق بلكه چيزى در ميان اين دو است» زيرا در عين اينكه نسبت كشتن دشمنان را به مسلمانان و نسبت پاشيدن خاك را به پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى دهد، در عين حال از آنها اين نسبت را سلب مى كند.بدون شك در چنين عبارتى تناقضى وجود ندارد، بلكه هدف اين است كه اين كار، هم كار شما بود و هم كار خداوند، كار شما بود چون به اراده شما انجام گرفت و كار خداوند بود چون نيرو و مدد از ناحيه او بود، بنابر اين آنها كه پنداشته اند آيه فوق دليل بر مكتب جبر است، پاسخشان در خود آيه نهفته شده است.اينكه قائلين به وحدت وجود، آيه را دستاويزى براى مكتب خود قرار داده اند، پاسخ آن نيز در خود اين آيه به طرز لطيفى منعكس است; زيرا اگر منظور بيان اين باشد كه خداوند و خلق يكى هستند، نبايد نسبت فعل را به صورتى براى آنها اثبات و به صورتى از آنها نفى كند. اين نفى و اثبات خود دليل بر تعدد مخلوق و خالق است و اگر فكر خود را از پيش داورى هاى نادرست و تعصب آميز خالى كنيم، خواهيم ديد كه آيه ارتباطى با هيچيك از مكتب هاى انحرافى ندارد، بلكه تنها به مكتب واسطه و امر بين الامرين اشاره مى كند. آن هم به خاطر يك هدف تربيتى يعنى از ميان بردن آثار غرور كه معمولا بعد از پيروزى ها، دامنگير افراد مى شود.در پايان آيه، اشاره به نكته مهم ديگرى مى كند: ميدان بدر يك ميدان آزمايش براى مسلمانان بود و خداوند مى خواست مؤمنان را از سوى خود به وسيله اين پيروزى
بيازمايد; { ...وَ لِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلاءً حَسَناً... .«بلاء» در اصل به معناى آزمايش كردن است. منتهى گاهى به وسيلهنعمت هاست كه آن را بلاء حسن مى گويند و گاهى به وسيله مصيبت ها و مجازات هاست كه به آن بلاء سَىِّء گفته مى شود، چنانكه در باره بنى اسرائيلمى خوانيم: { ...وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّيِّئاتِ... ; «آنها را به وسيله نعمت ها و مصايبآزموديم».خداوند مى خواست در نخستين برخورد مسلحانه مؤمنان با دشمنان نيرومند، طعم پيروزى را به آنها بچشاند و نسبت به آينده اميدوار و دلگرم سازد، اين موهبت الهى آزمونى براى همه آنها بود، ولى هرگز نبايد آنها از اين پيروزى نتيجه منفى بگيرند و گرفتار غرور شوند، دشمن را كوچك بشمرند، خودسازى و آمادگى را فراموش كنند و از اتكاى به لطف پروردگار غفلت نمايند.لذا با اين جمله، آيه را تمام مى كند كه: «خداوند هم شنوا و هم داناست»; { ...إِنَّ اللهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ .يعنى خدا صداى استغاثه پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مؤمنان را شنيد و از صدق نيت و اخلاص آنها آگاه و با خبر بود و به همين دليل همگى را مشمول لطف قرار داد و بر دشمن پيروز ساخت و در آينده نيز خداوند بر طبق نيات و ميزان اخلاص و اندازه پايمردى و استقامت مسلمانان با آنها رفتار خواهد كرد، مؤمنان مخلص و مجاهد سرانجام پيروز مى شوند و متظاهران رياكار و سخنگويان بى عمل شكست خواهند خورد.در آيه بعد براى تأكيد و تعميم اين موضوع مى فرمايد: سرنوشت مؤمنان و كافران و عاقبت كارشان همان بود كه شنيديد.سپس به عنوان ذكر علت مى گويد خداوند نقشه هاى كافران را در برابر مؤمنان ضعيف و سست مى كند تا نتوانند آسيبى به آنها و برنامه هايشان برسانند; { وَ أَنَّ اللهَ مُوهِنُ كَيْدِ الْكافِرِينَ »
