حج و حرمین شریفین در تفسیر نمونه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حج و حرمین شریفین در تفسیر نمونه - نسخه متنی

ب‍ا م‍ق‍دم‍ه‌ ناصر م‍ک‍ارم‌ ش‍ی‍رازی‌؛ ب‍ه‌ ک‍وش‍ش‌: ع‍ل‍ی‌ ق‍اض‍ی ‌ع‍س‍ک‍ر

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

با توجه به اين كه آيه فوق به دنبال آيات احد نازل شده و با توجه به روايتى كه جمعى از مفسران صدر اول نقل كرده اند، اين آيه به عذرتراشى هاى بى اساس بعضى از جنگ جويان احد پاسخ مى گويد، توضيح اينكه: هنگامى كه بعضى از تيراندازان احد مى خواستند سنگر حساس خود را براى جمع آورى غنيمت تخليه كنند، امير آنان دستور داد، از جاى خود حركت نكنيد، رسول خدا شما را از غنيمت محروم نخواهد كرد.

ولى آن دنياپرستان براى پنهان ساختن چهره واقعى خود گفتند، ما مى ترسيم پيغمبر در تقسيم غنائم ما را از نظر دور دارد و لذا بايد براى خود دست و پا كنيم، اين را گفتند و سنگرها را تخليه كرده و به جمع آورى غنائم پرداختند و آن حوادث دردناك پيش آمد.

قرآن در پاسخ آنها مى گويد: آيا شما چنين پنداشتيد كه پيغمبر(صلى الله عليه وآله) به شما خيانت خواهد كرد؟ در حالى كه هيچ پيغمبرى ممكن نيست خيانت كند; { وَ ما كانَ لِنَبِيّ أَنْ يَغُلَّ... .

خداوند در اين آيه ساحت مقدس پيامبران را به طور كلى از خيانت منزه داشته و مى گويد اساسا چنين چيزى شايسته مقام نبوت نيست; يعنى خيانت با نبوت سازگار نمى باشد، اگر پيامبرى خائن باشد ديگر نمى توان در اداى رسالت الهى و تبليغ احكام به او اطمينان كرد.

نا گفته پيداست، كه آيه هرگونه خيانت را، اعم از خيانت در تقسيم غنائم و يا حفظ امانت مردم، و يا در گرفتن وحى و رسانيدن آن به بندگان خدا، از پيامبران نفى مى كند.

عجيب است از كسى كه پيامبر را امين وحى خدا مى داند، چگونه احتمال مى دهد كه مثلا پيامبر خداى نكرده در غنايم جنگى حكم ناروايى دهد، و او را از حق خود محروم سازد؟
البته روشن است خيانت براى هيچكس مجاز نيست خواه پيامبر باشد يا غير پيامبر، ولى از آنجا كه گفتگوى عذرتراشان جنگ احد در باره پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود آيه نيز نخست سخن از پيامبران مى گويد و سپس اضافه مى نمايد: { ...وَ مَنْ يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ... ; «هر كس خيانت كند، روز رستاخيز آنچه را در آن خيانت كرده، به عنوان مدرك جنايت بر دوش خويش حمل مى كند و يا همراه خود به صحنه محشر مى آورد و به اين ترتيب در برابر همگان رسوا مى شود.»
بعضى از مفسّران گفته اند: منظور از حمل كردن بر دوش، يا همراه خود آوردناين نيست كه عين چيزى را كه در آن خيانت كرده بر دوش كشد، بلكه منظور، حمل مسئوليت آنها است ولى با توجه به مسأله تجسم اعمال آدمى در قيامت، هيچ لزومىبراى اين تفسير نيست، بلكه همانطور كه ظاهر آيه فوق گواهى مى دهد، عين چيزهايى كه در آن خيانت شده به عنوان سند جنايت بر دوش خيانت كنندگان و يا بهمراه آنهاخواهد بود.

سپس به هر كس آنچه انجام داده و به دست آورده، داده مى شود يعنى مردم اعمال خود را عينا در آنجا خواهند يافت و به همين دليل، ظلم و ستمى در باره هيچكس نمى شود»; { ...ثُمَّ تُوَفّى كُلُّ نَفْس ما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ چرا كه به هر كس آن مى رسد كه خود تحصيل كرده است، چه خوب باشد يا بد.

