توحید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

توحید - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

، يا اين حداقلي است كه انسان بايد خدا را به عنوان مبدأ كل بشناسد ؟ چه ربطي دارد كه كسي بخواهد خدا را كماهو بشناسد ؟ . 4 چنين منعي هم نيست . . 5 درست است ، اين اشكال لاينحل است . . 6 [ يعني ] به هر حال ما نمي توانيم اشكال را حل كنيم . هستيم ، چرا براي اين نظم كل ، فاعل قائل نباشيم ؟ روي اين حساب ديگر نظم كلي باقي نمي ماند . ما وقتي كه بيان خودمان را فقط به اصل علت فاعلي متكي مي كنيم ، خودمان هر فعلي را نشان مي دهيم مي گوييم فاعلي دارد ، خوب آن فاعل هم خودش فعلي است فاعلي دارد ، آن فاعل ديگر هم خودش فعلي است باز فاعلي دارد ، ديگر جا براي ناظم كلي باقي نمي ماند ، ديگر ناظم كل يعني چه ؟ ما دست روي " الف " مي گذاريم مي گوييم " الف " را " ب " به وجود آورده ، دست روي " ب " مي گذاريم مي گوييم " ب " را " ج " به وجود آورده ، دست روي " ج " مي گذاريم مي گوييم " ج " را " د " به وجود آورده ، خوب نظم همين جا درست است . تا بي نهايت هم كه جلو برويم همين طور كه اساس اين بيان هم همين است هر معلولي علتي دارد ، ديگر جا براي ناظم كل كجا باقي مي ماند ؟ اصلا ناظم كل يعني چه ؟ مگر اينكه بگوييم ناظم كل يعني كل همين طبيعت ، آن هم كه خودش خودش است ، چيز ديگري نيست . اين را از آن جهت عرض كردم كه اشتباه بسيار بسيار بزرگي است و نبايد از آن غفلت كرد . هر مادي مسلكي كه به اين برسد مي گويد : آقا ، اين خدايي كه شما گفتيد چه شد ؟همين نظام علت و معلول ، آنهم نظام علت فاعلي ؟ هر فعلي فاعلي دارد . باز يكدفعه اسم فاعل كل بياوريد ، ديگر فاعل كل يعني چه ؟ نه ، اين نيست . اگر ما اسمي از نظم و نظام مي بريم ، اگر اسمي از " اتقان صنع " مي بريم ، تنها اين حرف ساده نيست كه هر كسي ، مادي و الهي ، هر عالمي قبول داردكه معلول علت فاعلي مي خواهد ، فعل فاعل مي خواهد . عمده يك چيز ديگر است . تنها فرض نظام فاعلي يعني نيرويي كافي براي به وجود آمدن [ جهت توجيه وجود ناظم كل كافي نيست ] . نيروي يك بي سواد هم براي به وجود آمدن يك نامه كافي است ، علمش كافي نيست ، آن چيزي كه به او قدرت انتخاب و اختيار بدهد كافي نيست . آنها كه از نظام عالم صحبت مي كنند مي خواهند بگويند در نظام عالم بوي انتخاب مي آيد ، بوي اختيار مي آيد ، بوي اين مي آيد كه طبيعت هي سر دوراهي ها قرار مي گيرد ، راه مناسبش را انتخاب مي كند ، باز مي رود سر دوراهي ديگر ، باز [ راه ] مناسب [ خود را انتخاب مي كند ] ، بلكه سر هزار راهي واقع مي شود و راه مناسب خودش را انتخاب مي كند . در كار عالم انتخاب است . - به نظر بنده علت غايي نمي تواند منفك و مستقل از علت صوري باشد . علت صوري يعني ارتباطي كه بين كلمات وجود داشته تا نامه را به وجود آورده و علت غايي هدف نويسنده است . وقتي سلسله كلمات مربوط به هم را در نامه انتخاب كرديم يا يك سلسله اشياء منظم و مربوط به هم را در ساختن يك ميز انتخاب كرديم ، ما همانجا علت غايي را در آن متمركز كرده ايم .

اما استدلالي كه آقاي مهندس بازرگان در كتاب راه طي شده كرده ، به نظر من كاملا درست است . ايشان مي گويند دانشمندان امروز پي به وجود نظمي در دنيا برده اند و اعتراف به اين نظم مي كنند . نظم غير از رابطه علت و معلول است . علت و معلول را همه قبول دارند . نظم مسأله ديگري است .

