حج و حرمین شریفین در تفسیر نمونه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حج و حرمین شریفین در تفسیر نمونه - نسخه متنی

ب‍ا م‍ق‍دم‍ه‌ ناصر م‍ک‍ارم‌ ش‍ی‍رازی‌؛ ب‍ه‌ ک‍وش‍ش‌: ع‍ل‍ی‌ ق‍اض‍ی ‌ع‍س‍ک‍ر

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نخستين سؤالى كه از ابراهيم(عليه السلام) كردند اين بود پرسيدند: «تويى كه اين كار را با خدايان ما كرده اى؟ اى ابراهيم!»; { قالُوا أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا يا إِبْراهِيمُ ، آنها حتى حاضر نبودند بگويند تو خدايان ما را شكسته اى و قطعه قطعه كرده اى، بلكه تنها پرسيدند: تو اين كار را با خدايان ما كردى؟ ابراهيم(عليه السلام) آنچنان جوابى گفت كه آنها را سخت در محاصره قرار داد، محاصره اى كه قدرت بر نجات از آن نداشتند ابراهيم(عليه السلام)گفت: «بلكه اين كار را اين بت بزرگ آنها كرده! از آنها سؤال كنيد اگر سخن مى گويند!»; { قالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ .

اصول جرم شناسى مى گويد، متهم كسى است كه آثار جرم را همراه دارد، در اينجا آثار جرم در دست بت بزرگ است (طبق روايت معروفى ابراهيم(عليه السلام) تبر را به گردن بت بزرگ گذاشت).

اصلا چرا شما به سراغ من آمديد؟ چرا خداى بزرگتان را متهم نمى كنيد؟ آيا احتمال نمى دهيد او از دست خدايان كوچك خشمگين شده و يا آنها را رقيب آينده خود فرض كرده و حساب همه را يكجا رسيده است؟!

از آنجا كه ظاهر اين تعبير به نظر مفسران با واقعيت تطبيق نمى داده و از آنجا كه ابراهيم(عليه السلام)پيامبر است و معصوم و هرگز دروغ نمى گويد، در تفسير اين جمله، مطالب مختلفى گفته اند.

آنچه از همه بهتر به نظر مى رسد اين است كه ابراهيم(عليه السلام) به طور قطع اين عمل را به بت بزرگ نسبت داد، ولى تمام قراين شهادت مى داد كه او قصد جدى از اين سخن ندارد، بلكه مى خواسته عقايد مسلم بت پرستان را كه خرافى و بى اساس بوده است به رخ آنها بكشد، به آنها بفهماند كه اين سنگ و چوب هاى بى جان آنقدر بى عرضه اند كه حتى نمى توانند يك جمله سخن بگويند و از عبادت كنندگانشان يارى بطلبند، تا چه رسد كه بخواهند به حل مشكلات آنها بپردازند!
نظير اين تعبير در سخنان روزمره ما فراوان است كه براى ابطال گفتار طرف، مسلمات او را به صورت امر يا اخبار و يا استفهام در برابرش مى گذاريم تا محكوم شود و اين به هيچ وجه دروغ نيست، دروغ آن است كه قرينه اى همراه نداشته باشد.

در روايتى كه در كتاب كافى از امام صادق(عليه السلام) نقل شده مى خوانيم:

«إِنَّمَا قَالَ { بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذا إِرَادَةَ الاِْصْلاحِ وَ دَلالَةً عَلَى أَنَّهُمْ لا يَفْعَلُونَ ثُمَّ قَالَ وَ اللَّهِ مَا فَعَلُوهُ وَ مَا كَذَبَ» ابراهيم(عليه السلام) اين سخن را به خاطر آن گفت كه مى خواست افكار آنها را اصلاح كند و به آنها بگويد كه چنين كارى از بت ها ساخته نيست، سپس امام اضافه فرمود: «به خدا سوگند بت ها دست به چنان كارى نزده بودند، ابراهيم(عليه السلام) نيز دروغ نگفت».