[ (1)1 . اعراف : 168 (2)2ـ تفسير نمونه، ج7، ص117
]
إِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جاءَكُمُ الْفَتْحُ وَ إِنْ تَنْتَهُوا فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ إِنْ تَعُودُوا نَعُدْ وَ لَنْ تُغْنِيَ عَنْكُمْ فِئَتُكُمْ شَيْئاً وَ لَوْ كَثُرَتْ وَ أَنَّ اللهَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ(19)19ـ اگر شما خواهان فتح و پيروزى هستيد به سراغ شما آمد و اگر (از مخالفت) خود دارى كنيد براى شما بهتر است و اگر باز گرديد ما هم باز خواهيم گشت (اگر به مخالفت هاى خود ادامه دهيد ما شما را گرفتار دشمن خواهيم كرد) و جمعيت شما هر چند زياد باشند شما را بى نياز (از يارى خدا) نخواهد كرد و خداوند با مؤمنان است.در اينكه روى سخن در آيه فوق به سوى چه اشخاصى است؟ ميان مفسران گفتگو است. گروهى معتقدند مخاطب در اين آيه، مشركان اند. زيرا آنها پيش از آنكه از مكه به سوى ميدان بدر خارج شوند، كنار خانه كعبه آمدند و روى غرورى كه داشتند و خود را بر حق مى پنداشتند، دست در پرده هاى خانه كعبه زدند و گفتند: «اَللَّهُمَّ انْصُر أعلَى الْجُنْدَينِ وَ إحْدَى الْفِئَتَينِ وَ اَكْرِمِ الْحِزْبَيْنِ»; «خدايا! از ميان اين دو لشكر آن گروه كه برتر، هدايت يافته تر و گرامى تر است پيروز گردان!» و نيز نقل شده كه ابو جهل در دعاى خود گفت: خداوندا آيين ما يك آيين كهن و قديمى است، اما آيين محمد تازه و خام است، هر كدام از اين دو آيين نزد تو محبوب تر است، پيروانش را پيروز بگردان.لذا بعد از پايان جنگ بدر، آيه فوق نازل شد و به آنها چنين گفت:«اگر شما خواهان فتح و پيروزى و آيين حق هستيد كه آيين محمد(صلى الله عليه وآله) پيروز شد و حقانيت آن بر شما آشكار گرديد»; { إِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جاءَكُمُ الْفَتْحُ... .«واگر دست از آيين شرك و مخالفت فرمان خداوند برداريد، به سود شماست»; { ...وَ إِنْ تَنْتَهُوا فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ... .«و اگر به سوى جنگ با مسلمانان باز گرديد، ما هم بار ديگر به سوى شما باز مى گرديم»; يعنى مسلمانان را پيروز و شما را مغلوب خواهيم ساخت; { ...وَ إِنْ تَعُودُوا نَعُدْ... .[ (1)1 . انفال
]
و هرگز به فزونى جمعيت خود مغرور نشويد; زيرا «جمعيت شما هر چند زياد باشد، موجب بى نيازى شما نخواهد بود»; { ...لَنْ تُغْنِيَ عَنْكُمْ فِئَتُكُمْ شَيْئاً وَ لَوْ كَثُرَتْ... . «و خداوند با مؤمنان است»; { ...وَ أَنَّ اللهَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ... .ولى چيزى كه اين تفسير را از نظر دور مى سازد، اين است كه در آيات قبل و بعد همگى روى سخن با مؤمنان بوده و مفهوم آيات نشان مى دهد كه در ميان آنها يك نوع پيوند معنوى وجود دارد. بنابر اين در اين ميانه در يك آيه، تنها روى سخن به كفار باشد، بعيد به نظر مى رسد.لذا گروهى از مفسران مخاطب را مؤمنان دانسته اند و بهترين راه تفسير آيه طبق اين نظر چنين است: بعد از جنگ بدر ـ چنانكه ديديم ـ ميان بعضى از مسلمانان تازه كار و ضعيف الايمان بر سر تقسيم غنايم جنگى گفتگو واقع و آيات نازل شد و آنها را توبيخ كرد و غنايم را دربست در اختيار پيامبر(صلى الله عليه وآله) گذارد و او هم به طور مساوى در ميان مسلمانان تقسيم كرد. سپس براى تعليم و تربيت مؤمنان، حوادث جنگ بدر را به ياد آنها آورد كه چگونه خداوند آنها را در برابر يك گروه نيرومند پيروز كرد.