ممكن است علل مختلف معلولهاي مختلفي به وجود آورند ولي بين آنها نظمي برقرار نباشد . دانشمندان ماترياليست نظم را در عالم علم مي پذيرند اما در استنتاج و استنباط از آن تعلل يا مسامحه يا تعمد مي كنند و مي گويند لازم نيست ناظمي ، هدفي و علت غايي اي وجود داشته باشد تا اين نظم به وجود آمده باشد ، خود به خود و برحسب تصادف به وجود آمده . سلولهاي بدن برحسب تصادف اين جور قرار گرفته اند : يكي چشم ، يكي مو ، يكي استخوان و يكي پوست شده . اما يك موحد به طريق استدلال امروز كه بخصوص قانون احتمالات را به صورت رياضي درآورده اند استدلال مي كند كه امكان ندارد اين نظم را در علم بپذيريم اما ناظم مستشعر را نپذيريم .

ناچاريم ناظم مستشعر را بپذيريم . قانون احتمالات مي گويد شما اگر يك كيسه سربسته اي داشته باشيد ، در آن سه گلوله سفيد و چهار گلوله سياه بيندازيد ، به طوري كه اين گلوله ها هم وزن و هم شكل باشند و به طور يكسان لمس شوند ( زبري و نرمي و سردي و گرمي آنها يكسان باشد ) ، بعد چشم بسته دستمان را وارد اين كيسه كنيمو يكي از اين گلوله ها را دربياوريم ، احتمال اينكه اين گلوله سفيد باشد 3 / 7 و احتمال اينكه گلوله سياه بيرون بيايد 4 / 7 است . بنابراين چنين تعريف مي كنند : احتمال وقوع هر حادثه يك عدد كسري است كه صورت آن تعداد موفقيت و مخرج آن تعداد امكان را نشان مي دهد .

پس احتمال وقوع هر حادثه عددي است كمتر از . 1 وقتي صورت و مخرج مساوي باشد ، احتمال وقوع هم 1 مي شود ، يعني مثلا اگر داخل آن كيسه تمام هفت گلوله سياه باشد ، احتمال اينكه گلوله سياه دربياوريم 1 = 7 / 7 است كه به آن مي گويند حوادث حتمي الوقوع .

و در اين كيسه كه گلوله قرمزي وجود ندارد ، احتمال اينكه گلوله قرمزي دربياوريم 0 = 0 / 7 است . پس عدد احتمالي حوادث ممتنع الوقوع صفر است . بعد مي گويند آيا اگر ما هفت بار در كيسه دست كنيم ، سه بار گلوله سفيد و چهاربار گلوله قرمز درمي آيد ؟ جواب اين است كه خير . اما اگر تعداد آزمايش را زياد كنيد ، به اين عدد ميل مي كنيد و اگر تعداد آزمايش به بي نهايت ميل كند ، حتما به اين عدد مي رسيد . قضيه ديگري هم در قانون احتمالات است و آن اينكه مي گويند : احتمال وقوع دو حادثه متواتر حاصل ضرب عدد احتمالي آنهاست . به عنوان مثال اگر كسي كه سواد ندارد و حروف را نمي شناسد پشت يك ماشين تحرير بنشيند ، احتمال اينكه حرف " ب " را ابتدا بزند 1 / 32 است ( يك حرف از 32 حرف الفبا ) . اما احتمال اينكه " ب " دربيايد و پشت سرش حتمان " دربيايد 1 / 32 x 1 / 32 يعني تقريبا 1 / 1000 است ، يعني احتمال آن خيلي ضعيف است ، و احتمال اينكه پشت سر آنها " ي " دربيايد x 1 / 32 1 / 32 x 1 / 32 يعني تقريبا 1 / 32000 است و احتمال اينكه اين آدم بي سواد همان طوري كه روي ماشين تحرير انگشت مي زند ، شعر " بني آدم اعضاي يكديگرند ، كه در آفرينش زيك گوهرند " را تايپ كند 1 / 32 به توان فرضا 70 است كه در عرف مي گويند ممتنع و محال است ، در حالي كه از لحاظ رياضي اين عمل امكان وقوع دارد ، منتها عدد احتمالي به سمت صفر ميل كرده است.