آيه فوق و احاديثى كه در نكوهش خيانت از پيامبر(صلى الله عليه وآله) صادر شده بود اثر عجيبى در تربيت مسلمانان گذاشت و آنچنان پرورش يافتند كه غالبا كمترين خيانت، مخصوصا در غنائم جنگى و اموال عمومى از آنها سر نمى زد و چنان بود كه غنائم گرانبها و در عين حال كم حجم را، كه خيانت در آن چندان مشكل نبود كاملا دست نخورده به خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و يا زمامدارانى كه بعد از آن حضرت روى كار آمدند مى آوردند، به طورى كه مايه اعجاب هر بيننده اى بود، اينها همان عرب وحشى و غارتگر زمان جاهليت بودند كه در پرتو تعليمات اسلام به اين درجه از تربيت انسانى رسيده بودند.

گويا صحنه قيامت را در برابر چشم خود مى ديدند در حالى كه مردم خيانتگر، اموالى را كه در آن خيانت كرده اند در برابر چشم همگان بر دوش مى كشند و همين ايمان به آنها هشدار مى داد كه از فكر خيانت نيز، صرفنظر كنند.

طبرى در تاريخ خود نقل مى كند، هنگامى كه مسلمانان وارد مدائن شدند و به جمع آورى غنائم پرداختند يكى از مسلمانان، غنيمت بسيار گران قيمتى نزد مسئول جمع غنائم آورد آنها از مشاهده آن تعجب كردند و گفتند: ما هرگز چيزى اين چنين گرانبها نديديم، سپس از وى پرسيدند آيا چيزى از آن برگرفته اى؟ گفت: به خدا قسم اگر به خاطر الله نبود هرگز آن را نزد شما نمى آوردم، آنها فهميدند كه اين مرد، شخصيت معنوى خاصى دارد و از او خواستند كه خود را معرفى كند، او در پاسخ گفت: نه به خدا سوگند هرگز خود را معرفى نمى كنم كه مرا ستايش كنيد و براى ديگرى نمى گويم كه مرا تمجيد كند ولى خدا را شكر مى كنم و به پاداش او راضى هستم.

آنها كه در جهاد شركت نكردند
أَ فَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَ اللهِ كَمَنْ باءَ بِسَخَط مِنَ اللهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ(162)

هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللهِ وَ اللهُ بَصِيرٌ بِما يَعْمَلُونَ(163)

162ـ آيا كسى كه از رضايت خدا پيروى كرده، همانند كسى است كه به سوى خشم و غضب خدا بازگشته و جايگاه او جهنم و پايان كار او بسيار بد است؟!

163ـ هر يك از آنها براى خود درجه و مقامى در پيشگاه خدا دارند و خداوند به آنچه انجام مى دهند بينا است.

{ أَ فَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَ اللهِ... .

در آيات گذشته در جوانب مختلف جنگ احد و نتايج آن بحث شد، اكنون نوبت منافقان و مؤمنان سست ايمانى است كه به پيروى از آنها در ميدان جنگ حضور نيافتند زيرا در روايات مى خوانيم، هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمان حركت به سوى احد را صادر كرد، جمعى از منافقان به بهانه اينكه يقين به وقوع جنگ ندارند از حضور در ميدان، خوددارى كردند و بعضى از مسلمانان ضعيف الايمان نيز به آنها ملحق شدند، آيه فوق سرنوشت آنها را تشريح مى كند و مى گويد: آيا كسانى كه فرمان خدا را اطاعت كردند و از خشنودى او پيروى نمودند، همانند كسانى هستند كه به سوى خشم خدا بازگشتند و جايگاه آنها جهنم و بازگشت و پايان كار آنها، زشت و ناراحت كننده است؟
سپس مى فرمايد: { هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللهِ... ; «هر يك از آنها براى خود درجه و موقعيتى در پيشگاه خدا دارند» اشاره به اين است كه نه تنها منافقان تن پرور و مجاهدان با هم فرق دارند، بلكه هر يك از كسانى كه در اين دو صف قرار دارند به تفاوت درجه فداكارى و جانبازى و يا نفاق و دشمنى با حق در پيشگاه خدا درجه خاصى خواهند داشت كه از صفر شروع مى شود و تا ما فوق آنچه تصور شود ادامه مى يابد.

