بیشترلیست موضوعات مقدمه طرح مسأله آيا وجود خدا اثبات پذير است ؟ تأثير محدود بودن فضاي عالم در مسأله توحيد راههاي اثبات وجود خدا ( 1 ) راه فطرت راه فطرت راه رواني يا فطري راههاي اثبات وجود خدا ( 1 ) راه فطرت راه فطرت راه رواني يا فطري نظر فلاسفه و روان شناسان جديد تقويت حس خداجويي راه علمي يا شبه فلسفي 2 راههاي علمي و شبه فلسفي الف برهان نظم ( 1 )برهان نظم نظم عالم برهان نظم
( 2 )
نظم ناشي از علت غايي تصادف و نظام عليت غايي تقرير ديگر برهان نظم برهان هدايت جبر عليت راه هدايت موجودات ( 1 ) خلاصه تقرير برهان نظم تفكيك اصل انتظام از اصل هدايت نظم ، خلق و هدايت در قرآن اصل " انطباق با محيط " مثال بوعلي اصل " ترميم ساختمان " هدايت در جمادات هدايت در حيوان و انسان راه هدايت موجودات
( 2 ) علت غايي از نظر ماديون و الهيون مناط وجود علت غايي ماده ابتكار ندارد در موجودات ذي حيات ، ابتكار و انتخاب وجود دارد نمونه هايي از هدايتهاي مرموز در حيوانات هدايتها و الهامات اخلاقي در انسان راه هدايت موجودات ( 3 ) " حد وسط " در استدلال منطقي " الهام " عاملي ديگر در پيدايش معلومات " الهام " از ديدگاه علماي جديد " الهام " در عالم اسلام رؤيا و خواب ديدن ارزش درماني خارج كردن خاطرات گذشته ضمير خودآگاه و ناخودآگاه رؤيا ، تجلي اسرار مكتوم رؤيا و رابطه آن با حوادث آينده تعبير خواب در قرآن راه خلقت
( 1 ) حدوث و قدم عالم اختلاف نظر حكماي الهي و متكلمين تلازم اعتقاد به خدا و حدوث زماني عالم در افكار اروپاييها نظر قرآن درباب حدوث عالم خلقت " آدم " در قرآن تغيير شكل يا پيدايش ؟ حركت جوهري پيدايش عالم و حركت جوهري ماهيت انرژي چيست ؟ راه خلقت
( 2 ) خلقت و حدوث زماني بقاي ماده و انرژي در نظريه لاوازيه طرح دو ابهام راههاي عقلاني و فلسفي
( 1 ) برهان " محرك اول " خدشه اي بر برهان " محرك اول " برهان " سينوي " نظام عالم ، نظام ضرورت است براهين فلسفي ، مكمل راه نظم و فطرت راههاي عقلاني و فلسفي( 2 ) عدم توانايي علم در اثبات وجود خدا برهان وجودي فرضيه دكارت سخن كانت در رد " برهان وجودي " اصالت وجود مسأله " خير و شر " پاسخ به شبهات دو فرضيه درباره پيدايش انواع نظريه " تبدل انواع " نظريه " خلقت " نظريه " ثبات انواع براساس قدمت انواع " نظريه گروهي از حكما درباره پيدايش انواع بررسي نظريات فوق نظريه لامارك درباره پيدايش انواع نظريه " انطباق با محيط " نقد نظريه لامارك توحيد و تكامل ( 2 ) نظريه داروين و دليل الهيون آغاز فكر داروين نظريه مالتوس انتقال خصوصيات ممتاز از طريق وراثت نظريه مالتوس و حكيمانه بودن خلقت عامل مجهول يا قوه فعاله ماوراءالطبيعي راز تكامل توحيد و تكامل ( 3 ) تاريخچه فرضيه تكامل جانداران ( 2 ) توحيد و مسأله شرور توحيد و مسأله شرور