اين آيه نيز همان مطلب را دنبال مى كند كه اگر شما مسلمانان، از خداوند تقاضاى فتح و پيروزى كرديد، خداوند دعاى شما را مستجاب كرد و پيروز شديد. اگر از اعتراض و گفتگو در برابر پيامبر(صلى الله عليه وآله) خوددارى كنيد، به سود شماست. اگر به همان روش اعتراض آميز خود باز گرديد، ما هم باز مى گرديم و شما را در چنگال دشمن تنها رها مى سازيم. جمعيت شما هر چند زياد هم باشند، بدون يارى خدا كارى از پيش نخواهند برد. خداوند با مؤمنان راستين و مطيع فرمان او و پيامبرش مى باشد.از آنجا كه مخصوصا آيات آينده نيز مسلمانان را در پاره اى از مخالفت هامورد ملامت قرار مى دهد و در آيات گذشته نيز همين معنا را خوانديم و نيز ازآنجا كه پيوند ميان اين آيات يك پيوند معنوى آشكار است، تفسير دوم قوى تر به نظرمى رسد.و خداوند با مؤمنان راستين و مطيع فرمان او و پيامبرش مى باشد.
[ (1)1ـ تفسير نمونه، ج7، ص120
]شنوندگان ناشنوا!يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُونَ(20)وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا يَسْمَعُونَ(21)إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ(22)وَ لَوْ عَلِمَ اللهُ فِيهِمْ خَيْراً لاََسْمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ(23)20ـ اى كسانى كه ايمان آورده ايد اطاعت خدا و پيامبرش را كنيد و سرپيچى ننماييد در حالى كه سخنان او را مى شنويد.21ـ و همانند كسانى نباشيد كه مى گفتند: شنيديم ولى در حقيقت نمى شنيدند.22ـ بدترين جنبندگان نزد خدا افراد كر و لالى هستند كه انديشه نمى كنند.23ـ و اگر خداوند خيرى در آنها مى دانست (حرف حق را) به گوش آنها مى رسانيد ولى (با اين حالى كه دارند) اگر حق را به گوش آنها برساند سرپيچى كرده و روگردان مى شوند.اين آيات تعقيب بحثهاى گذشته در زمينه دعوت مسلمانان به اطاعت كامل از پيامبر اسلام در جنگ و صلح و در همه برنامه هاست، لحن آيات نشان مى دهد كه بعضى از مؤمنان از وظيفه خود در اين زمينه كوتاهى كرده بودند لذا در نخستين آيه مى گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد اطاعت خدا و پيامبرش كنيد»; { يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللهَ وَ رَسُولَهُ... و باز براى تأكيد اضافه مى كند: «هيچگاه از اطاعت فرمان او روى گردان نشويد در حالى كه سخنان او و اوامر و نواهيش را مى شنويد»; { ...وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُونَ .شك نيست كه اطاعت فرمان خدا بر همه لازم است چه مؤمنان و چه كافران ولى از آنجا كه مخاطبين پيامبر و شركت كنندگان در برنامه هاى تربيتى او، مؤمنان بودند روى سخن در اينجا با آنهاست.[ (1)1 . انفال
]