جمعى از مفسران نيز احتمال داده اند كه ابراهيم(عليه السلام) اين مطلب را به صورت يك جمله شرطيه ادا كرد و گفت: «بت ها اگر سخن بگويند دست به چنين كارى زده اند»، و مسلما تعبير خلاف واقع نبود; زيرا نه بت ها سخن مى گفتند و نه چنين كارى از آنها سر زده بود، به مضمون همين تفسير نيز حديثى وارد شده است.

اما تفسير اول صحيح تر به نظر مى رسد; زيرا جمله شرطيه: { إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ }قيدى است براى سؤال كردن «فَسْئَلُوهُمْ»، نه براى جمله { بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ .

نكته ديگرى كه در اينجا بايد به آن توجه داشت اين است كه: بايد از بت هاى دست و پا شكسته سؤال شود كه اين بلا را چه كسى بر سر آنها آورده است؟ نه از بت بزرگ زيراضمير «هم» و همچنين ضميرهاى { إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ همه به صورت جمع است و اين با تفسير اول سازگار است.

سخنان ابراهيم(عليه السلام)، بت پرستان را تكان داد، وجدان خفته آنها را بيدار كرد و همچون طوفانى كه خاكسترهاى فراوان را از روى شعله هاى آتش برگيرد و فروغ آن را آشكار سازد، فطرت توحيدى آنها را از پشت پرده هاى تعصب و جهل و غرور آشكار ساخت.

در يك لحظه كوتاه و زودگذر از اين خواب عميق و مرگ زا بيدار شدند، چنانكه قرآن مى گويد: «آنها به وجدان و فطرتشان بازگشتند و به خود گفتند: حقا كه شما ظالم و ستمگريد»; { فَرَجَعُوا إِلى أَنْفُسِهِمْ فَقالُوا إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظّالِمُونَ .

هم به خويشتن و هم بر جامعه اى كه به آن تعلق داريد و هم به ساحت مقدس پروردگار بخشنده نعمت ها ظلم و ستم كرديد.

جالب اينكه در آيات قبل خوانديم، آنها ابراهيم(عليه السلام) را متهم به ظالم بودن كردند، ولى در اينجا دريافتند كه ظالم اصلى و حقيقى خودشانند.

در واقع تمام مقصود ابراهيم(عليه السلام) از شكستن بت ها همين بود، هدف شكستن فكر بت پرستى و روح بت پرستى بود، و گرنه شكستن بت فايده اى ندارد، بت پرستان لجوج فورا بزرگتر و بيشتر از آن را مى سازند و به جاى آن مى نهند، همان گونه كه در تاريخ اقوام نادان و جاهل و متعصب، اين مسأله، نمونه هاى فراوان دارد.

تا اينجا ابراهيم(عليه السلام) موفق شد يك مرحله بسيار حساس و ظريف تبليغ خود را كه بيدار ساختن وجدان هاى خفته، از طريق ايجاد يك طوفان روانى بود، اجرا كند.

ولى افسوس كه زنگار جهل و تعصب و تقليد كوركورانه بيشتر از آن بود كه با نداى صيقل بخش اين قهرمان توحيد به كلى زدوده شود.

افسوس كه اين بيدارى روحانى و مقدس چندان به طول نيانجاميد و در ضمير آلوده و تاريكشان از طرف نيروهاى اهريمنى و جهل قيامى بر ضد اين نور توحيدى صورت گرفت و همه چيز به جاى اول بازگشت، قرآن چه تعبير لطيفى مى كند: «سپس آنها بر سرهاشان واژگونه شدند»; { ثُمَّ نُكِسُوا عَلى رُؤُسِهِمْ .

براى اينكه از طرف خدايان گنگ و بسته دهانشان عذرى بياورند گفتند: «تو مى دانى اينها هرگز سخن نمى گويند!»; { لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ يَنْطِقُونَ ، اينها هميشه خاموش اند و ابهت سكوت را نمى شكنند! و با اين عذر پوشالى خواستند ضعف و زبونى و ذلت بت ها را كتمان كنند.

