كتاب و سنت نبوى دو منبع تشريع
قرآن و سنت نبوى، و به تعبيرى كلّى تر كتاب هاى آسمانى و سنت پيامبران، دو منبع مهمّ و اساسى از منابع تشريع و استنباط دين و احكام الهى در اديان است.مصدر و منبع اول براى احكام خدا نزد همه مسلمانان قرآن كريم است. و بعد از آن، دومين مصدر و منبع، سنت پيامبر(صلى الله عليه وآله) ـ قول، فعل و تقرير ـ اوست، كه راه گشاى مردم به سوى حقيقت قرآن كريم است. سنت، منبعى است كه عهده دار شرح و تفصيل مجملات و متشابهات قرآن است. امورى كه در قرآن به صورت كلّى بيان شده، شرح و تفصيل آن برعهده سنت است.
موانع در راه سنت نبوى
سنت نبوى از جايگاه ويژه اى در استنباط و تشريع برخوردار است، ولى راه رسيدن به آن با مشكلات و عقبه هاى فراوانى همراه است. شايد بتوان گفت اين مشكلات از مهم ترين گرفتارى هايى بوده كه مسلمانان و به طور كلى فرهنگ اسلام به آنها مبتلا گشته است، زيرا اگر راه رسيدن به حديث پيامبر براى مسلمانان ميسّر و آسان بود، اين همه اختلافات در فروع و اصول دين و اين گونه انحرافات در تاريخ و فرهنگ غنى اسلام پديد نمى آمد. اينك به برخى از اين مشكلات كه مربوط به سنت نبوى است اشاره مى كنيم:1 ـ اهتمام نداشتن صحابه به ضبط حديثبا مراجعه به تاريخ صحابه روشن مى گردد كه اصحاب پيامبر(صلى الله عليه وآله) چندان اهمّيتى به سؤال از پيامبر(صلى الله عليه وآله) و ضبط حديث نداشته اند. كه اين خود معلول عواملى است:الف) عامل سياسى
از آنجا كه قريش براى بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله)برنامه ريزى مى كردند، از ابتدا در صدد برآمدند كه مانع كتابت و نشر سنت پيامبر(صلى الله عليه وآله) ـ از هر طريق ممكن ـ شوند.
عبدالله بن عمرو مى گويد: من هر چه كه از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى شنيدم، مى نوشتم تا آن را حفظ كنم. قريش مرا از اين كار نهى كرد آنان گفتند كه تو هر چه از رسول خدا(صلى الله عليه وآله)مى شنوى، مى نويسى؟ رسول خدا(صلى الله عليه وآله)بشرى است كه در حال غضب و رضا سخن مى گويد. من دست از نوشتن حديث كشيدم و خدمت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) رسيده و موضوع را بر آن حضرت بازگو كردم. پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) با انگشت مبارك به دهان خود اشاره كرده و فرمود: بنويس، قسم به كسى كه جانم به دست اوست، از اين دهان به غير از حق چيز ديگرى خارج نمى شود
ب) اشتغال به امر معاش
در مدينه زندگى بسيار سخت بود، مردم با سختى و زحمت فراوان مخارج خود را به دست مى آوردند، لذا تنها برخى از مردم كه كار كمترى داشتند، دائماً يا بيشتر اوقات با پيامبر(صلى الله عليه وآله)به سر مى بردند و از محضر آن حضرت بهره مند مى شدند و بقيه، يا از سخنان پيامبر(صلى الله عليه وآله) بى خبر بودند و يا توسط كسانى كه خدمت حضرت(صلى الله عليه وآله)مشرف مى شدند، استفاده مى بردند.
ج) سؤال نكردن از پيامبر(صلى الله عليه وآله)
صحابه عادت نداشتند كه از پيامبر(صلى الله عليه وآله) در امور دين سؤال كنند و گروهى تنها به انتظار مى نشستند تا شخصى اعرابى و باديه نشين نزد رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مشرّف شود و در امور دين سؤالى كند، تا آنان نيز از جواب پيامبر(صلى الله عليه وآله) بهره مند شوند.
