شیعه شناسی و پاسخ به شبهات جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شیعه شناسی و پاسخ به شبهات - جلد 2

ع‍ل‍ی‌اص‍غ‍ر رض‍وان‍ی؛ [برای] حوزه نمایندگی ولایت فقیه در امور حج و زیارت

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بگيرد كه مع الاسف به دليل عنادشان هيچ يك از سه راه جواب نداد و آنان حقّ مسلّم حضرت زهرا(عليها السلام) در فدك را غصب كرده و به آن حضرت مسترد نكردند: ـ ادعاى نحله و بخشش;

ـ ادعاى ارث;

ـ ادعاى ذوى القربى.

1 ـ فدك نحله فاطمه(عليها السلام)

روايات اهل سنت به طور صريح دلالت دارد كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) فدك را در زمان حياتش به فاطمه زهرا(عليها السلام) بخشيده است.

سيوطى در درّ المنثور از ابى سعيد خدرى نقل مى كند كه فرمود: «هنگامى كه آيه: { وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) نازل شد، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فاطمه را خواند و فدك را به او عطا فرمود.»

ابن ابى الحديد به سند خود از على بن ابى طالب(عليه السلام) نقل مى كند: فاطمه به نزد ابوبكر آمد و فرمود: «همانا پدرم فدك را به من عطا كرد و على و أمّ ايمن نيز بر آن شهادت مى دهند. ابوبكر گفت: تو در اين باره غير از حقّ نمى گويى. آن گاه دستور داد تا صحيفه اى از پوست آوردند و در آن نوشت تا فدك را به فاطمه زهرا(عليها السلام) مسترد دارند. از نزد ابوبكر كه خارج شد، در بين راه به عمر برخورد كرد. از او سؤال نمود: از كجا مى آيى؟ حضرت(عليها السلام) جريان را برايش تعريف كرد.

عمر نوشته را گرفت و نزد ابوبكر آمد و به او گفت: آيا تو اين نامه را به فاطمه داده اى؟ گفت: آرى. عمر گفت: على در شهادتش نفع خود را در نظر دارد و امّ ايمن هم كه زن است، لذا آب دهان در نامه انداخت و نوشته را پاك كرد و سپس آن را پاره نمود.

از اين داستان استفاده مى شود ابوبكر نحله بودن فدك براى حضرت زهرا(عليها السلام) را
[(1)1 . در المنثور، ج4، ص 177، ميزان الاعتدال، ج2، ص228، كنز العمال، ج2، ص158.

(2)2 . شرح ابن ابى الحديد، ج 16، ص 274.

]

قرآن و قرآن نيز با او است،(2) لذا كسى حقّ ندارد بر او اشكال بگيرد. او به نصّ آيه مباهله، نفس رسول خدا(صلى الله عليه وآله)است;(3) از همين رو در فضايل و كمالات با او مساوى است.

اگر كسى در دفاع از عمر بن خطاب بگويد كه آيه شهادت: { وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِيدَيْنِ مِنْ رِجالِكُمْ فَإِنْ لَمْ يَكُونا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ(4) دلالت دارد بر لزوم شهادت دو مرد يا يك مرد و دو زن كه در مورد ادعاى حضرت زهرا سلام الله عليها وجود نداشته; از همين رو عمر آن را قبول نكرده است.

در جواب گوييم: آيه اگر عموم دارد، بايد آن را تخصيص زد، به غير مواردى كه با نصّ از آيه خارج شده است; زيرا آيات و روايات فراوان دلالت بر عصمت على(عليه السلام) و فاطمه(عليها السلام) از هر گونه گناه و اشتباه و خطا و نسيان دارد.

تاريخ از اين كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) حجره هايش را به زن هاى خود بخشيده، ساكت است و قرآن به صراحت دلالت دارد كه حجره هاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) ملك خود حضرت بوده است; آن جا كه مى فرمايد:{ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلاّ أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ;(5) «اى مؤمنين داخل حجره هاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) بدون اذن آن حضرت نشويد». حال چگونه ابوبكر ادعاى زنان پيامبر(صلى الله عليه وآله) در مالك بودن حجره هاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) را تصديق مى كند، ولى ادعاى حضرت زهرا(عليها السلام) را در نحله بودن فدك با اين كه على(عليه السلام)و امّ ايمن را نيز شاهد گرفت، نمى پذيرد؟!