جالب توجه اينكه: در روايتى از امام على بن موسى الرضا(عليهما السلام) نقل شده كه فرمود: هر درجه اى به اندازه فاصله ميان آسمان و زمين است و در حديث ديگرى وارد شده كه بهشتيان، كسانى را كه در درجات عليين (بالا) قرار دارند آنچنان مى بينند كه ستاره اى درآسمان ديده مى شود منتها بايد توجه داشت كه درجه معمولا به پله هايى گفته مى شود كه انسان به وسيله آنها به نقطه مرتفعى صعود مى كند و اما پله هايى كه از آن براى پائين رفتن به نقطه گودى استفاده مى شود دَرْك (بر وزن مرگ) مى گويند و لذا در باره پيامبران.

در سوره بقره، آيه 253 مى خوانيم: {...وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْض دَرَجات... .

و در باره منافقان، در سوره نساء آيه 145 مى خوانيم: {...إِنَّ الْمُنافِقِينَ فِي الدَّرْكِ اْلأَسْفَلِ مِنَ النّارِ... .

ولى در آيه مورد بحث، چون سخن از هر دو طايفه در ميان بوده، جانب طايفه مؤمنان، گرفته شده و تعبير به درجه شده است (اين طرز بيان را در اصطلاح ادبى تغليب مى گويند).

و در پايان آيه مى فرمايد: { ...وَ اللهُ بَصِيرٌ بِما يَعْمَلُونَ ; «خداوند نسبت به اعمال همه آنها بينا است» و به خوبى مى داند هر كسى طبق نيت و ايمان و عمل خود شايسته كدامين درجه است.

يك روش مؤثر تربيتى
در قرآن مجيد بسيارى از حقايق مربوط به معارف دينى و اخلاقى و اجتماعى در قالب سؤال طرح مى گردد و طرفين مسأله در اختيار شنونده گذارده مى شود تا او با فكر خود يكى را انتخاب كند، و اين روش كه بايد آنرا روش غير مستقيم ناميد، اثر فوق العاده اى در تأثير برنامه هاى تربيتى دارد زيرا انسان، معمولا به افكار و برداشت هاى خود از مسائل مختلف بيش از هر چيز اهميت مى دهد، هنگامى كه مسأله بصورت يك مطلب قطعى و جزمى طرح شود، گاهى در مقابل آن، مقاومت به خرج مى دهد و همچون يك فكر بيگانه به آن مى نگرد، ولى هنگامى كه بصورت سؤال طرح شود و پاسخ را از درون وجدان و قلب خود بشنود آنرا فكر و تشخيص خود مى داند و به عنوان يك فكر و طرح آشنا به آن مى نگرد و لذا در مقابل آن مقاومت به خرج نمى دهد، اين طرز تعليم مخصوصا در برابر افراد لجوج و همچنين در برابر كودكان مؤثر است(24).

بررسى ديگرى روى جنگ احد
أَ وَ لَمّا أَصابَتْكُمْ مُصِيبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَيْها قُلْتُمْ أَنّى هذا قُلْ هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِكُمْ إِنَّ اللهَ عَلى كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ(165)

165ـ آيا هنگامى كه مصيبتى به شما (در ميدان جنگ احد) رسيد در حالى كه دو برابر آن را (بر دشمن در ميدان جنگ بدر) وارد ساخته بوديد گفتيد اين مصيبت از كجا است؟ بگو از ناحيه خود شما است (كه در ميدان جنگ احد با دستور پيامبر مخالفت كرديد) خداوند بر هر چيزى قادر است (و چنانچه روش خود را اصلاح كنيد در آينده به شما پيروزى مى دهد).