در آيه بعد بار ديگر روى همين مسأله تكيه كرده، مى گويد: «همانند كسانى نباشيد كه مى گفتند شنيديم ولى در حقيقت نمى شنيدند»; { وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا يَسْمَعُونَ .اين تعبير جالبى است كه قرآن در باره كسانى كه مى دانند ولى عمل نمى كنند و مى شنوند ولى ترتيب اثر نمى دهند و ظاهرا در صف مؤمنانند ولى مطيع فرمان نيستند ذكر كرده است، مى گويد: آنها گوش شنوا دارند الفاظ و سخنان را مى شنوند و معانى آن را مى فهمند اما چون بر طبق آن عمل نمى كنند گويى اصلا كر هستند; زيرا همه اين مسائل مقدمه عمل است و هنگامى كه عمل نباشد مقدمات بى فايده است.در باره اينكه اين افراد كه قرآن مى گويد داراى چنين صفتى هستند و مسلمانان بايد بهوش باشند كه مثل آنها نشوند چه اشخاصى مى باشند؟ بعضى احتمال داده اند منظور منافقانى هستند كه خود را در صف مسلمانان جا زده بودند و بعضى گفته اند اشاره به گروهى از يهود مى باشد و بعضى اشاره به مشركان عرب دانسته اند، ولى هيچ مانعى ندارد كه همه گويندگان بدون عمل، از اين گروه هاى سه گانه، در مفهوم آيه وارد باشند.از آنجا كه گفتار بدون عمل و شنيدن بدون ترتيب اثر يكى از بزرگترين بلاهاى جوامع انسانى و سرچشمه انواع بدبختى هاست، بار ديگر در آيه بعد روى همين مسأله تكيه كرده و با بيان زيباى ديگرى بحث را ادامه مى دهد و مى گويد: «بدترين جنبندگان نزد خدا افرادى هستند كه نه گوش شنوا دارند، و نه زبان گويا، و نه عقل و درك، كر و لال و بى عقلند»; { إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ .از آنجا كه قرآن كتاب عمل است نه يك كتاب تشريفاتى همه جا روى نتائج تكيه مى كند و اصولا هر موجود بى خاصيتى را معدوم، و هر زنده بى حركت و بى اثرى را مرده، و هر عضوى از اعضاى انسان كه در مسير هدايت و سعادت او اثر بخش نباشد همانند فقدان آن مى شمرد، در اين آيه نيز كسانى كه ظاهرا گوش هاى سالم دارند ولى در مسير شنيدن آيات خدا و سخنان حق و برنامه هاى سعادت بخش نيستند، آنها را فاقد گوش مى داند و كسانى كه زبان سالمى دارند اما مهر سكوت بر لب زده نه دفاعى از حق مى كنند و نه مبارزه اى با ظلم و فساد نه ارشاد جاهل و نه امر به معروف و نه نهى از منكر و
نه دعوت به راه حق بلكه اين نعمت بزرگ خدا را در مسير بيهوده گويى يا تملق و چاپلوسى در برابر صاحبان زر و زور و يا تحريف حق و تقويت باطل به كار مى گيرند همچون افراد لال و گنگ مى داند و آنان كه از نعمت هوش و عقل بهره مندند اما درست نمى انديشند همچون ديوانگان مى شمرد!در آيه بعد مى گويد: خداوند هيچگونه مضايقه در دعوت آنها به سوى حق ندارد اگر آنها آمادگى مى داشتند و خدا از اين نظر خير و نيكى در آنها مى ديد حرف حق را بهر صورت بود بگوش آنها مى رسانيد»; { وَ لَوْ عَلِمَ اللهُ فِيهِمْ خَيْراً لاََسْمَعَهُمْ... .در پاره اى از روايات آمده است كه جمعى از بت پرستان لجوج نزد پيامبر آمدند گفتند: اگر جد بزرگ ما قصى بن كلاب را از قبر زنده كنى و گواهى به نبوت تو دهد ما همگى تسليم خواهيم شد! آيه فوق نازل شد و گفت اگر اينها همين سخن را از روى حقيقت مى گفتند خداوند به طرز معجزآسايى اين كار را براى آنها انجام مى داد. ولى آنها دروغ مى گويند و بهانه مى گيرند و هدفشان شانه خالى كردن از زير بار حق است.و اگر با اين حال خداوند خواسته آنها را بپذيرد و سخنان حق را بيش از اين به گوش آنها بخواند و يا جدشان قصى بن كلاب را زنده كند و گواهى او را بشنوند باز روگردان مى شوند و اعراض مى كنند; { وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ .اين جمله ها در باره كسانى است كه بارها سخنان حق را شنيده اند و آيات روح پرور قرآن به گوش آنها رسيده و محتواى عالى آن را فهميده اند ولى باز بر اثر تعصب و لجاجت در مقام انكار بر آمدند اين چنين افراد شايستگى هدايت را بر اثر اعمالشان از دست داده اند و ديگر خدا و پيامبرش را با آنها كارى نيست.