[
1 . صحيح مسلم، ج 7، ص 130.

2 . صواعق المحرقه، ص 76.

3 . صحيح مسلم، ج 7، ص 121.

4 . بقره (2) آيه 282.

5 . احزاب (33) آيه 53.
]

2 ـ ادعاى ارث

فاطمه زهرا(عليها السلام) بعد از آن كه ديد از اين راه ـ ادعاى نحله ـ نمى تواند حق خود را ازآنان پس بگيرد، راه ديگرى را در پيش گرفت.

ابن ابى الحديد از ابى بكر جوهرى نقل مى كند: «هنگامى كه خبر به فاطمه(عليها السلام) رسيد كه ابوبكر عزم كرده تا او را از ارثش محروم سازد، مقنعه خود را بر سر كرد و در ميان جماعتى از قومش در مسجد بر ابوبكر وارد شد و در ضمن خطبه خود فرمود: «آيا شما با اين پندارتان كه براى من ارثى نيست، حكم جاهليّت را مى طلبيد؟...».

حلبى در سيره خود نقل مى كند: «فاطمه زهرا(عليها السلام) به ابوبكر فرمود: چه كسى از تو ارث مى برد؟ گفت: اهل و اولادم. حضرت فرمود: پس چرا من از پدرم ارث نبرم؟! ابوبكر گفت: از رسول خدا شنيدم كه مى فرمود: ما ارث نمى گذاريم. فاطمه از سخن ابوبكر غضبناك شد و او را تا هنگام وفاتش ترك نمود».

همو نقل مى كند: فاطمه دختر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نزد ابوبكر آمد. او بالاى منبر بود و فاطمه خطاب به او فرمود: «اى ابابكر! آيا در كتاب خدا است كه دخترت از تو ارث ببرد، ولى من از پدرم ارث نبرم؟» ابابكر از اين سخن ناراحت شد و گريست. آن گاه از منبر پايين آمد و نامه اى نوشت و فدك را به حضرت تحويل داد. در اين هنگام عمر وارد شد و خطاب به ابوبكر گفت: از كجا اين گونه بر مسلمانان انفاق مى كنى؟ آن گاه نامه را گرفت و پاره كرد.

ارث انبيا در قرآن

خداوند متعال از قول زكريا(عليه السلام) مى فرمايد: { وَ إِنِّي خِفْتُ الْمَوالِيَ مِنْ وَرائِي وَ كانَتِ امْرَأَتِي عاقِراً فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيّاً * يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ
[(1)1 . شرح ابن ابى الحديد، ج 16، ص 211.

(2)2 . سيره حلبى، ج 3، ص 389.

(3)3 . همان، ص 391.

]

رَبِّ رَضِيّاً;(1) «و همانا من از اين وارثان كنونى بيمناكم [مبادا كه پس از من در مال ومقامم خلف صالح نباشند و راه باطل پويند] زوجه من هم نازا و عقيم است تو از لطف خاص خود فرزند و جانشين صالحى به من عطا فرما كه او وارث من و آل يعقوب باشد و تو اى خدا او را وارثى پسنديده و صالح گردان».

هم چنين از قول حضرت زكريا(عليه السلام) مى فرمايد: {رَبِّ لا تَذَرْنِي فَرْداً وَأَنْتَ خَيْرُ الوارِثِينَ;(2) «بار پروردگارا! مرا تنها مگذار، زيرا تو بهترين وارث اهل عالمى».

ونيز مى فرمايد: {وَوَرِثَ سُلَيْمانُ داوُودَ;(3) «سليمان از داود ارث برد».