اين آيه بررسى ديگرى روى حادثه احد است، توضيح اينكه: جمعى از مسلمانان از نتائج دردناك جنگ، غمگين و نگران بودند و اين مطلب را مكرر بر زبان مى آوردند خداوند در آيه فوق سه نكته را به آنها گوشزد مى كند:

1ـ شما نبايد از نتيجه يك جنگ نگران باشيد بلكه همه برخوردهاى خود را با دشمن روى هم محاسبه كنيد، اگر به شما در اين ميدان، مصيبتى رسيد در ميدان ديگر (ميدان جنگ بدر) دو برابر آن را به دشمن وارد ساختيد; زيرا آنها در احد هفتاد نفر از شما را شهيد كردند، در حالى كه هيچ اسير نگرفتند ولى شما در بدر هفتاد نفر از آنها را به قتل رسانيديد و هفتاد نفر را اسير كرديد.

{ أَ وَ لَمّا أَصابَتْكُمْ مُصِيبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَيْها... در حقيقت، جمله { ...قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَيْها... ; يعنى دو برابر آن بر دشمن ضربه زديد در حكم جوابى است كه بر سؤال، مقدم شده است.

2ـ شما مى گوييد: اين مصيبت از كجا دامن گيرتان شد; { ...قُلْتُمْ أَنّى هذا... ولى اى پيامبر به آنها بگو اين مصيبت از وجود خود شما سرچشمه گرفته و عوامل شكست را بايد در خودتان جستجو كنيد; { ...قُلْ هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِكُمْ... .

شما بوديد كه با مخالفت فرمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) سنگر حساس كوه عينين را رها ساختيد و شما بوديد كه جنگ را به پايان نرسانيده و سرنوشت آن را يك سره نكرده به جمع آورى غنائم پرداختيد و نيز شما بوديد كه به هنگام حمله مجدد دشمن ميدان را رها ساخته و ازجنگ فرار كرديد، همين گناهان و سستى هاى شما بود كه باعث آن شكست و آن همه كشته گرديد.

3ـ شما نبايد از آينده نگران باشيد زيرا خداوند بر همه چيز قادر و توانا است و اگر نقاط ضعف خود را جبران كنيد، مشمول حمايت او خواهيد شد; { ...إِنَّ اللهَ عَلى كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ... .

بايد صفوف مشخص شود
وَ ما أَصابَكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ فَبِإِذْنِ اللهِ وَ لِيَعْلَمَ الْمُؤْمِنِينَ(166)

وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ نافَقُوا وَ قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا قاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللهِ أَوِ ادْفَعُوا قالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتالاً لاَتَّبَعْناكُمْ هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْيمانِ يَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ وَ اللهُ أَعْلَمُ بِما يَكْتُمُونَ(167)

166ـ و آنچه (در روز احد) در روزى كه دو دسته (مؤمنان و كافران) با هم نبرد كردند به شما رسيد به فرمان خدا (و بر طبق قانون عليت) بود و براى اين بود كه مؤمنان شناخته شوند.

167ـ و نيز براى اين بود كه كسانى كه راه نفاق پيش گرفتند شناخته شوند آنها كه به ايشان گفته شد بياييد و در راه خدا نبرد كنيد يا (لا اقل) از حريم خود دفاع نماييد گفتند: اگر ما مى دانستيم جنگى واقع خواهد شد از شما پيروى مى كرديم (اما مى دانيم جنگى نمى شود) آنها آن روز به كفر نزديكتر از ايمان بودند با دهان خود چيزى مى گويند كه در دل آنها نيست و خداوند به آنچه كتمان مى كنند دانا است.