[(1)1 . سنن دارمى، ج 1، ص 125; سنن ابى داود، ج 2، ص 318; مسند احمد، ج 3، ص 162.
(2)2 . الاصول العامة للفقه المقارن، ص 172.
]
امام على(عليه السلام)مى فرمايد: «اين گونه نبود كه همه اصحاب رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از آن حضرت سؤال كنند و بفهمند، بلكه برخى از آنان سؤال مى كردند، ولى جواب آن را نمى فهميدند. آنان دوست داشتند كه اعرابى يا شخص تازه واردى بيايد از رسول خدا(صلى الله عليه وآله)سؤال كند، و رسول خدا جوابى دهد تا از آن استفاده كنند.»
د) نبود آينده نگرى
صحابه چندان اهتمامى به سؤال و حفظ حديث نمى دادند، زيرا غالب آنان باور نداشتند كه بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله) بسيارى از كشورها فتح مى شود و اسلام و مسلمانان به سنت پيامبر(صلى الله عليه وآله) احتياج فراوان پيدا مى كنند.
2 ـ منع تدوين و كتابت و نشر حديث
مشكل زمانى مضاعف و دوچندان شد كه بعد از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بزرگان مدرسه خلفا و در رأس آنان، ابوبكر و عمر از نشر و تدوين و كتابت حديث جلوگيرى كردند، همان حديث هاى اندكى كه ميان صحابه بود و برخى نيز مكتوب شده بود، نه تنها از نشر و تدوين و نقل آن جلوگيرى شد، بلكه به امر خليفه به آتش كشيده شد.
ابن عباس مى گويد: «هنگام وفات پيامبر(صلى الله عليه وآله)گروهى از جمله عمربن خطاب در حجره پيامبر(صلى الله عليه وآله)بودند. پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود: صحيفه و دوات بياوريد تا در آن مطالبى بنويسم كه بعد از آن گمراه نشويد. عمر گفت: مرض بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) غلبه كرده، كتاب خدا نزد ما بس است. در اين بين نزاع شد گروهى جانب عمر را گرفته و مانع آوردن صحيفه و دوات شدند و عدّه اى ديگر اصرار داشتند كه وصيّت پيامبر(صلى الله عليه وآله)مكتوب شود. نزاع كه بالا گرفت، پيامبر(صلى الله عليه وآله)آنان را از حجره بيرون كرد و فرمود: نزد من نزاع سزاوار نيست.»
ذهبى مى گويد: ابوبكر بعد از وفات رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مردم را جمع كرد و به آنان گفت: شما از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) احاديث مختلف نقل مى كنيد و ديگران نيز بعد از شما بيشتر
[(1)1 . سنن دارمى، ج 1، ص 50... .
(2)2 . صحيح بخارى، كتاب العلم حديث 1.
]
اختلاف خواهند كرد، هرگز از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نقل حديث نكنيد و هر گاه كه يكى از شمااز سنت پبامبر(صلى الله عليه وآله)سؤال شد بگويد: بين ما و شما كتاب خداست حلال آن را حلال، حرام آن را حرام شماريد.
همو از عايشه نقل مى كند: كه پدرم پانصد حديث از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) جمع نمود. شبى تا صبح فكر كرد كه با آنها چه كند. صبح كه شد به من گفت دخترم! حديثى كه نزد توست بياور و آن گاه آتشى خواست و همه آنها را سوزانيد....
عمر بن خطاب نيز بعد از ابوبكر همين سياست خطرناك را دنبال نمود. ابن سعد مى گويد: «احاديث در عهد عمربن خطاب زياد شد. او مردم را قسم داد كه هر چه از حديث رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نزد خود دارند نزد او حاضر كنند بعد از آن كه حاضر شد دستور داد تا همه را به آتش بكشند.»
عمر حتى كسانى را كه به عنوان والى به شهر يا كشورى مى فرستاد، دستور مى داد تا حديث از رسول خدا(صلى الله عليه وآله)منتشر نكنند.