( 1 ) بديها و بي نظمي ها در عالم طرح مسأله " شرور " و استدلال " ثنويه " طرح مسأله " شرور " از جنبه عدل مبدأ عالم تحليل ماهيت " شرور " رفع اشكال " ثنويت " اداره عالم براساس قانون كلي شباهت مراتب هستي با مراتب اعداد توحيد و مسأله شرور ( 2 ) خلاصه بحث گذشته شرور ، مقدمه خيرات نوع اول از شرور : فناها تلقي صحيح از مرگ و نيستي نوع دوم از شرور : تفاوتها و تبعيضها ضرورت تفاوتها در نظام كلي عالم نوع سوم از شرور : سختيها و شدايد ضرورت تفاوتها در نظام كلي عالم نوع سوم از شرور : سختيها و شدايد توحيد و مسأله شرور ( 3 ) خدا ، خالق خوبيها و بديها اختلاف ، نه تبعيض راز اختلافها و تفاوتها راز خلقت آدم در قرآن حيات و موت ، براي حسن عمل فوايد مصائب و سختيها آزمايش انسانها فلسفه اصلي امتحان و آزمايش " شيطان " از نظر قرآن ضرورت وجود شيطان از نظر نظام كلي عالم توضیحاتافزودن یادداشت جدید
نظامي كه ادعا مي كنند در خلقت وجود دارد و دلالت مي كند بر وجود خالق مدبر در خلقت هست ؟ سوم كه باز ما بحث قرآني مي كنيم ، واقعا ببينيم قرآن كريم به اين برهان نظم اتكا كرده يا اتكا نكرده است ، دقيقا آيات قرآن را بررسي مي كنيم .اما قسمت اول ، معني نظم و نظامي كه ما مي گوييم در خلقت هست چيست ؟ يعني اين عالم كه به وجود آمده است با تصادف به وجود نيامده . اين كه هست ناشي از تصادف نيست . اينكه مي گوييم " ناشي از تصادف نيست " در مقابل ، دو جور حرف مي توانيم بگوييم: تصادف يعني بي علت ، اما " بي علت " گاهي به معني نداشتن علت فاعلي گفته مي شود ، و گاهي به معني نداشتن علت غايي . هميشه يك مثال ساده اي براي علت فاعلي و علت غايي از مصنوعات بشر ذكر مي كنند كه البته اين مثالها نارساست ولي براي اينكه مفهومش درست روشن بشود چاره اي نيست از اين مثالها . شما روي صفحه كاغذ مطلبي را مي نويسيد . در اينجا چهار علت تصوير مي شود : علت مادي ، علت صوري ، علت فاعلي ، علت غايي . اما علت مادي يعني آن شرايط مادي اي كه بايد وجود داشته باشد تا اين به وجود بيايد . قبل از آنكه شما اين خطوط را روي اين صفحه كاغذ بنويسيد ، صفحه كاغذي وجود داشته ولي به صورت چند گرم مايع جمع شده در مخزن خودنويس شما ، خود اين خودنويس هم بوده است . اينها را مي گويند علت مادي يعني شرايط مادي اي كه بايد وجود داشته باشد تا اين نوشته هم باشد . اگر صفحه كاغذ يا چيزي شبيه آن نباشد ، اگر اين جوهر يا چيزي شبيه به آن نباشد، اين چيزها اگر وجود نداشته باشد همين جوري از هيچ چيز نمي شود خط به وجود بيايد . دوم علت صوري ، آن چيزي كه به اين ماده شكل مي دهد يعني خود شكلش . وقتي اين به صورت خط درمي آيد كه شما اگر كلمه " فدايت شوم " را مي نويسيد ، اين ، شكل را به آن بدهيد ، يعني آن اولي كه مثلا " ف " را داريد مي نويسيد ، آن اول " ف " ، سر " ف " را آن جور گرد كنيد ، به ترتيب " د " را بنويسيد ، بعد " ا " را اين جور بكشيد ، " ي " اين جور ، " ت " اين جور تا بشود " فدايت " . اينها هر كدام اگر تغيير كند ، اين كلمه به وجود نيامده . علتش را ببينيم ، علت فاعلي .يك نيرويي بايد باشد كه اين جوهرها را روي اين خطوط بكشاند . آن نيرو علت فاعلي است . يك علت ديگري هم در اين مصنوع بشري فرض مي شود و آن علت غايي است و آن اين است كه چون آن نيرويي كه اين كار را مي كند نيروي شماست ، شما كه اين كار را مي كنيد چه هدفي از اين كار داريد ؟ آيا هدفي داريد يا نداريد ؟ و چون شما در اينجا يك هدف معيني داريد ، يعني اين را مي نويسيدبراي اينكه به دست يك شخصي برسد و او بخواند و از منوي خاطر شما آگاه شود ، دستور شما را اجرا كند ، مقصود شما را درك كند ، اين را مي گويند علت غايي . وقتي مي گويند يك چيز تصادفي به وجود مي آيد ممكن است كسي فرض كند كه علت فاعلي ندارد.اين يك چيزي است كه در دنيا طرفدار ندارد . نه الهي ، نه مادي ، بلكه شايد هيچ عالمي و بلكه هيچ عاقلي در دنيا پيدا نمي شود كه جريانهاي عالم را براساس تصادف توجيه كند به معني اينكه علت فاعلي ندارد ، يعني هيچ كس در دنيا نيست كه بگويد مثلا باران كه مي ريزد .خود به خود مي ريزد ، هيچ علتي ندارد ، همين جور مي ريزد ، يكدفعه باران مي ريزد . هيچ كس نيست كه مثلا اگر خورشيد مي گردد يا زمين مي گردد ، بگويد خود به خود [ مي گردد ] . بالاخره اين را معتقد است كه يك نيرويي ، يك قوه اي ، يك چيزي وجود دارد كه اين حوادث را در عالم به وجود مي آورد . لااقل در ميان طبقاتي كه بويي از علم برده اند ، خواه مادي خواه الهي يك نفر پيدا نمي شود كه منكر علت فاعلي باشد ، بگويد مثلا دنيا مي چرخد بدون علت فاعلي . بعضيها گاهي به خيال خود مي روند به جنگ ماديين ، مي گويند آقا اينها مي گويند اين عالم خود به خود به وجود آمده ، ما مي گوييم عالم خود به خود به وجود نيامده ، نه ، هيچ وقت ماديين نمي گويند عالم خودبه خود به وجود آمده . كدام مادي گفته كه عالم خود به خود به وجود آمده ؟آنها هم مي گويند هيچ چيزي خود به خود وجود ندارد ، آنها هم قائلند به يك سلسله علت و معلولي بسيار بسيار منظم ، مي گويد هر پديده اي كه در دنيا پيدا مي شود حتما يك علتي داشته است و آن علت هم خودش باز به نوبه خود پديده اي است و علت ديگري داشته است ، آن علت هم علت ديگري داشته است ، آن علت هم علت ديگري ، و نامتناهي است و به جايي هرگز منتهي نمي شود و لازم هم نيست منتهي بشود . از اين طرف هم در آينده هر معلولي به نوبه خودش علت براي شي ء ديگري خواهد بود و آن شي ء ديگر علت براي شي ء ديگري . از دو طرف بي نهايت ، سلسله علت و معلول كشيده شده است . شما يك نفر آدم مادي در دنيا پيدا نخواهيد كرد كه منكر علت فاعلي باشد يا به تعبير ديگر منكر نظم فاعلي عالم باشد ، كمااينكه هيچ الهي هم در دنيا پيدا نمي شود كه منكر اين جهت باشد . اختلاف الهيون و ماديون مربوط به علت فاعلي نيست و اگر نظمي هم در دنيا كسي مي گويد ،نظم ناشي از علت فاعلي را كسي نمي خواهد دليل بر وجود خدا بگيرد ، چون علت فاعلي هم نظم مي دهد اما چنين نظمي ، به همين مقدار نظم كه هر معلولي ناشي از يك علتي است و هر علتي هم به نوبه خود منشأ است . براي يك معلولي . اين هم خودش نظم مي دهد به معناي اينكه حلقه زنجيري درست مي كند ، رابطه زنجيري درست مي كند . نظم به معني رابطه زنجيري حوادث را كه ناشي از علت فاعلي است هيچ كسي منكر نيست ، بلكه ماديين بيش از ديگران روي اين قضيه تكيه مي كنند .ولي يك نظم ديگري داريم كه آن نظم ناشي از علت غايي است . اين نظم است كه مورد اختلاف است كه آيا چنين نظمي كه از علت غايي در عالم حكايت كند وجود دارد يا وجود ندارد ؟ مادي منكر اصل علت غايي است و منكر وجود نظمي است كه آن نظم الزاما ناشي از علت غايي باشد ، و الهيون معتقدند كه نه ، نظم عالم به شكلي و به نحوي است كه بدون آنكه ما اصل علت غايي را دخالت بدهيم ، نظم عالم قابل توجيه نيست . پس بحث در اين نظم است ، نظم ناشي از علت غايي . نظم ناشي از علت غايي اين جور پيدا مي شود : در مواردي تنها فرض علت فاعلي براي آن نظم كافي نيست . در مواردي كه فرض وجود داشتن علت فاعلي براي آن نظم كافي نباشد ، اينجاست كه چاره اي نيستكه ما بايد يك علت غايي را هم فرض كنيم . مثلا همان مثال " نوشته " كه مثال ساده خوبي هم هست ، اگر شما روي يك صفحه كاغذ ببينيد از اول اين صفحه تا آخر آن يك نامه مفهوم و معني دار نوشته شده است ، در اين نامه پنج تا مطلب حسابي است: دستور ، سفارش ، بيان اين جور چيزها ، در اينكه اين نامه علت فاعلي داشته است يعني يك نيرويي بوده است كه اين جوهر را بر روي اين صفحه كاغذ كشيده بحثي نيست ، ولي اين نيرو مي تواند نيروي شاعر باشد ، مي تواند نيروي غير شاعر باشد ، يعني مي شود فرض كرد كه مثلا برق آمده باشد خودنويس را همين جور حركت داده باشد ، يا نه ، شاعري كه شعورش به اين حد نرسد ، يك بچه پنج ساله مدرسه نرفته اي كه اساسا با خط آشنا نيست آمده باشد خودنويس را از پدرش دزديده باشد ، صفحه كاغذ را هم برداشته باشد ، همين جور خط كشي كرده ، خودش هم هيچ متوجه نبوده چه كار مي كرده است ولي اتفاقا اين خط كشي هايي كه او كرده است اين صفحه منظم را به وجود آورده ، ده تا مطلب از اين صفحه درآمده است . يك بچه با يك آدم تحصيلكرده درس خوانده خط يادگرفته تفاوتش در علت فاعلي نيست ، نيروي دست بچه هم كافي است براي اينكه اين را بنويسد . يك بچه يا يك آدم بي سو اد مدرسه نرفته ، يك دهاتي بي سواد از لحاظ علت فاعلي هيچ تفاوتي با يك درس خوانده ندارد ولي از يك نظر ديگر تفاوت دارد و آن اين است كه آن آدم درس خوانده مي داند كه يك كلمه اي را اگر بخواهد بنويسد كه فلان مفهوم از آن فهميده شود ، اول بايد حرف اول را مثلا به چه شكل بنويسد ، حرف دوم رابه چه شكل ، حرف سوم ، چهارم و پنجم تا يك مطلب معني دار از كار دربيايد ، يعني بايد انتخاب كند . خوب ، اين نيرو وقتي كه اين خط را مي خواهد بنويسد هزار جور ممكن است بنويسد ، ممكن است از اين طرف بكشد ،ممكن است بالا ببرد ، ممكن است پايين بياورد ، باز اولي را كه نوشت در دومي همين جور بايد انتخاب كند ، يعني يك راه را از ميان صدها راه انتخاب كند . از نظر علت فاعلي ، هزار شكل مي شود اين حرف اول را نوشت و به هزار شكل هم حرف دوم ، به صد هزار شكل حرف سوم ، ولي او پي درپي انتخاب مي كند . پس شعور لازم دارد ، يعني درك لازم دارد ، فهم لازم دارد ، بايد بفهمد چه رابطه اي ميان اين عمل و آن نتيجه وجود دارد تا خوب بتواند انتخاب كند .