مالك خاصى براى آن وجود ندارد، و يا به اين جهت است كه جنگجويان براى پيروزى بر دشمن مى جنگند، نه براى غنيمت، بنابر اين غنيمت يك موضوع اضافى است كه به دست آنها مى افتد.در اينجا به سه نكته مهم بايد توجه داشت:1ـ گرچه آيه فوق در زمينه غنائم جنگى وارد شده است، ولى مفهوم آن يك حكم كلى و عمومى است، و تمام اموال اضافى يعنى آنچه مالك خصوصى ندارد را شامل مى شود، به همين دليل در رواياتى كه از طريق اهلبيت(عليهم السلام) به ما رسيده مى بينيم كه مفهوم وسيعى براى انفال بيان شده است، در روايات معتبر از امام باقر و امام صادق(عليه السلام) چنين مى خوانيم: «أنّ الأنفال كلّ ما أخذ من دار الحرب من غير قتال كالّذي انجلى أهلها و هو المسمّى فيئاً و ميراث من لا وارث له و قطائع الملوك، إذا لم تكن مغصوبة و الآجام و بطون الأودية و الأرضون الموات، فإنّها لله و لرسوله و من بعده لمن قام مقامه يصرفه حيث شاء من مصالحه و مصالح عياله»;(1) «انفال اموالى است كه از دار الحرب بدون جنگ گرفته مى شود وهمچنين سرزمينى كه اهلش آنرا ترك كرده و از آن هجرت مى كنند ـ و آن فيىء ناميده مى شود ـ و ميراث كسى كه وارثى نداشته باشد، و سرزمين و اموالى كه پادشاهان به اين و آن مى بخشيدند ـ در صورتى كه صاحب آن شناخته نشود ـ و بيشه زارها و جنگل ها و دره ها و سرزمين هاى موات كه همه اين ها از آن خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله) و بعد از او براى كسى است كه قائم مقام او است، و او آن را در هر راه كه مصلحت خويش و مصلحت مردمى كه تحت تكفل او هستند ببيند، مصرف خواهد كرد.» گرچه همه غنائم جنگى در حديث بالا نيامده است، ولى در حديث ديگرى كه از امام صادق(عليه السلام) نقل شده مى خوانيم: «إنّ غنائم بدر كانت لرسول الله خاصّة فقسمها بينهم تفضّلاً منه»;(2) «غنائم بدر مخصوص پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود و او به عنوان بخشش آنها را در ميان جنگجويان تقسيم كرد.» از آنچه گفته شد چنين نتيجه مى گيريم كه مفهوم اصلى انفال نه تنها غنائم جنگى بلكه همه اموالى را كه مالك خصوصى ندارد شامل مى شود و تمام اين اموال متعلق به [ 1 . عوالي اللآلي، ج2، ص78 2 . عوالي اللآلي، ج2، ص79
]
خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله) و قائم مقام او است، و به تعبير ديگر متعلق به حكومت اسلامى است و در مسير منافع عموم مسلمين مصرف مى گردد.منتها در مورد غنائم جنگى و اموال منقولى كه با پيكار به دست سربازان مى افتد، قانون اسلام ـ چنانكه در همين سوره شرح خواهيم داد ـ بر اين قرار گرفته كه چهار پنجم آنرا به عنوان تشويق و جبران گوشه اى از زحمات جنگجويان به آنها داده شود، و تنها يك پنجم از آن به عنوان خمس در مصارفى كه ذيل آيه 41 آمده مصرف گردد و به اين ترتيب غنائم نيز در مفهوم عمومى انفال مندرج است و در اصل، ملك حكومت اسلامى است و بخشيدن چهار پنجم آن به جنگجويان به عنوان عطيه و تفضل است (دقت كنيد).2ـ ممكن است تصور شود كه آيه فوق (بنابر اين كه غنائم جنگى را نيز شامل شود) با آيه چهل و يكم همين سوره كه مى گويد: تنها يك پنجم غنائم (خمس آنها) متعلق به خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله) و ساير مصارف است منافات دارد زيرا مفهوم آن اين است كه چهار پنجم باقيمانده به جنگجويان متعلق است.