اينجا بود كه ميدانى براى استدلال منطقى در برابر ابراهيم(عليه السلام) قهرمان، گشوده شد تا شديدترين حملات خود را متوجه آنها كند و مغزهايشان را زير رگبارى از سرزنش منطقى و بيداركننده قرار دهد فرياد زد: «آيا شما معبودهاى غير خدا را مى پرستيد كه نه كمترين سودى به حال شما دارند و نه كوچكترين ضررى»; { قالَ أَ فَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ ما لا يَنْفَعُكُمْ شَيْئاً وَ لا يَضُرُّكُمْ .

اين خدايان پندارى كه نه قدرت سخن دارند، نه شعور و درك، نه مى توانند از خود دفاع كنند و نه مى توانند بندگان را به حمايت خود بخوانند، اصلا چه كارى از اينها ساخته است و به چه درد مى خورند؟!

پرستش يك معبود يا به خاطر شايستگى او براى عبوديت است، كه اين در باره بت هاى بى جان مفهوم ندارد و يا به خاطر انتظار سودى است كه از ناحيه آنها عايد شود و يا ترس از زيانشان، ولى اقدام من به شكستن بت ها نشان داد كه اينها كمترين بخارى ندارند، با اين حال آيا اين كار شما احمقانه نيست؟! باز اين معلم توحيد، سخن را از اين هم فراتر برد و با تازيانه هاى سرزنش بر روح بى دردشان كوبيد و گفت:

«اف بر شما، و بر اين معبودهايى كه غير از الله انتخاب كرده ايد!»; { أُفّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ

«آيا هيچ انديشه نمى كنيد، و عقل در سر نداريد؟»; { أَ فَلا تَعْقِلُونَ .

ولى در توبيخ و سرزنششان، ملايمت را از دست نداد، مبادا بيشتر لجاجت كنند.

در حقيقت ابراهيم(عليه السلام) بسيار حساب شده برنامه خود را تعقيب كرد، نخستين بار به هنگام دعوت آنها به سوى توحيد صدا زد: «اين مجسمه هاى بى روح چيست كه شما مى پرستيد؟ اگر مى گوييد سنت نياكان شما است، هم شما و هم آنها گمراه بوديد».

در دومين مرحله، اقدام به يك برنامه عملى كرد، تا نشان دهد اين بت ها چنان قدرتى ندارند كه هر كس نگاه چپ به آنان كند، نابودش كنند، مخصوصا با اخطار قبلى به سراغ بت ها رفت و آنها را به كلى درهم شكست، تا نشان دهد خيالاتى كه آنها به هم بافته اند، همه بيهوده است.

در سومين مرحله در آن محاكمه تاريخى سخت، آنها را در بن بست قرار داد، گاه به سراغ فطرتشان رفت، زمانى به سراغ عقلشان، گاه اندرزشان داد، گاه سرزنش و توبيخ كرد.

خلاصه اين معلم بزرگ الهى از هر درى وارد شد و آنچه در توان داشت به كار برد، ولى مسلماً قابليت محل نيز شرط تأثير است و اين متاسفانه در آن قوم كمتر وجود داشت.

اما بدون شك، سخنان و كارهاى ابراهيم(عليه السلام) به عنوان يك زمينه توحيدى و حداقل به صورت علامت هاى استفهام در مغزهاى آنها باقى ماند و مقدمه اى براى بيدارى و آگاهى گسترده تر در آينده شد.

از تواريخ استفاده مى شود كه گروهى هر چند از نظر تعداد اندك ولى از نظر ارزش بسيار، به او ايمان آوردند(35) و آمادگى نسبى براى گروه ديگرى فراهم گشت(36).

68ـ گفتند: او را بسوزانيد و خدايان خود را يارى كنيد، اگر كارى از شما ساخته است.

69ـ (سرانجام او را به درياى آتش افكندند ولى ما) گفتيم: اى آتش سرد و سالم بر ابراهيم باش.

70ـ آنها مى خواستند ابراهيم را با اين نقشه نابود كنند، ولى ما آنها را زيانكارترين مردم قرار داديم.