در نظم طبيعت كه هر قطعه اش را در نظر بگيريم خيلي پيچيده تر از يك ماشين تحرير است : چشم ، دستگاه تناسلي ، طبيعت ، افلاك ، ميكروب ، اتم و . . . احتمال اينكه بين اينها رابطه اي نباشد و يك فرد غيرذي شعوري اينها را به وجود آورده باشد ، عددي است كه به سمت صفر ميل كرده است . به هر حال مي گويند چون صفر نيست ، پس احتمال دارد يك چيزي باشد ، يعني احتمال دارد ناظم اين طبيعت شاعر نباشد . همين اندازه مي پذيريم ، شما هيچ چيزي را در طبيعت به اين اندازه يقين نداريدو همين اندازه اعتقاد به وجود خدا براي ما كافي است . استاد : صحبت آقاي مهندس . . . در دو سه قسمت بود . قسمت اول مربوط به اين بود كه رابطه اي ميان علت صوري و علت غايي [ وجود دارد ] . البته شكي نيست كه همه اين چهار علت با همديگر ارتباط دارند .

اين مثالهايي كه عرض كرديم ، اول هم عرض كردم مثال در مصنوعات بشري است و اين مثالها از جنبه هايي درست است ، از جنبه هايي ضعيف است . همه علتهاي چهارگانه با همديگر ارتباط دارند : علت مادي ، علت صوري ، علت فاعلي ، علت غايي . اگر مقصودتان ارتباط است كه بدون شك اين جور است ،ولي اگر مقصود اين است كه علت صوري و علت غايي هر دو يك چيز است ، نه ، يك چيز نيست ، به اين معنا كه آن نامش علت صوري است انتخاب شده است و هدفي از انتخاب آن بوده است . هدفي كه از انتخاب آن بوده اثري است كه بر وجود آن مترتب است ، يعني علت فاعلي اول اثر آن علت صوري را ديده و آن را به خاطر اثرش انتخاب كرده است . در همان شعري كه خودتان مثال زديد كه " ب " اول باشد ، " ن " بعد باشد ، " ي " بعد باشد ، اين حرفها را كه همان شكل خاصي است ديده ، بعد اثري كه بر اين شكل بار است ، آن اثر را هم مي بيند ، چون آن قراردادي كه در ميان مردم است اين است كه از اين كلمه اين بيان را درك كنند ، به خاطر اينكه از اين كلمات به اين شكل بالخصوص ، آن مفهوم در ذهنها منتج مي شود ، اين را انتخاب كرده است . و اما آنچه كه راجع به بيان راه طي شده بود ، ايشان استنادشان تنها به كلمه نظم بود كه در اينجا آمده بود . اگر همين طور كه شما گفتيد و ما گفتيم مقصودشان از نظم آن نظم ناشي از علت غايي باشد كه ما هم حرفي نداريم ولي متأسفانه تمام عبارات از اول تا به آخر نشان مي دهد كه اين نظم جز همان نظم فاعلي چيز ديگري نيست .

من به كتاب ، به عبارتها حرف دارم . ممكن است مقصود نويسنده يك چيز خاصي باشد يا مطلبي را نويسنده اينجا نياورده ، آن يك حرف ديگري است . شما اگر اين عبارتها را از اول تا به آخر بخوانيد مي بينيد آن نظمي را كه در عالم بيان كرده استجز نظم ناشي از علت فاعلي كه ما اسمش را نظم زنجيري گذاشتيم چيز ديگري ذكر نكرده ، كوچكترين اشاره اي به آن نظمي كه الان شما خودتان توضيح داديد نشده است . و اما مطلب سوم ، بسيار حرف حسابي است و بيان رياضي همين مطلبي بود كه ما عرض كرديم .