آيه فوق، اين نكته را تذكر مى دهد كه هر مصيبتى (مانند مصيبت احد) كه پيش مى آيد علاوه بر اينكه بدون علت نيست وسيله آزمايشى است براى جدا شدن صفوف مجاهدان راستين از منافقان و يا افراد سست ايمان، لذا در قسمت اول آيه مى فرمايد: { وَ ما أَصابَكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ فَبِإِذْنِ اللهِ... ; آنچه در روز احد آن روز كه جمعيت مسلمانان با بت پرستان بهم درآويختند، بر شما وارد شد به فرمان خدا بود و طبق خواست و اراده او صورت گرفت;
زيرا هر حادثه اى طبق قانون عمومى آفرينش علت و سبب مخصوصى دارد و اساسا عالم روى يك سلسله علل و اسباب پى ريزى شده است و اين يك اصل ثابت و هميشگى است، و روى اين اصل، هر لشگرى كه در ميدان جنگ سستى كند و به مال و ثروت و غنيمت دل ببندد و دستور فرمانده دلسوز خود را فراموش نمايد محكوم به شكست خواهد بود، بنا بر اين منظور از اذن الله (فرمان خدا) همان اراده و مشيت او است كه به صورت قانون عليت در عالم هستى منعكس شده است.

و در قسمت دوم آيه مى فرمايد: { وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ نافَقُوا... ; «يكى ديگر از آثار اين جنگ، اين بود كه صفوف مؤمنان و منافقان از هم مشخص شود و افراد با ايمان، از سست ايمان شناخته گردند.»
بطور كلى در حادثه احد، سه گروه مشخص در ميان مسلمانان، پيدا شدند: گروه اول افراد معدودى بودند كه تا آخرين لحظات، پايدارى نمودند و در برابر انبوه دشمنان، تا آخرين نفس ايستادگى بخرج دادند، بعضى شربت شهادت نوشيدند و بعضى جراحات سنگين برداشتند.

گروه ديگر تزلزل و اضطراب در دلهاى آنها پديد آمد و نتوانستند تا آخرين لحظه، استقامت كنند و راه فرار را پيش گرفتند.

گروه سوم، گروه منافقان بودند كه در اثناء راه، به بهانه هايى كه اشاره خواهد شد از شركت در جنگ، خوددارى كرده و به مدينه بازگشتند، كه آنها عبدالله بن ابى سلول و سيصد نفر از يارانش بودند.

اگر حادثه سخت احد نبود هيچگاه صفوف به اين روشنى مشخص نمى شد و افراد هر كدام با صفات ويژه خود در صف معينى قرار نمى گرفتند و هر كس ممكن بود هنگام ادعا، خود را بهترين فرد با ايمان بداند.

در حقيقت در آيه، اشاره به دو چيز شده: نخست علت فاعلى شكست احد و ديگر علت غايى و نتيجه نهايى آن.

تذكر اين نكته نيز لازم است كه در آيه فوق مى فرمايد: { وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ نافَقُوا... ; «تا كسانى كه نفاق ورزيدند شناخته شوند.» و نمى فرمايد «ليعلم المنافقين»; «تا منافقان شناخته شوند» و به عبارت ديگر، نفاق به صورت فعل ذكر شده نه به صورت وصف، اين تعبير گويا بدان جهت است كه نفاق، هنوز در همه آنان به صورت صفت ثابتى در نيامده بود و لذا در تاريخ اسلام مى خوانيم كه بعضى از آنان، بعدها موفق به توبه شدند و به صف مؤمنان پيوستند.

سپس قرآن گفت گويى كه ميان بعضى از مسلمانان و منافقين قبل از جنگ رد و بدل شد به اين صورت بيان مى كند: { ...وَ قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا قاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللهِ أَوِ ادْفَعُوا... ; بعضى از مسلمانان (كه طبق نقل ابن عباس عبدالله بن عمربن حزام بوده است) هنگامى كه ديد عبد الله بن ابى سلول با يارانش خود را از لشگر اسلام كنار كشيده و تصميم بازگشت به مدينه دارند گفت: بياييد يا به خاطر خدا و در راه او پيكار كنيد و يا لا اقل در برابر خطرى كه وطن و خويشان شما را تهديد مى كند دفاع نماييد.

ولى آنها به يك بهانه واهى دست زدند و گفتند: { ...لَوْ نَعْلَمُ قِتالاً لاَتَّبَعْناكُمْ... ; «ما اگر ميدانستيم جنگ مى شود بى گمان از شما پيروى مى كرديم»، ما فكر مى كنيم اين غائله بدون جنگ و خونريزى پايان پذيرد.