ولى با توجه به آنچه در بالا گفته شد، روشن مى شود كه غنائم جنگى در اصل همه متعلق به خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله) است، و اين يك نوع بخشش و تفضل مى باشد كه چهار پنجم آنرا در اختيار جنگجويان مى گذارند و به تعبير ديگر حكومت اسلامى چهار پنجم حق خود را از غنائم منقول در مورد مجاهدين مصرف مى كند و به اين ترتيب هيچگونه منافاتى باقى نمى ماند.و از اينجا نيز روشن مى شود كه آيه خمس ـ آنچنانكه بعضى از مفسران پنداشته اند ـ آيه انفال را نسخ نمى كند، بلكه هر دو به قوت خود باقى هستند.3ـ همانگونه كه در شان نزول خوانديم در ميان بعضى از مسلمانان مشاجره اى در مورد غنائم جنگى واقع شد و براى قطع اين مشاجره نخست ريشه آن كه مسأله غنيمت بود زده شد و به طور دربست در اختيار پيامبر(صلى الله عليه وآله) قرار گرفت، سپس دستور اصلاح ميان مسلمانان و افرادى كه با هم مشاجره كردند، به ديگران داد.اصولا اصلاح ذات البين و ايجاد تفاهم و زدودن كدورت ها و دشمنى ها و تبديل آن به صميميت و دوستى، يكى از مهمترين برنامه هاى اسلامى است.«ذات» به معنى خلقت و بنيه و اساس چيزى است، و «بين» به معنى حالت ارتباطى و
پيوند ميان دو شخص يا دو چيز است، بنابر اين «اصلاح ذات البين» به معنى اصلاح اساسارتباطات و تقويت و تحكيم پيوندها و از ميان بردن عوامل و اسباب تفرقه و نفاق است.مى فرمود اصلاح رابطه ميان مردم از انواع نماز و روزه مستحب هم برتر است.» در كتاب كافى از امام صادق(عليه السلام) چنين نقل شده كه فرمود: «يَقُولُ صَدَقَةٌ يُحِبُّهَا اللَّهُ إِصْلاحُ بَيْنِ النَّاسِ إِذَا تَفَاسَدُوا وَ تَقَارُبُ بَيْنِهِمْ إِذَا تَبَاعَدُوا»;(2) «عطيه و بخششى را كه خداوند دوست دارد اصلاح بين مردم است هنگامى كه به فساد گرايند و نزديك ساختن آنها به يكديگر است به هنگامى كه از هم دور شوند.» و نيز در همان كتاب از امام صادق(عليه السلام) نقل شده كه به مفضل (يكى از ياران امام) فرمود: «إِذَا رَأَيْتَ بَيْنَ اثْنَيْنِ مِنْ شِيعَتِنَا مُنَازَعَةً فَافْتَدِهَا مِنْ مَالِي»; «هنگامى كه ميان دو نفر از پيروان ما مشاجره اى ببينى (كه مربوط به امور مالى است) از مال من غرامت بپرداز (و آنها را با هم صلح ده).» و به همين دليل در يكى ديگر از روايات مى خوانيم كه مفضل روزى دو نفر از شيعيان را ديد كه در مورد ارث با هم نزاع دارند آنها را به منزل خود دعوت كرد، و چهارصد درهم كه مورد اختلاف آنها بود به آنها پرداخت و غائله را ختم كرد، سپس به آنها گفت: بدانيد كه اين از مال من نبود، ولى امام صادق(عليه السلام) به من دستور داده است كه در اينگونه موارد با استفاده از سرمايه امام، صلح و مصالحه در ميان ياران ايجاد كنم.علت اين همه تأكيد در زمينه مسأله اجتماعى با كمى دقت روشن مى شود زيرا عظمت و توانايى و قدرت و سربلندى يك ملت، جز در سايه تفاهم و تعاون ممكننيست، اگر مشاجره ها، اختلافات كوچك اصلاح نشود، ريشه عداوت و دشمنى تدريجا در دلها نفوذ مى كند، و يك ملت متحد را به جمعى پراكنده مبدل مى سازد، جمعى [ 1 . الكافي، ج7، ص51 2 . الكافي، ج2، ص209
]
آسيب پذير، ضعيف و ناتوان و زبون در مقابل هر حادثه و هر دشمن، و حتى ميان چنين جمعيتى بسيارى از مسائل اصولى اسلام همانند نماز و روزه و يا اصل موجوديت قرآن به خطر خواهد افتاد.به همين دليل بعضى از مراحل اصلاح ذات البين شرعا واجب و حتى استفاده از امكانات بيت المال براى تحقق بخشيدن آن مجاز است و بعضى از مراحل آن كه با سرنوشت مسلمانان زياد تماس ندارد مستحب مؤكد است.