گرچه با استدلالات عملى و منطقى ابراهيم(عليه السلام)، همه بت پرستان محكوم شدند و خودشان هم در دل به اين محكوميت اعتراف كردند، ولى لجاجت و تعصب شديد آنها مانع از پذيرش حق شد، به همين دليل جاى تعجب نيست كه تصميم بسيار شديد و خطرناكى در باره ابراهيم(عليه السلام)گرفتند و آن كشتن ابراهيم(عليه السلام) به بدترين صورت يعنى سوزاندن و خاكستر كردن بود!

معمولا رابطه معكوسى ميان زور و منطق وجود دارد، هر قدر زور انسان بيشتر مى شود، منطق او ضعيفتر مى شود، جز در مردان حق كه هر چه قوى تر مى شوند، متواضع تر و منطقى تر مى شوند.

زورگويان هنگامى كه از طريق منطق به جايى نرسيدند، فورا تكيه بر زور و قدرتشان مى كنند و در مورد ابراهيم(عليه السلام) درست از همين برنامه استفاده شد، چنانكه قرآن مى گويد: «جمعيت فرياد زدند او را بسوزانيد و خدايان خود را يارى كنيد، اگر كارى از دست شما ساخته است»; { قالُوا حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ .

سلطه گران زورگو براى تحريك توده هاى ناآگاه، معمولا از نقطه هاى ضعف روانى شان استفاده مى كنند، چرا كه آنها روانشناس و بر كار خود مسلط هستند! همان گونه كه در اين ماجرا كردند و شعارهايى دادند كه به اصطلاح به رگ غيرت آنها برخورد، گفتند: اينها خدايان شما هستند، مقدساتتان به خطر افتاده، سنت نياكانتان زير پا گذاشته شده، غيرت و حميت شما كجا است؟ چرا اين قدر ضعيف و زبون هستيد؟ چرا خدايانتان را يارى نمى دهيد، ابراهيم(عليه السلام) را بسوزانيد و خدايانتان را يارى بدهيد، اگر كارى از شما ساخته است و توانى در تن و قدرتى در جان داريد. ببينيد همه مردم از مقدساتشان دفاع مى كنند، شما كه همه چيزتان به خطر افتاده است.

خلاصه امثال اين لاطايلات بسيار گفتند و مردم را بر ضد ابراهيم(عليه السلام) شوراندند، آنچنان كه به جاى چند بار هيزم كه براى سوزاندن چندين نفر كافى است، هزاران بار بر روى هم ريختند و كوهى از هيزم، و به دنبال آن دريايى از آتش به وجود آوردند، تا با اين عمل هم انتقام خود را بهتر گرفته باشند و هم ابهت و عظمت پندارى بت ها كه سخت با برنامه ابراهيم(عليه السلام) آسيب ديده بود تا حدى تامين شود.

تاريخ نويسان در اينجا مطالب بسيارى نوشته اند كه هيچ گونه بعيد به نظر نمى رسد، از جمله اينكه مى گويند: چهل روز مردم براى جمع آورى هيزم كوشيدند و از هر سو هيزم هاى خشك فراوانى جمع آورى كردند، كار به جايى رسيد كه حتى زنانى كه كارشان در خانه پشم ريسى بود از درآمد آن، پشته هيزمى تهيه كرده بر آن مى افزودند و بيماران نزديك به مرگ از مال خود مبلغى براى خريدارى هيزم وصيت مى نمودند و حاجت مندان براى برآمدن حاجاتشان نذر مى كردند كه اگر به مقصود خود برسند، فلان مقدار هيزم بر آن بيافزايند.

به همين جهت هنگامى كه آتش از جوانب مختلف در هيزم ها افكندند، به اندازه اى شعله اش عظيم بود كه پرندگان قادر نبودند از آن منطقه بگذرند.

بديهى است به چنين آتش گسترده اى نمى توان نزديك شد، تا چه رسد به اينكه بخواهند ابراهيم(عليه السلام) را در آن بيفكنند، ناچار از منجنيق استفاده كردند، ابراهيم(عليه السلام) را بر لاى آن نهاده و با يك حركت سريع به درون آن درياى آتش پرتاب نمودند.