و بنا به تفسير ديگر منافقان گفتند: اگر ما اين را، جنگ مى دانستيم با شما همكارى مى كرديم، ولى به نظر ما اين جنگ نيست بلكه يك نوع انتحار و خودكشى است زيرا با عدم توازنى كه ميان لشگر اسلام و كفار ديده مى شود، جنگ كردن با آنها عاقلانه نيست.

بخصوص اينكه لشكرگاه اسلام در نقطه نا مناسبى قرار گرفته است.

بهر ترتيب اينها بهانه اى بيش نبود، هم وقوع جنگ حتمى بود و هم مسلمانان در آغاز پيروز شدند و اگر شكستى دامنگيرشان شد، بر اثر اشتباهات و خلافكارى هاى خودشان بود، خداوند مى گويد: اينها دروغ مى گفتند: { ...هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْيمانِ... ; «آنها در آن روز به كفر نزديكتر از ايمان بودند.» ضمناً از اين جمله استفاده مى شود كه كفر و ايمان داراى درجاتى است كه به عقيده و طرز عمل انسان بستگى دارد.

{ يَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ... ; «آنها به زبان چيزى مى گويند كه در دل ندارند» و نيت آنها با آنچه مى گفتند كاملا مغايرت داشت آنها به خاطر لجاجت روى پيشنهاد خود، دائر به جنگ كردن در خود مدينه، و يا ترس از ضربات دشمن و يا بى علاقگى به اسلام از شركت در ميدان، خوددارى كردند { ...وَ اللهُ أَعْلَمُ بِما يَكْتُمُونَ... ; «ولى خداوند به آنچه منافقان كتمان مى كنند كاملا آگاه است.» هم در اين جهان پرده از چهره آنان برداشته و قيافه آنها را به مسلمانان نشان مى دهد و هم در آخرت به حساب آنها رسيدگى خواهد كرد(28).

گفته هاى بى اساس منافقان
الَّذِينَ قالُوا لاِِخْوانِهِمْ وَ قَعَدُوا لَوْ أَطاعُونا ما قُتِلُوا قُلْ فَادْرَؤُا عَنْ أَنْفُسِكُمُ الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ(168)

168ـ (منافقان) آنها هستند كه به برادران خود گفتند ـ در حاليكه از حمايت آنها دست كشيده بودند ـ اگر آنها از ما پيروى مى كردند كشته نمى شدند، بگو (مگر شما مى توانيد مرگ افراد را پيش بينى كنيد) پس مرگ را از خودتان دور سازيد اگر راست مى گوييد.

منافقان علاوه بر اينكه خودشان از جنگ احد كناره گيرى كردند و سعى در تضعيف روحيه ديگران نيز نمودند، به هنگام بازگشت مجاهدان زبان به سرزنش آنها گشودند و گفتند: اگر آنها از فرمان ما پيروى كرده بودند كشته نمى دادند.

قرآن در آيه فوق، به گفتار بى اساس آنها پاسخ مى دهد و مى گويد: { الَّذِينَ قالُوا لاِِخْوانِهِمْ وَ قَعَدُوا... ; «آنها كه از جنگ كناره گيرى كردند و به برادران خود گفتند اگر از ما اطاعت كرده بودند هيچگاه كشته نمى شدند به آنها بگو اگر قادر به پيش بينى حوادث آينده هستيد مرگ را از خودتان دور سازيد اگر راست مى گوييد.»
يعنى در حقيقت شما با اين ادعا، خود را عالم به غيب و با خبر از حوادث آينده مى دانيد كسى كه چنين است بايد علل و عوامل مرگ خود را بتواند پيش بينى كرده وخنثى سازد آيا شما چنين قدرتى داريد؟! وانگهى اگر شما در ميدان جهاد و در راهسربلندى و افتخار كشته نشويد آيا عمر جاويدان خواهيد داشت؟ آيا مى توانيد مرگ را براى هميشه از خود دور سازيد؟ بنا بر اين شما كه نمى توانيد قانون مسلم مرگ را از ميان ببريد پس چرا در ميان بستر با ذلت بميريد؟ چرا با افتخار در ميدان جهاد در برابر دشمن شربت شهادت ننوشيد؟
در آيه فوق، نكته ديگرى وجود دارد كه بايد به آن توجه كرد: و آن اينكه از مؤمنان تعبير به برادر شده در حالى كه هرگز مؤمنان برادر منافقان نيستند، اين يك نوع سرزنش به آنها است كه شما مؤمنان را برادر خود ميدانستيد چرا در اين لحظات حساس، دست از حمايت آنها برداشتيد و لذا بلا فاصله بعد از تعبير اخوانهم جمله قعدوا يعنى از جنگ بازنشستند ذكر شده آيا انسان ادعاى برادرى ميكند و بلا فاصله از حمايت برادر خود باز مى نشيند؟!(30).