پنج صفت ويژه مؤمنان إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إِيماناً وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ(2)الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ(3)أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ(4)2ـ مؤمنان تنها كسانى هستند كه هر وقت نام خدا برده شود دلهاشان ترسان مى گردد، و هنگامى كه آيات او بر آنها خوانده مى شود ايمانشان افزون مى گردد و تنها بر پروردگارشان توكل دارند.3ـ آنها كه نماز را بر پا مى دارند و از آنچه به آنها روزى داده ايم انفاق مى كنند.4ـ مؤمنان حقيقى آنها هستند، براى آنان درجات (فوق العاده اى) نزد پروردگارشان است و براى آنها آمرزش و روزى بى نقص و عيب است.در آيه گذشته به تناسب گفتگويى كه در امر غنائم ميان بعضى از مسلمانان روى داده بود سخن از تقوا و پرهيزكارى و ايمان به ميان آمد، براى تكميل اين موضوع در آيات مورد بحث صفات مومنان راستين و حقيقى در عباراتى كوتاه و پر معنى بيان شده است.[ (1)1ـ تفسير نمونه، ج7، ص85 (2)2 . انفال
]
در اين آيات خداوند به پنج قسمت از صفات برجسته مؤمنان اشاره كرده كه سه قسمت آن، جنبه روحانى و معنوى و باطنى دارد و دو قسمت آن جنبه علمى و خارجى، سه قسمت اول عبارتند از احساس مسئوليت و تكامل ايمان و توكل و دو قسمت ديگر عبارتند از ارتباط با خدا و ارتباط و پيوند با خلق خدا.نخست مى گويد: «مؤمنان تنها كسانى هستند كه هر وقت نام خدا برده شود، دلهاى آنها به خاطر احساس مسئوليت در پيشگاهش ترسان مى گردد»; { إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ .«وجل» همان حالت خوف و ترسى است كه به انسان دست مى دهد كه سرچشمه آن يكى از اين دو چيز است، گاهى به خاطر درك مسئوليت ها و احتمال عدم قيام به وظائف لازم در برابر خدا مى باشد، و گاهى به خاطر درك عظمت مقام و توجه به وجود بى انتها و پر مهابت او است.توضيح اينكه: گاه مى شود انسان به ديدن شخص بزرگى كه راستى از هر نظر شايسته عنوان عظمت است مى رود.شخص ديدار كننده گاهى آنچنان تحت تأثير مقام پر عظمت او قرار مى گيرد، كه احساس يك نوع وحشت در درون قلب خويش مى نمايد، تا آنجا كه به هنگام سخن گفتن لكنت زبان پيدا مى كند و حتى گاهى حرف خود را فراموش مى نمايد، هر چند آن شخص بزرگ نهايت محبت و علاقه را به او و همه دارد، و كار خلافى نيز از اين شخص سرنزده است، اين نوع ترس، بازتاب و عكس العمل درك عظمت است.شكافته مى شد.» و نيز مى خوانيم { ...إِنَّما يَخْشَى اللهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ... ;(2) «تنها بندگان عالم و آگاه از عظمت خدا، از او مى ترسند.» و به اين ترتيب پيوندى ميان آگاهى و خوف، همواره بر قرار است، بنابر اين اشتباه [ 1 . حشر : 21 2 . فاطر : 28
]
است، كه ما سرچشمه خوف و خشيت را تنها عدم انجام وظايف و مسئوليت ها بدانيم.سپس دومين صفت آنها را چنين بيان مى كند: آنها همواره در مسير تكامل پيش مى روند و لحظه اى آرام ندارند، «...و هنگامى كه آيات خدا بر آنها خوانده شود بر ايمانشان افزوده مى شود»; { ...وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إِيماناً... . نمو و تكامل، خاصيت همه موجودات زنده است، موجود فاقد نمو و تكامل يا مرده است و يا در سراشيبى مرگ قرار گرفته، مؤمنان راستين، ايمانى زنده دارند، كه نهالش با آبيارى از آيات خدا روز بروز نمو بيشتر و گلها و شكوفه ها و ميوه هاى تازه ترى پيدا مى كند، آنها همچنان مردگان زنده نما در جا نمى زنند، و در يك حال ركود و يكنواختى مرگبار نيستند، هر روز كه نو مى شود فكر و ايمان و صفات آنها هم نو مى شود.سومين صفت بارز آنها اين است كه: «تنها بر پروردگار خويش تكيه و توكل مى كنند»; { ...وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ .افق فكر آنها آنچنان بلند است كه از تكيه كردن بر مخلوقات ضعيف و ناتوان هر قدر هم به ظاهر عظمت داشته باشند، ابا دارد، آنها آب را از سرچشمه مى گيرند و هر چه مى خواهند و مى طلبند، از اقيانوس بى كران عالم هستى، از ذات پاك پروردگار مى خواهند، روحشان بزرگ و سطح فكرشان بلند، و تكيه گاهشان تنها خدا است.اشتباه نشود مفهوم توكل آنچنانكه بعضى از تحريف كنندگان پنداشته اند، چشم پوشى از عالم اسباب و دست و روى دست گذاشتن و به گوشه اى نشستن نيست، بلكه مفهومش خود سازى و بلند نظرى و عدم وابستگى به اين و آن و ژرف نگرى است، استفاده از عالم اسباب جهان طبيعت و حيات، عين توكل بر خدا است; زيرا هر تأثيرى در اين اسباب است به خواست خدا و طبق اراده او است.پس از ذكر اين سه قسمت، از صفات روحانى و نفسانى مؤمنان راستين مى گويد: آنها در پرتو احساس مسئوليت و درك عظمت پروردگار و همچنين ايمان فزاينده و بلندنگرى توكل، از نظر عمل داراى دو پيوند محكم اند، پيوند و رابطه نيرومندى با خدا و پيوند و رابطه نيرومندى با بندگان خدا دارند، «آنها كسانى هستند كه نماز را (كه مظهر رابطه با خداست) بر پا مى دارند و از آنچه به آنها روزى داده ايم در راه بندگان خدا انفاق مى كنند»; { الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ .تعبير به اقامه نماز (به جاى خواندن نماز) اشاره به اين است كه نه تنها خودشان نماز مى خوانند بلكه كارى مى كنند كه اين رابطه محكم با پروردگار همچنان و در همه جا بر پا باشد، و تعبير: «مِمّا رَزَقْناهُم»; «از آنچه به آنها روزى داده ايم.» تعبير وسيعى است كه تمام سرمايه هاى مادى و معنوى را در بر مى گيرد، آنها نه تنها از اموالشان بلكه از علم و دانششان، از هوش و فكرشان، از موقعيت و نفوذشان و از تمام مواهبى كه در اختيار دارند در راه بندگان خدا مضايقه نمى كنند در آخرين آيه مورد بحث، موقعيت و مقام والا و پاداشهاى فراوان اينگونه مؤمنان راستين را بيان مى كند.نخست مى گويد: «مؤمنان حقيقى تنها آنها هستند»; { أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا... .سپس سه پاداش مهم آنها را بيان مى كند: «آنها درجات مهمى نزد پروردگارشان دارند»; { لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ... . درجاتى كه ميزان و مقدار آن تعيين نشده و همين ابهام دلالت بر فوق العادگى آن دارد.به علاوه آنها «مشمول مغفرت و رحمت و آمرزش او خواهند شد»; { ...وَ مَغْفِرَةٌ... }و روزيهاى كريم يعنى مواهب بزرگ و مستمر و هميشگى كه نقص و عيبى در آن راه ندارد و حد و حسابى براى آن نيست در انتظارشان مى باشد; { ...وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ براستى ما مسلمانان كه دم از اسلام مى زنيم و گاهى آنچنان خود را طلبكار از اسلام و قرآن مى دانيم كه از روى نادانى گناه عقب ماندگيها را به گردن اسلام و قرآن مى افكنيم ، آيا اگر ما تنها مضمون اين چند آيه را كه روشنگر صفات مؤمنين راستين است در زندگى خود پياده كنيم و ضعف و زبونى و وابستگى به اين و آن را در پناه ايمان و توكل از خود دور سازيم و هر روزى كه بر ما مى گذرد، در مرحله تازه اى از ايمان و آگاهى گام بگذاريم و همواره در پرتو ايمان احساس مسئوليت در برابر آنچه در اجتماعمان مى گذرد داشته باشيم رابطه ما با خدا و خلق آنچنان قوى باشد كه از همه سرمايه هاى وجود خويش در پيشبرد اجتماع انفاق كنيم روزگارمان چنين خواهد بود كه امروز است؟! ذكر اين موضوع نيز لازم است، كه ايمان مراحلى دارد و درجاتى، ممكن است در پاره اى از مراحل به قدرى ضعيف باشد كه جلوه هاى عملى قابل ملاحظه اى از خود نشان ندهد، و با بسيارى از آلودگيها نيز