اين آيه جواب دندان شكنى است براى پيروان مكتب جبر و نشان مى دهد كه سر چشمه همه سعادت ها از خود انسان شروع مى شود و خداوند هم بر طبق آمادگى ها و شايستگى هايى كه مردم از خود نشان مى دهند با آنها رفتار مى كند.در اينجا بايد به دو نكته توجه كرد:1ـ گاهى بعضى از افراد تازه كار از آيه فوق يك قياس منطقى درست مى كنند و از آن نتيجه گيج كننده اى براى خود مى گيرند و مى گويند: قرآن در آيه بالا مى گويد اگر خدا خيرى در آنها بداند حق را به گوش آنها مى رساند و اگر حق را بگوش آنها برساند
سرپيچى مى كنند، نتيجه اين دو جمله اين مى شود كه اگر خداوند خيرى در آنها ببيندسرپيچى مى كنند! و اين نتيجه، نتيجه درستى نيست.ولى اشتباه آنها در اين است كه جمله حق را بگوش آنها مى رساند در قسمت اول سخن مفهومش اين است كه اگر آنها زمينه آماده اى داشته باشند حق را بگوش آنها مى رساند.ولى در قسمت دوم سخن مفهومش اين است كه اگر با فراهم نبودن زمينه چنين كارى را كند آنها سرپيچى مى كنند.بنابر اين جمله فوق در دو معنى مختلف و جداگانه در آيه فوق به كار رفته است و با اين حال نمى توان از آنها يك قياس منطقى تشكيل داد (دقت كنيد).اين درست به آن مى ماند كه كسى بگويد من اگر مى دانستم فلان كس دعوت مرا مى پذيرد از او دعوت مى كردم، ولى در حال حاضر وضع طورى است كه اگر دعوت كنم نخواهد پذيرفت بنابر اين دعوت نخواهم كرد.2ـ شنيدن سخن حق مراحلى دارد:گاهى انسان تنها الفاظ و عباراتى را مى شنود بدون اينكه در مفهوم آنها بينديشد گروهى از افراد لجوج هستند كه حتى حاضر به اين مقدار شنيدن نيز نيستند.چنانكه قرآن مى گويد: { وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ ; «كافران گفتند گوش به اين قرآن فرا ندهيد و سر و صدا ايجاد كنيد شايد شما پيروز شويد و كسى سخن حق را نشنود».و گاه انسان حاضر به شنيدن الفاظ و سخنان هست ولى هيچگاه تصميم به عمل ندارد همچون منافقانى كه در آيه 16 سوره محمد(صلى الله عليه وآله) به آنها اشاره شده است آنجا كه مى گويد: { وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ حَتّى إِذا خَرَجُوا مِنْ عِنْدِكَ قالُوا لِلَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ ما ذا قالَ آنِفاً... ; «بعضى از آن منافقان هستند كه به سخنان تو گوش فرا مى دهند اما هنگامى كه از نزد تو بيرون مى روند از روى انكار و يا مسخره به افراد آگاه مى گويند اين چه سخنى بود كه محمد(صلى الله عليه وآله) مى گفت.»
[ (1)1 . فصلت : 26
]
و گاه وضع آنهاطورى است كه حس تشخيص نيك و بد از آنها چنان سلب شده كه حتى اگر گوش فرا دهند مطلب حق را درك نمى كنند و اين خطرناك ترين مرحله است.قرآن در باره همه اين گروه هاى سه گانه مى گويد: آنان در حقيقت افراد كر و ناشنوا هستند زيرا شنواى حقيقى كسى است كه هم گوش فرا مى دهد و هم درك مى كند و مى انديشد و هم تصميم بر عمل از روى اخلاص دارد.و چه بسيار در عصر و زمان ما كسانى كه به هنگام شنيدن آيات قرآن (بلا تشبيه همانند شنيدن آهنگ هاى موسيقى) احساسات نشان مى دهند و سر و صدا و جمله هايى كه حاكى از شور و هيجان است ظاهر ميسازند، ولى تمام همتشان همين است و بس و در عمل آلودگان بينوايى هستند كه هيچ شباهتى با محتواى قرآن ندارند(1).