زندگان جاويد
الَّذِينَ قالُوا لاِِخْوانِهِمْ وَ قَعَدُوا لَوْ أَطاعُونا ما قُتِلُوا قُلْ فَادْرَؤُا عَنْ أَنْفُسِكُمُ الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ(168)

وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ(169)

فَرِحِينَ بِما آتاهُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ(170)

يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَة مِنَ اللهِ وَ فَضْل وَ أَنَّ اللهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ(171)

169ـ (اى پيامبر) هرگز گمان مبر آنها كه در راه خدا كشته شده اند مردگانند، بلكه آنها زنده اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند.

170ـ آنها به خاطر نعمت هاى فراوانى كه خداوند از فضل خود به آنها بخشيده است خوشحالند و به خاطر كسانى كه (مجاهدانى كه) بعد از آنها به آنان ملحق نشدند (نيز) خوشوقتند (زيرا مقامات برجسته آنها را در آن جهان مى بينند و مى دانند) كه نه ترسى بر آنها است و نه غمى خواهند داشت.

171ـ و (نيز) از نعمت خدا و فضل او (نسبت به خودشان خوشحال و مسرور مى شوند و (مى بينند كه) خداوند پاداش مؤمنان را ضايع نمى كند (نه پاداش شهيدان و نه پاداش مجاهدانى كه شهيد نشدند).

بعضى از مفسران معتقدند كه آيات فوق در باره شهداى احد نازل شده و بعضى ديگر در باره شهداى بدر مى دانند، ولى حق اين است كه پيوند اين آيات با آيات گذشته نشان مى دهد، بعد از حادثه احد نازل شده است.

اما مضمون و محتواى آيات تعميم دارد و همه شهدا حتى شهداى بدر را كه چهارده نفر بودند شامل مى شود و لذا در حديثى از امام باقر(عليه السلام) نقل شده كه فرمود: آيات در باره شهداى احد و بدر هر دو نازل شده است.

ابن مسعود از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل ميكند كه خداوند به ارواح شهيدان احد خطاب كرد و از آنها پرسيد: چه آرزويى داريد؟ آنها گفتند: پروردگارا! ما بالاتر از اين چه آرزويى مى توانيم داشته باشيم كه غرق نعمت هاى جاويدان توايم و در سايه عرش تو مسكن داريم؟
تنها تقاضاى ما اين است كه بار ديگر به جهان برگرديم و مجددا در راه تو شهيد شويم، خداوند فرمود: فرمان تخلف ناپذير من اين است كه كسى دو باره به دنيا بازنگردد، عرض كردند: حالا كه چنين است تقاضاى ما اين است كه سلام ما را به پيامبر(صلى الله عليه وآله) برسانى و به بازماندگانمان، حال ما را بگويى و از وضع ما به آنها بشارت دهى كه هيچگونه نگران نباشند در اين هنگام آيات فوق نازل شد.

بهر حال چنين به نظر مى رسد كه جمعى از افراد سست ايمان بعد از حادثه احد مى نشستند و بر دوستان و بستگان خود كه در احد شهيد شده بودند، تاسف مى خوردند كه چرا آنها مردند و نابود شدند؟ مخصوصا هنگامى كه به نعمتى مى رسيدند و جاى آنها را خالى مى ديدند بيشتر ناراحت مى شدند، با خود مى گفتند ما اين چنين در ناز و نعمتيم اما برادران و فرزندان ما در قبرها خوابيده اند و دستشان از همه جا كوتاه است.

/ 96