در رواياتى كه از طرق شيعه و اهل تسنن نقل شده مى خوانيم:

هنگامى كه ابراهيم(عليه السلام) را بالاى منجنيق گذاشتند و مى خواستند در آتش بيفكنند، آسمان و زمين و فرشتگان فرياد بركشيدند و از پيشگاه خداوند تقاضا كردند كه اين قهرمان توحيد و رهبر آزاد مردان را حفظ كند.

و نيز نقل كرده اند: جبرئيل به ملاقات ابراهيم(عليه السلام) آمد و به او گفت: «أَ لَكَ حاجَةٌ؟» آيا نيازى دارى تا به تو كمك كنم؟» ابراهيم(عليه السلام) در يك عبارت كوتاه گفت: «أَمّا إِلَيْكَ فَلا» اما به تو، نه! به آن كسى نياز دارم كه از همگان بى نياز و بر همه مشفق است». در اين هنگام جبرئيل به او پيشنهاد كرد و گفت: «فَاسْأَلْ رَبَّكَ» پس نيازت را از خدا بخواه»، و او در پاسخ گفت: «حَسْبِي مِنْ سُؤالِي عِلْمُهُ بِحالِي»; «همين اندازه كه او از حال من آگاه است كافى است!»
در حديثى از امام باقر(عليه السلام) مى خوانيم: در اين هنگام ابراهيم(عليه السلام) با خداوند چنين راز و نياز كرد: «يَا أَحَدُ، يَا صَمَدُ، يَا مَنْ لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ، تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ»(40) اين دعا به عبارت هاى ديگرى در كتب ديگر نيز آمده است.

به هر حال ابراهيم(عليه السلام) در ميان هلهله و شادى و غريو فرياد مردم به درون شعله هاى آتش فرستاده شد، آنچنان مردم فرياد شادى كشيدند كه گويى شكننده بت ها براى هميشه نابود و خاكستر شد.

اما خدايى كه همه چيز سر بر فرمان او است، حتى سوزندگى را او به آتش ياد داده و رمز محبت را او به مادران آموخته، اراده كرد اين بنده مؤمن خالص در اين درياى آتش سالم بماند، تا سند ديگرى بر اسناد افتخارش بيفزايد، چنانكه قرآن در اينجا مى گويد:«به آتش گفتيم اى آتش سرد و سالم بر ابراهيم(عليه السلام) باش »; { قُلْنا يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِيمَ ، بدون شك فرمان خداوند در اينجا، فرمان تكوينى بود. همان فرمان كه درجهان هستى به خورشيد وماه وزمين وآسمان وآب وآتش وگياهان وپرندگان مى دهد.

معروف چنين است كه آتش آنچنان سرد و ملايم شد كه دندان ابراهيم(عليه السلام) از شدت سرما به هم مى خورد و باز به گفته بعضى از مفسران، اگر تعبير به سلاماً نبود، آتش آنچنان سرد مى شد كه جان ابراهيم(عليه السلام) از سرما به خطر مى افتاد!

نيز در روايت معروفى مى خوانيم، آتش نمرودى تبديل به گلستان زيبايى شد.

حتى بعضى گفته اند آن روز كه ابراهيم(عليه السلام) در آتش بود، آرامترين و بهترين و راحت ترين روزهاى عمرش محسوب مى شد.

به هر حال در اينكه آتش چگونه ابراهيم(عليه السلام) را نسوزاند، در ميان مفسران گفتگو بسيار است ولى اجمال سخن اين است كه با توجه به بينش توحيدى، هيچ سببى بى فرمان خدا كارى از او ساخته نيست، يك روز به كارد در دست ابراهيم(عليه السلام) مى گويد نبر! و روز ديگر به آتش مى گويد مسوزان! و يك روز هم به آبى كه مايه حيات است فرمان مى دهد غرق كن فرعون و فرعونيان را.