بسازد، ولى يك ايمان راسخ و حقيقى و محكم محال است از جنبه هاى عملى و مثبت و سازنده خالى شود.و اينكه بعضى ها عمل را جزو ايمان ندانسته اند تنها نظرشان به مرحله بسيار پائين ايمان بوده است.كَما أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ لَكارِهُونَ(5)يُجادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ كَأَنَّما يُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ(6)5ـ (ناخشنودى پاره اى از شما از چگونگى تقسيم غنائم بدر) همانند آن است كه خداوند تو را از خانه ات به حق بيرون فرستاد (به سوى ميدان بدر) در حالى كه جمعى از مؤمنان كراهت داشتند (ولى سرانجامش پيروزى آشكار بود).6ـ آنها با اينكه مى دانستند اين فرمان خدا است باز با تو مجادله مى كردند (و آنچنان) ترس و وحشت آنها را فرا گرفته بود كه) گويى به سوى مرگ رانده مى شوند و (آن را با چشم خود) مى نگرند.در آيه نخست از اين سوره خوانديم كه پاره اى از مسلمانان تازه كار از چگونگى تقسيم غنائم بدر تا حدى ناراضى بودند، در آيات مورد بحث خداوند به آنها مى گويد: اين تازگى ندارد كه چيزى ناخوش آيند شما باشد در حالى كه صلاحتان در آن است، همانگونه كه اصل جنگ بدر كه فعلا گفتگو بر سر غنائم آن است براى بعضى ناخوش آيند بود و ديديد سرانجام چه نتائج درخشانى براى مسلمانان در بر داشت.بنابر اين نبايد با ديد محدود خود، احكام الهى را ارزيابى كنيد، بلكه بايد در برابر آنها سر تسليم فرود آريد و از نتايج نهايى بهره مند شويد.در آيه نخست مى گويد: اين ناخشنودى پاره اى از افراد از طرز تقسيم غنائم بدر، «همانند آن است كه خداوند تو را از خانه و جايگاهت در مدينه به حق بيرون فرستاد در حالى كه بعضى از مؤمنان كراهت داشتند»; { كَما أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَرِيقاً [ (1)1ـ تفسير نمونه، ج7، ص90 (2)2 . انفال
]
مِنَ الْمُؤْمِنِينَ لَكارِهُونَ .كلمه بالحق اشاره به اين است كه اين فرمان خروج، طبق يك وحى الهى و دستور آسمانى صورت گرفت كه نتيجه اش وصول به حق براى جامعه اسلامى بود.اين گروه ظاهر بين و كم حوصله در مسير راه به سوى بدر مرتبا با تو مجادله و گفتگو در اين فرمان حق داشتند، و با اينكه اين واقعيت را دريافته بودند كه اين فرمان خدا است، ولى باز دست از اعتراض خويش بر نمى داشتند; { يُجادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ... .و آنچنان ترس و وحشت سراسر وجود آنها را فرا گرفته بود كه گويى به سوى مرگ رانده مى شوند و مرگ و نابودى خويش را با چشم خود مى بينند; { كَأَنَّما يُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ .ولى حوادث بعد نشان داد كه آنها چقدر گرفتار اشتباه و ترس و وحشت بى دليل بودند، و اين جنگ چه پيروزى هاى درخشانى براى مسلمانان به بار آورد، با ديدن چنين صحنه اى چرا بعد از جنگ بدر، در مورد غنائم زبان به اعتراض مى گشايند.ضمناً از تعبير فريقا من المؤمنين (جمعى از مؤمنان) روشن مى شود كه اولا اين مشاجره و گفتگو به خاطر روح نفاق و بى ايمانى نبود، بلكه بر اثر ضعف ايمان و نداشتن بينش كافى در مسائل اسلامى بود.و ثانيا تنها عده محدودى اين چنين فكر مى كردند و اكثريت كه از مسلمانان مجاهد راستين بودند تسليم فرمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) و اوامر او بودند.غزوه احد