قرظة بن كعب مى گويد: «عمر بن خطاب مرا به كوفه به عنوان والى فرستاد و تا جايى نزديك مدينه مرا بدرقه نمود و در علت اين كار به من گفت: (... تو از اصحاب پيامبرى و با ورود تو به كوفه مردم انتظار دارند براى آنها حديث از رسول خدا(صلى الله عليه وآله)نقل كنى، ولى تو تا مى توانى آنان را مشغول به قرآن كن و از حديث رسول خدا(صلى الله عليه وآله)براى آنان نقل مكن، من تو را در اين امر پشتيبانى مى كنم)...»
حتى عده اى امثال ابوهريره را به خاطر نشر حديث تهديد به تبعيد كرد، و عده اى را نيز به همين جهت زندانى نمود.
[(1)1 . تذكرة الحفّاظ، ج 1، ص 3.
(2)2 . همان، ج 1، ص 5.
(3)3 . طبقات ابن سعد، ج 5، ص 140 و كنزالعمال، ج 1، ص 292.
(4)4 . همان، ج 6، ص7; سنن دارمى، ج 1، ص 73، حديث 285 و 286; سنن ابن ماجه، ج 1، ص 12;مستدرك حاكم، ج 1، ص 110... .
(5)5 . البدايه و النهايه، ج 8، ص 106، تاريخ دمشق،ج 39، ص108، تذكرة الحفاظ، ج 1، ص; مجمع الزوائد، ج1، ص 149; مستدرك حاكم، ج1، ص110، كنزالعمال ،ج1، ص 239.
]
اين سنت در عصر خلافت عثمان و معاويه نيز دنبال شد. لذا دستور دادند: كسى حق ندارد غير از آنچه در عهد ابوبكر و عمر حديث شنيده روايت كند.
آثار و نتايج منع انتشار حديث
به همين جهات و جهاتى ديگر، مسلمانان بعد از وفات رسول خدا(صلى الله عليه وآله) با مشكل كمبود در منابع تشريع و استنباط مواجه شدند. و اين خود سبب شد كه مسلمانان هر چه زودتر به رأى و اجتهاد و قياس و استحسان و اصول ديگر روى آورند و در نتيجه از بسيارى مصالح حقيقى و آثار طبيعى كه مترتّب بر احكام واقعى است، محروم گشتند ولى اين جبرى نبود، امرى بود كه مدرسه خلفا آن را ايجاد كرده و پيروان خود را به اين گرداب وارد كردند.راهى به سوى سنت واقعى!
سؤالى كه در اينجا مطرح است اينكه: آيا ممكن است خداوند بندگان خود را بعداز رسولش به خودشان واگذاشته باشد بدون هيچ راهنمايى كه آنان را به احكام واقعى دعوت كند؟. آيا با رحمانيت و لطف الهى سازگار است كه مردم را بعد ازرسولش در شك ها و ترديدها رها كرده و براى آنان راهى معين نكند تا از آن طريق به سرچشمه زلال معارف نبوى دست بيابند؟ آيا خداوند متعال براى مردم، بعد از قرآن و سنت نبوى راهى پيش رويشان ننهاده تا توسط آن به حقيقت كتاب و سنت نبوى رهنمون گردند؟يا اين كه بعد از وفات پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) قرار است مردم از سنت نبوى محروم شوند و راهى براى رسيدن به آن نيست مگر از طريق صحابه كه به صورت ظن و گمان به دست ما خواهد رسيد، زيرا آنان معصوم نبودند، تا سنت رسول خدا(صلى الله عليه وآله)را بدون اشتباه تبيين كنند.
[(1)1 . مسند احمد، ج1،ص 363;طبقات ابن سعد، ج 2، ص 100; كامل ابن عدى، ج 3،ص 260; صحيح مسلم، ج 2، ص 718، كتاب الزكاة، باب النهى عن المسألة و... .