در آخرين آيه مورد بحث به عنوان نتيجه گيرى كوتاه و فشرده مى فرمايد: «آنها تصميم گرفتند كه ابراهيم(عليه السلام) را با نقشه حساب شده و خطرناكى نابود كنند، ولى ما آنها را زيان كارترين مردم قرار داديم»; { فَأَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ اْلأَسْفَلِينَ .

ناگفته پيدا است كه با سالم ماندن ابراهيم(عليه السلام) در ميان آتش، صحنه به كلى دگرگون شد، غريو شادى فرو نشست، دهان ها از تعجب باز ماند، جمعى آشكار در گوشى با هم در باره اين پديده عجيب سخن مى گفتند، عظمت ابراهيم(عليه السلام) و خداى او ورد زبان ها شد و موجوديت دستگاه نمرود به خطر افتاده ولى باز هم تعجب و لجاجت مانع از پذيرش حق به طور كامل شد، هر چند دل هاى بيدار بهره خود را از اين ماجرا بردند و بر ايمانشاننسبت به خداى ابراهيم(عليه السلام) افزوده شد، گرچه اين گروه در اقليت بودند.

نكته ها:

1ـ سبب سازى و سبب سوزى
گاه مى شود انسان در عالم اسباب چنان غرق مى شود كه خيال مى كند اين آثار و خواص از آن خود اين موجودات است و از آن مبدأ بزرگى كه اين آثار مختلف را به اين موجودات بخشيده غافل مى شود، در اينجا خداوند براى بيدار ساختن بندگان دست به سبب سازى و سبب سوزى مى زند.

موجوداتى كه ظاهراً كارى از آنها ساخته نيست، سرچشمه آثار عظيمى مى شوند. به عنكبوت فرمان مى دهد چند تار سست و ضعيف بر در غار ثور تنيده و با همين چند تار كسانى راكه درتعقيب پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) همه جا مى گشتند واگر اورا مى يافتندنابود مى كردند، مايوس مى سازد و با همين وسيله كوچك مسير تاريخ جهان را دگرگون مى كند.

گاه اسبابى را كه در عالم ماده ضرب المثل هستند (آتش در سوزندگى و كارد در برندگى) را از كار مى اندازد، تا معلوم شود اينها هم از خود چيزى ندارند كه اگر رب جليل نهيشان كند، از كار مى افتند. حتى اگر ابراهيم خليل(عليه السلام)فرمان دهد.

توجه به اين واقعيت ها كه نمونه هاى فراوان آن را كم و بيش در زندگى ديده ايم، روح توحيد و توكل را در بندگى مؤمن آنچنان زنده و بيدار مى كند كه به او نمى انديشند و از غير او يارى نمى طلبند، خاموش كردن آتش مشكلات را تنها از او مى خواهند و نابودى كيد دشمنان را از درگاه او مى طلبند، جز او نمى بينند و از غير او چيزى تمنا نمى كنند.

2ـ نوجوان قهرمان
در بعضى از كتب تفسير آمده است ابراهيم(عليه السلام) به هنگامى كه در آتش افكنده شد، شانزده سال بيشتر نداشت(42) و بعضى ديگر سن او را در آن هنگام 26 سال ذكر كرده اند.

آرى چنين است ايمان، كه در هر جا پيدا شود شهامت مى آفريند و در هر كس وجود داشته باشد شكست ناپذير است!

در دنياى طوفانى امروز، مهمترين سرمايه اى كه مسلمانان براى مبارزه با قدرت هاى اهريمنى بزرگ بايد پيدا كنند، همين سرمايه بزرگ است.

در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم:

«إِنَّ الْمُؤْمِنَ أَشَدُّ مِنْ زُبَرَ الْحَدِيدِ، إِنَّ زُبَرَ الْحَدِيدِ إِذا دَخَلَ النّارَ تَغَيَّرَ وَ إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَوْ قُتِلَ ثَمَّ نُشِرَ ثُمَّ قُتِلَ لَمْ يَتَغَيّرْ قَلْبُهُ».