در اين جور موارد ما مي گوييم تنها فرض علت فاعلي يعني وجود نيرويي كه آن نيرو كافي باشد براي اين كار از نظر مقدار نيرو ، انرژي و هرچه بخواهد مصرف بشود كافي نيست بلكه يك اداره اي ، يك كنترلي هم براي اين نيرو بايد وجود داشته باشد ، يك انتخاب بايد وجود داشته باشد ، يك اختيار بايد وجود داشته باشد به طوري كه كلمه " براي " در آنجا محقق بشود ، يعني هر چيزي نشان بدهد كه وسيله است براي يك هدفي ، اين وسيله براي آن ، آن وسيله براي آن . اينجاست كه ما مي گوييم تنها فرض علت فاعلي براي به وجود آمدن اين شي ء كافي نيست ،حتما بايد فرض علت غايي بشود كه عباره اخري از اين است : بايد حتما فرض كرد كه فاعل داراي قوه شعور به معني فهم و درك اين كار و حكمت و تدبير بوده است به طوري كه نيروي خودش را اداره مي كرده است . - منظور داشته . استاد : بله ، منظور داشته و انتخاب مي كرده است . هميشه در سر دوراهي ها ، بلكه هزار راهي ها قرار مي گرفته ، از ميان آنها يكي را كه مناسب بوده اختيار مي كرده ، باز در قدم دوم سر دو راهي ، سه راهي ، ده راهي ، هزار راهي بلكه يك ميليون راهي قرار مي گرفته ، باز راه مناسب را انتخاب مي كرده ، باز همين جور و باز همين جور . اين عبارت استاز نوع نظمي كه از وجود علت غايي حكايت مي كند . ما به همين دليل است كه به هيچ قيمتي حاضر نيستيم كه بدون علت غايي وجود بسياري از چيزها را در اين عالم بپذيريم . مثلا مؤلفي كتابي را تأليف مي كند ، مقاله اي مي نويسد ، آيا شما نمي گوييد كه اين نويسنده مقاله احيانا اگر مقاله خوبي باشد مرد باسوادي است ؟مي گوييد مرد باسوادي است ، مرد باذوقي است . از شما مي پرسم سواد ياذوق و معلومات را در اشخاص از كجا اطلاع پيدا مي كنيد ؟ مستقيما مي شود انسان معلومات و ذوق يك كسي را احساس كند ، مشاهده كند ؟ نه ، ذوق يك امري است كه با چشم ديده نمي شود ، با دست هم لمس نمي شود ،حتي با چشم مسلح و ابزار هم نمي شود تشخيص داد و هر كسي هم تشخيص داده از آن راه نبوده . ما سعدي را كه مي گوييم شاعر بسيار باذوقي بوده ، ذوق سعدي را از كجا ديديم ؟ ما فقط اين اثر را مي بينيم ، وقتي اثر را مي بينيم ، مي بينيم اثر يك اثري است كه اگر سعدي يك آدم كودن مي بود ، يك آدم بي ذوق مي بود ، يك آدم بي فهم مي بود ، خود به خود چنين آثاري از او به وجود نمي آمد . حالا ما راجع به خلقت عالم ، خلقت موجودات بايد مطالعه كنيم ، ببينيم در به وجود آمدن اين اشياء ، همين انساني كه الان ما داريم مي بينيم . همين گياههايي كه الان داريم مي بينيم ،بلكه تمام نظاماتي كه در عالم هست از منظومه شمسي خودمان گرفته تا بالاتر در هر جاي عالم ( 1 ) ، آيا اين تشكيلات و نظمي كه الان وجود دارد تنها علت فاعلي برايش كافي بوده ؟ يعني همينكه نيروهايي وجود داشته باشد ، بدون اينكه اين نيروها خودشان داراي شعور و ادراك و فهم باشند ، بدون اينكه وسيله اي را از ميان صدها هزار وسائل براي يك هدف انتخاب كنند ، بدون اينكه يا خودش شعور داشته باشد يا يك قوه شاعر او را تحت اداره و اراده خودش قرار بدهد ، آيا عالم قابل توضيح است يا نه ؟ مثلا ما همين مقدار كه ( البته اينها مثالهاي خيلي ساده اي است ) 1. اگر ما فقط در يك قسمت هم مطالعه كنيم كافي است ، چون در يك جا كه دليل پيدا كنيم كافي است در همه جا پيدا كرده باشيم .