از جمله مسائل خوبي كه امروز كشف شده همين قانون حساب احتمالات بوده و شايد كمتر هست كه انسان در گفته هاي علماي امروز كه راجع به توحيد بحث كرده اند وارد بشود الا اينكه اول همين موضوع را ذكر كرده اند . گاهي مثال معروف سكه را ذكر مي كنندكه اگر ما دو تا سكه در جيب خود داشته باشيم كه اين سكه ها هر كدام شكل مخصوصي داشته باشد . . . و همان مثالي كه آقاي مهندس گفتند ، و بيان ايشان هم از هر جهت تمام و درست است . در حساب احتمالات همين جور است ،وقتي كه عمل زياد شد يعني وقتي كه تركيب زياد شد احتمالات آن قدر زياد مي شود و احتمال اينكه روي تصادف به وجود آمده باشد آن قدر ضعيف مي شود كه عملا هيچ كس نيست كه يقين نداشته باشد ، ولي اگر بگويد شايد تصادف باشد ، از نظر فلسفي كسي نمي تواند شايدش را جواب بدهد اما خود همان گوينده هم يقين دارد كه مطلب از اين قرار نيست . من يك مثالي از يك جاي ديگري ذكر كنم . از مواردي كه شخص يقين دارد ، مسأله تواتر ( 1 ) است . هيچ در تواتر دقت كرده ايد ؟ هميشه انسان در حرف يك نفر ، در خبر يك نفر احتمال دروغ مي دهد . حالا يك وقت قرائن خاص بخواهد باشد كار نداريم . به طور عادي [ اين طور است ] . احتمال خطا و اشتباه هم مي دهد .

اگر يك نفر آدم عادي بيايد بگويد كه من شهري را در كجاي اروپا رفتم ديدم كه اين جور و اين جور بود ، چنين اسمي داشت ، طبعا احتمال اينكه دروغ بگويد يا اشتباه بكند هست . حالا اگر يك نفر ديگر درست مثل همان آدم نه موثق تر از او پيدا بشود ، آن هم عين حرف او را بيايد نقل كند ، احتمال خطا كه در اين به تنهايي بود در آن هم هست . يك نفر ديگر هم بيايد ، در آن هم به تنهايي احتمال خطا هست . اگر صدها هزار نفر آدم بيايند خبر بدهند ، در حرف هر يكي از اينها به تنهايي احتمال دروغ و خطا هست . خوب ، چه دليلي داردكه در حرف همه اينها احتمال خطا يا دروغ نرود كه بگوييم تمام اينها تباني بركذب كرده اند ، و حال آنكه ما هميشه يك سلسله اخباري را از دنيا به طور يقيني كه هيچ شك در آن نداريم ، فقط به نقل اقوال قبول مي كنيم بدون آنكه او را ديده باشيم .

از مثالهاي معروفي كه قديم ذكر مي كردند اين بود كه مي گفتند مكه در دنيا وجود دارد . حاجي آن وقت كم بود ولي به حد تواتر بود . ديگر همين طور كه آدم در وجود خورشيدي كه خودش مي بيند شك نمي كند ، آدمي هم كه به مكه نرفته است در اينكه مكه اي و كعبه اي الان هم وجود دارد شك نمي كند.

هيچ احتمال نمي دهد كه شايد تمام اين آدمهايي كه هي مي روند مي آيند مي گويند ، همه شان دروغ مي گويند ، بنا گذاشته اند دروغ بگويند . در گفته هر كسي به تنهايي احتمال دروغ مي رود ، در مجموع احتمال دروغ نمي رود . شما هيچ برهان رياضي يا فلسفي نمي توانيد بر اين مطلب اقامه كنيد .

حالا فلاسفه يك برهانهايي اقامه كرده اند ، ولي آن كسي كه يقين دارد ، در اينجا برهاني ندارد ولي يقين دارد . در اينجا هم كه ايشان مثال زدند همين جور است . اگر كسي بيايد بگويد اين گلستان سعدي را سعدي گفته در حالي كه اين سعدي يك آدم بي سواد مطلقي بوده و اصلا خودش اين معاني و مفاهيم را هيچ درك نمي كرده ، همين جوري نشسته خط خط كرده اين را از آب درآورده ، آدم نمي تواند يك برهاني نظير برهان رياضي فلسفي [ در رد اين ادعا ] اقامه كند ولي احتمال هم نمي دهد ، يقين دارد [ كه چنين نيست ] . ما هم غير از يقين چيز

1. بشر طبعا يقين پيدا مي كند ولي اگر كسي بخواهد با دليل احتمالش را رد كند ، دليل ندارد .

/ 112