«مؤمن از قطعات آهن و فولاد محكمتر است، چرا كه آهن و فولاد هنگامى كه داخل آتش شود تغيير مى يابد، ولى مؤمن اگر كشته و سپس مبعوث شود و باز هم كشته شود، قلبش تغيير نمى كند.»

3ـ ابراهيم(عليه السلام) و نمرود
در تواريخ آمده است هنگامى كه ابراهيم(عليه السلام) را در آتش افكندند، نمرود يقين داشت كه ابراهيم(عليه السلام)تبديل به مشتى خاكستر شده است، اما هنگامى كه خوب نظر كرد، او را زنده ديد، به اطرافيانش گفت: من ابراهيم(عليه السلام)را زنده مى بينم، شايد اشتباه مى كنم! بر فراز بلندى رفت و خوب مشاهده كرد، ديد مطلب همين است، نمرود فرياد زد اى ابراهيم(عليه السلام)! به راستى كه خداى تو بزرگ است و آنقدر قدرت دارد كه ميان تو و آتش حايلى ايجاد كرده!...

اكنون كه چنين است من مى خواهم به خاطر اين قدرت و عظمت، براى او قربانى كنم (و چهار هزار قربانى براى اين كار آماده كرده) ولى ابراهيم(عليه السلام) به او گوشزد نمود كه هيچگونه قربانى (و كار خير) از تو پذيرفته نخواهد شد، مگر اينكه قبلا ايمان آورى.

اما نمرود در پاسخ گفت: «در اين صورت سلطنت و حكومتم بر باد خواهد رفت و تحمل آن براى من ممكن نيست»! به هر حال اين حوادث باعث شد كه گروهى از بيداردلان آگاه به خداى ابراهيم(عليه السلام) ايمان آورند و يا بر ايمانشان بيفزايد (و شايد همين ماجرا سبب شد كه نمرود عكس العمل شديدى در برابر ابراهيم(عليه السلام) نشان ندهد و تنها به تبعيد او از سرزمين بابل قناعت كند)(47) و
ملكوت در اصل از ريشه ملك (بر وزن حكم) به معنى حكومت و مالكيت است، «واو» و «ت» براى تأكيد و مبالغه به آن اضافه شده، بنابراين منظور از آن در اينجا، حكومت مطلقه خداوند بر سراسر عالم هستى است.

اين آيه گويا اجمالى از تفصيلى است كه در آيات بعد درباره مشاهده وضع خورشيد و ماه و ستارگان و پى بردن از غروب آنها به مخلوق بود نشان، آمده است.

يعنى قرآن ابتدا مجملى از مجموع آن قضايا را ذكر كرده، سپس به شرح آنها پرداخته است و به اين ترتيب منظور از نشان دادن ملكوت آسمان و زمين، به ابراهيم(عليه السلام)روشن مى شود.

در پايان آيه مى فرمايد: «هدف ما اين بود كه ابراهيم(عليه السلام) اهل يقين گردد»; { وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ .

شك نيست كه ابراهيم(عليه السلام) يقين استدلالى و فطرى به يگانگى خدا داشت اما با مطالعه در اسرار آفرينش اين يقين به سر حد كمال رسيد، همانطور كه ايمان به معاد و رستاخيز داشت ولى با مشاهده مرغان سر بريده اى كه زنده شدند، ايمان او به مرحله عين اليقين رسيد.

در آيات بعد، اين موضوع را به طور مشروح بيان كرده و استدلال ابراهيم(عليه السلام) را از افول و غروب ستاره و خورشيد بر عدم الوهيت آنها روشن مى سازد.

نخست مى گويد: هنگامى كه پرده تاريك شب، جهان را در زير پوشش خود قرار داد، ستاره اى در برابر ديدگان او خودنمايى كرد، ابراهيم(عليه السلام) صدا زد اين خداى من است؟! «اما به هنگامى كه غروب كرد، با قاطعيت تمام گفت: من هيچگاه غروب كنندگان را دوست نمى دارم و آنها را شايسته عبوديت و ربوبيت نمى دانم»; { فَلَمّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأى كَوْكَباً قالَ هذا رَبِّي فَلَمّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الاْفِلِينَ .

/ 96