]
مرجعيت دينى اهل بيت(عليهم السلام)
پيامبر(صلى الله عليه وآله)در عين اين كه رهبرى سياسى جامعه را برعهده داشت پاسخگوى نيازهاى جامعه در زمينه اعتقادات و فقه و مسائل اخلاقى بود. و به يقين مى دانست كه احتياج مسلمانان به اين امور دائمى و هميشگى خواهد بود، لذا به طور قطع مسلمانان نيازمند مرجعى مورد اطمينان هستند، تا بتواند جوابگوى آنان در ابعاد مختلف دينى باشد و آنان را به حق رهنمون شود و لذا از ابتداى بعثت و حتى قبل از بعثت به فكر چاره اى برآمد تا اين خلأ را، با پرورش فردى كه براى اين امر مهم قابليت دارد، براى بعد از خود پر كند. با مراجعه به تاريخ و حديث پى خواهيم برد كه آن كس غير از على بن ابى طالب(عليه السلام)نبوده است.حقيقت بعد تشريع
شايد عده اى گمان كنند كه بُعد تشريع، همان بيان حلال و حرام و امور مربوط به جنبه عملى و سير و سلوك انسان است. ولى حقيقت اين است كه بعد تشريع شامل تمام مفاهيمى مى شود كه مربوط به اعتقاد، اخلاق و سلوك و رفتار انسان است. قرآن آشكارا اشاره مى كند كه وظيفه پيامبر(صلى الله عليه وآله) شامل تمام زمينه ها مى شود آنجا كه مى فرمايد: {أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ(1) «و قرآن را بر تو نازل كرديم تا آنچه براى مردم نازل شده، تبيين نمايى».پس وظيفه پيامبر(صلى الله عليه وآله)بيان آيات قرآن است و روشن است كه معارف قرآن، اختصاص به بيان حلال و حرام در ناحيه سلوك و رفتار ندارد، بلكه بعد عملى تنها بخش كوچكى از حقايق قرآن را در برمى گيرد. و كسى هرگز نمى تواند ادعا كند كه در آن ابعاد مختلف به قرآن اكتفا كرده از بيانات پيامبر(صلى الله عليه وآله) بى نياز است.
ضرورت بقاى بُعد تشريع
روشن است كه بين غيب الغيوب، كه همان ذات مقدس بارى تعالى است، با عوالم[
1 . نحل (16) آيه 44.
]
پايين به ويژه عالم انسان، ارتباط برقرار است و اين ارتباط از طريق رابطى بايد باشد كه مخلوق خداوند است، زيرا:الف) وجوب اتصال و عدم انقطاع بين عالم ربوبى و مخلوقات، خصوصاً انسان، عين توحيد است، چرا كه توحيد انواعى دارد كه يكى از آنها توحيد افعالى است و از ديگر اقسام آن توحيد در تشريع و قانون گذارى، توحيد در حق الطاعة و نيز توحيد در حاكميّت و ربوبيّت است.
ب) ارتباط خداوند با مخلوقات در دو بخش قابل تصور است.
1 ـ خداوند به طور مستقيم و بدون واسطه با هر فرد فرد بشر ارتباط پيدا كند، كه اين خلاف نظام خلقت است.
2 ـ ارتباط توسط افراد باشد. افراد نيز مى توانند از جنس بشر باشند يا ملائكه. و از آن جا كه واسطه فيض تشريع الهى، بايد از جنس خود بشر باشد تا بتواند الگو و اسوه ديگر افراد باشد در نتيجه آن واسطه نمى تواند از جنس ملائكه باشد.
چه بسا كسى بپرسد كه در ارتباط و اتصال به غيب، وجود نبى كافى است و ديگر نيازى به وجود امامان و اوصياى بعد از او نيست؟
در جواب مى گوييم: از مجموع روايات استفاده مى شود كه هر يك از امامان، حق تشريع دارند. نه اين كه آورنده اصل شريعت اند، بلكه هدايت هاى آنان در حكم متمّم نبوت و رسالت و شريعت است. و هدايت ها ـ هر نوعى كه هست ـ بايد از عصمت بر خوردار باشد. و اين مطلب را مى توان با ذكر مقدماتى به اثبات رساند: