(2)2 . زاد المعاد، ج 1، ص 214.
]
مى رود، براى حجّ تلبيه مى گويد در حالى كه موپريشان و غبارآلود نيست، حال آن كه حجّ، افضل از عمره است. اگر ما جلو مردم را نگيريم; با همسرانشان در زير درخت اراك معانقه مى كنند، در حالى كه اهل مكه شير و زراعت ندارند و بهارشان تنها موقعى است كه حجّاج بر آنان وارد مى شوند.
سبب منع عمر از جمع بين عمره و حجّ
عمر از وارد شدن فقر بر خانه هاى اهل مكه ترس داشت، زيرا آنان دامدارى و كشاورزى نداشتند. از همين رو دستور داد كه حجّ را در سالى و عمره را در سالى ديگر انجام دهند و آن دو را در يك سال جمع نكنند، تا بر اهل مكه فشار اقتصادى وارد نشود.اما اين عذرها نمى تواند شريعت اسلامى را تغيير و تبديل دهد و صاحب شريعت به مصالح مسلمانان از ديگران داناترست.
منع و نهى عمر از متعه حجّ به حدّى رسيد كه روزى در خطبه خود گفت: «دو متعه در عهد رسول خدا(صلى الله عليه وآله) حلال بود، ولى من از آن دو نهى كرده و بر آن عقاب مى كنم: متعه حج و متعه زنان.(2)»
مخالفت صحابه با بدعت عمر بن خطاب
گروهى از صحابه با بدعت عمر بن خطاب شديداً به مقابله پرداختند كه به برخى از آنان اشاره مى كنيم:1 ـ امام على بن ابى طالب(عليه السلام)الف) بخارى از مروان بن حكم نقل مى كند: ديدم كه على و عثمان در مورد
متعه و جمع بين حجّ و عمره با يكديگر نزاع مى كردند; عثمان از آن دو نهى مى كرد... على(عليه السلام) فرمود: من سنت پيامبر(صلى الله عليه وآله) را به خاطر گفتار يك نفر رها نمى كنم.
[(1)1 . كنز العمال، ج 5، ص 164، ح 12477.
2 . زاد المعاد، ج 2، ص 184; الجامع لاحكام القرآن، ج 3، ص 261 و احكام القرآن، ج 1، ص 290.
(3)3 . صحيح بخارى، ج 2، ص 142، باب التمتع والاقران والإفراد بالحجّ.
]
ب) بخارى از سعيد بن مسيّب نقل مى كند: على و عثمان در «عسفان» دربارهمتعه حجّ اختلاف نمودند. على فرمود: تو اراده دارى از كارى نهى كنى كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله)آن را انجام مى داده است. على هنگامى كه اين چنين ديد جمع بين هر دو كرد.
ج) مالك نقل مى كند: مقداد بن اسود بر على(عليه السلام) وارد شد... و عرض كرد: عثمان بن عفان نهى مى كند از اين كه بين حجّ و عمره در يك سال جمع شود... على(عليه السلام) بر عثمان وارد شد و فرمود: تو از جمع بين حجّ و عمره نهى مى كنى؟ عرض كرد: اين رأى من است. على(عليه السلام) در حالى كه غضبناك بود از نزد او خارج شد و فرمود: لبّيك اللّهم لبيك بحجة و عمرة معاً.
2 ـ عبد الله بن عمر
قرطبى در تفسيرش از سالم نقل مى كند: با عبد الله بن عمر در مسجد نشسته بوديم كه مردى از اهل شام بر وى وارد شد و از تمتع عمره به حجّ سؤال كرد. ابن عمر گفت: خوب است و زيبا. آن مرد گفت: پدر تو از آن نهى كرده است؟ ابن عمر در جواب گفت: واى بر تو! اگر پدرم نهى كرده، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) انجام داده و به آن امر كرده است. آيا قول پدرم را بگيرم يا به امر رسول خدا عمل كنم؟ از من دور شو.
3 ـ ابن عباس
سعيد بن جبير از ابن عباس نقل مى كند كه گفت: رسول خدا(صلى الله عليه وآله) تمتع حجّانجام مى داد. عروه گفت: ابوبكر و عمر از متعه نهى كرده است. ابن عباس گفت:چه مى گويد عروه كوچك و حقير ؟! من شما را مى بينم كه به زودى هلاك خواهد شد. من مى گويم: رسول خدا چنين فرموده است آنان مى گويند: ابوبكر و عمر چنين گفتهاست!!
[(1)1 . همان، ص 143.
(2)2 . موطأ مالك، ص 336، باب القِران فى الحج حديث 40.
(3)3 . تفسير قرطبى، ج 2، ص 388.
]
4 ـ ابىّ بن كعب
سيوطى نقل مى كند: هنگامى كه عمر بن خطاب مى خواست از متعه حجّ نهى كند، ابى بن كعب به سوى او حمله كرده وگفت: اين حقّ تو نيست، قرآن بر پيامبر نازل شده و ما با حضرت عمره متعه به جاى آورديم. آن گاه عمر از منبر پايين آمد.
5 ـ سعد بن ابى وقّاص
مالك از محمّد بن عبد الله بن حارث نقل مى كند: از سعد بن ابى وقاص و ضحاك بن قيس در سال حجّ معاوية بن ابى سفيان شنيدم كه سعد مى گفت: تمتع به حجّ جايز است. ضحاك بن قيس گفت: اين عمل را كسى انجام نمى دهد، مگر آن كه به امر خدا جاهل باشد. سعد گفت: بد حرفى زدى اى پسر برادر! ضحّاك گفت: عمر بن خطاب از آن نهى كرده است. سعد گفت: رسول خدا آن را انجام داد، ما نيز همراه حضرت بوديم و اينگونه انجام داديم.
6 ـ عمران بن حُصين
عمران در اواخر عمرش و در مرضى كه با آن از دنيا رفت، فرمود: «رسول خدا جمع كرد بين حجّ و عمره و بعد از آن، آيه اى كه آن را نهى كند يا نهيى از پيامبر(صلى الله عليه وآله)در مورد آن نرسيد; تنها يك شخص به رأى خود و بدون دليل از كتاب و سنت از آن نهى كرد.
شارحان صحيح بخارى و صحيح مسلم اتفاق دارند در اين كه مراد به «رجل» در اين حديث و امثال آن «عمر بن خطاب» است نه عثمان بن عفان، زيرا عمر اولين كسى بود كه از متعهّ حجّ نهى كرد و عثمان نيز از او متابعت نمود.
[(1)1 . در المنثور، ج 1، ص 520.
(2)2 . موطأ مالك، ص 294، رقم 63، باب ماجاء فى التمتع.
(3)3 . صحيح مسلم، ج 4، ص 48، باب جواز التمتع.
]
در صحيح مسلم آمده است: ابن زبير از متعه حجّ نهى مى كرد و ابن عباس بدان امر مى نمود. در اين مورد از جابر سؤال كردند. او گفت: اولين كسى كه از آن نهى كرد عمر بود.
نووى نيز در شرح صحيح مسلم مى گويد: مقصود از «رجل» عمر بن خطاب است، زيرا وى اولين كسى بود كه از متعه نهى نمود و بعد از او، عثمان بود كه از وى پيروى كرد.
[(1)1 . ارشاد السارى، ج 4، ص 169.
(2)2 . شرح نووى بر صحيح مسلم، ج 8، ص 451.
]
ازدواج موقت
يكى از مشكلات مهم اجتماعى كه تمام جوامع بشرى كم و بيش با آن روبه رو هستند، مشكل جنسى ـ خصوصاً در سطح نوجوانان و جوانان ـ است. اين مشكل با بى بندوبارى اى كه اخيراً از راه هاى مختلف; مانند ماهواره، سى دى، ويدئو و نوارهاى مبتذل به وجود آمده، شديد شده دشمن با تمام قوا و با تهاجم همه جانبه فرهنگى به روح پاك جوانان و نوجوانان حمله كرده است.حال چه بايد كرد؟ از طرفى نمى توان جلو غرايز جنسى را با شدّت و خشونت گرفت و با آن مقابله كرد و از طرف ديگر بى بندوبارى نيز ضررها و خطرات عظيمى به دنبال داشته و جوان ها را بى اراده و بى تقوا كرده و به انحطاط ورطه فساد كشانده است. علاوه بر اين مشكل معيشتى هم بيداد مى كند. پس راه حلّ اين مشكل چيست؟
در ذيل به بررسى راه كارهاى ممكن مى پردازيم و در ميان آن ها به كارآمدترين آن ها اشاره خواهيم كرد:1 ـ اين كه جوانان را از هر راهى كه ممكن است دعوت به آرامش و خاموش كردن آتش شهوت نماييم; اگرچه با جبر و خشونت باشد. روان شناسان و جامعه شناسان اين راه كار را نمى پسندند، زيرا اين رفتار باعث ضررهاى روانى و ناهنجارى هاى اجتماعى جبران ناپذيرى خواهد شد و چه بسا تا سر حدّ خودكشى يا جنون كشيده شود.
2 ـ جوانان را به بى بندوبارى دعوت نموده و هر نوع معاشرت جنسى را آزاد
بگذاريم، همان گونه كه برخى از دولت هاى شرقى و غربى اين راه حلّ را پيش گرفته اند.ولى اين راه حل نيز مانند راه حلّ قبلى مورد تأييد روان شناسان، جامعه شناسان و روان پزشكان نيست. اين روش با ارزش هاى دينى، اخلاقى و انسانى سازگارى ندارد. بيمارى هاى خطرناك ناشى از بى بندوبارى جنسى از قبيل ايدز و غيره كه در روزگار كنونى جامعه بشرى را تهديد مى كند به دنبال خواهد داشت.
3 ـ جوانان را با همه مشكلات به سوى ازدواج دائم سوق داده و تشويق نماييم; اگرچه به ايجاد صندوق هاى خيريه يا اختصاص دادن بودجه هاى كلان براى اين امر خير نياز باشد. ولى اين راه حلّ نيز اگرچه بخشى از مشكل را حل مى كند، اما نمى تواند فراگير و اساسى باشد، زيرا تنها مشكل مالى نيست تا با كمك هاى مالى بخواهيم آن را جبران نماييم، بلكه مشكلات ديگرى; مانند تحصيلات و غيره نيز وجود دارد.
فيلسوف معروف، دكتر برتراند راسل، يكى از مشكلات جنسى را اين گونه به تصوير مى كشاند: «سن ازدواج خودبه خود و به مرور زمان به تأخير مى افتد، زيرا دانشجو در هجده يا بيست سالگى موقع شكوفايى ذهن و رشد عقلى اوست كه مى تواند درس بخواند در حالى كه اين زمان درست شروع اوج شهوت يك جوان است. حال با درنظر گرفتن اين مطلب كه دروس و علوم تخصصى شده ـ كه حق هم همين است وگرنه بشر به پيشرفت علم دست نيافته و از قافله تمدن بشرى عقب مى ماند ـ چه بايد كرد؟ آيا با مجبور كردن جوانان به ازدواج دائم با تحميل مشكلات مختلف زندگى و جلوگيرى فيزيكى از بى بندوبارى، مشكلات جوانان حلّ خواهد شد؟»
4 ـ راه حلى كه دكتر راسل پيشنهاد نموده و قرن ها قبل از آن، اسلام آن را مطرح كرده است همان پيشنهاد ازدواج موقّت است. منتها با حدود و شرايطى خاص، يعنى كسانى كه مى توانند ازدواج دائم كرده و بر مشكلات فائق آيند بايد همين كار را انجام بدهند و كسانى كه از اين راه نمى توانند بر مشكلات متعدد آن غلبه كنند بايد راه حلّىمنطقى و شرعى براى آن ها انديشيده شود تا با رفع نياز جنسى از بى بندوبارى و هرج و
[(1)1 . الفلسفة القرآنية، عباس محمود عقاد، ص73، به نقل از دكتر راسل.]