مقصود از ارث در اين آيات، ارث مال است نه علم و معرفت، به جهت:1 ـ موافقت با لغت و عرف

لفظ ميراث و ارث، هر گاه در لغت و عرف استعمال شود، مراد از آن مال است نه ارث علم و معرفت. اگر در عرف گفته شود: فلان شخص وارث فلانى است; يعنى وارث او در مال است، نه علم; مگر آن كه قرينه اى بر خلاف آن آورده شود كه مقصود از آن علم باشد; مثل قول خداوند متعال: {وأَوْرَثْنا بَنِي إِسْرائِيلَ الكِتابَ(4) يا آيه: {ثُمَّ أَوْرَثْنا الكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا(5) يا حديث «العلماء ورثة الأنبياء».
حال اگر سؤال و خواسته حضرت زكريا(عليه السلام) از خداوند، وارث در علم بود، بايد اين گونه سؤال مى نمود: «يرثنى فى علمى و يرث من آل يعقوب النبوة» زيرا مجاز گويى بدون قرينه جايز نيست. خصوصاً در كلام حضرت قرينه اى است كه دلالت دارد بر اين كه، مراد حضرت ارث در مال بوده است، زيرا او به خداوند متعال عرض مى كند: {وَ إِنِّي خِفْتُ المَوالِىَ مِنْ وَرائِي(6) و مقصود از «موالى» پسر عموهايش است و حضرت
[
1 . مريم (19) آيه 6.

2 . انبيا (21) آيه 89.

3 . نمل (27) آيه 16.

4 . غافر (40) آيه 53.

5 . فاطر (35) آيه 32.

6 . مريم (19) آيه 5.
]

زكريا(عليه السلام) از آنان خوف داشته كه در اموالش تصرف كنند و آنها را در خلاف شرع مصرف نمايند. از همين رو، ظاهر آيه دلالت دارد بر اين كه سؤال و خواسته حضرت از خداوند، ذريه و نسل بوده تا بعد از او اموالش را به دست گرفته و در راه صواب مصرف كنند.

فخر رازى در مورد هر دو آيه مى گويد: مقصود از ميراث، وراثت مال است و اين، قول ابن عباس، حسن و ضحاك است و قول به وراثت نبّوت را تنها از ابى صالح نقل كرده است.

2 ـ موافقت با فهم ظاهر

صحابه و غير صحابه از حديث: «ما تركناه صدقة» ارث در مال را فهميده اند، نه ارث در علم و تنها ناقل آن خود ابوبكر است.

3 ـ موافقت با عقل

علم و نبوت و معرفت، از جمله صفاتى نيست كه بتواند انسان آنها را به ارث بگذارد، اصلا آنها ارث پذير نيستند، و گر نه لازم مى آيد كه همه اولاد حضرت آدم(عليه السلام)عالم و پيامبر باشند، زيرا خداوند مى فرمايد:{وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْماءَ كُلَّها;(2) «به آدم همه اسم ها را تعليم داد».

هم چنين اولاد پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) همه عالم و پيامبر باشند، در حالى كه اين طور نيست.

4 ـ موافقت با شرع

محمّد بن جرير طبرى در تفسير خود از قتاده نقل مى كند: رسول خدا(صلى الله عليه وآله) هنگامى كه اين آيه را قرائت مى كرد: {وَ إِنِّي خِفْتُ المَوالِىَ مى فرمود: «خدا رحمت كند زكريا را
[(1)1 . تفسير فخر رازى، ذيل هر دو آيه.

2 . بقره (2) آيه 31.

]

كه هيچ ورثه اى از خود به جاى نگذاشت.»

از حسن روايت شده كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: «خدا رحمت كند برادرم زكريّا را كه ورثه مال نداشت، آن زمانى كه از خدا فرزندى خواست و مى گفت: {فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيّاً يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ.

فخر رازى در تفسير آيه: {وَوَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ مى گويد: در آيه اختلاف است. حسن آن را به ارث در مال معنا كرده است، زيرا نبوت عطايى است كه ابتدائاً داده مى شود، نه اين كه به ارث گذاشته شود.»

زمخشرى در ذيل آيه شريفه: {إِذ عُرِضَ عَلَيْهِ بِالعَشِيِّ الصافِناتُ الجِيادُمى گويد: روايت شده كه سليمان با اهل دمشق و نصيبين جنگ نمود و به هزار اسب دسترسى پيدا كرد. برخى گفته اند آن هزار اسب را از پدرش به ارث برده بود و پدرش آنها را از عمالقه به دست آورد.

بيضاوى نيز در انوار التنزيلذيل آيه فوق اين قول را نقل كرده است. بغوى در تفسير معالم التنزيل در ذيل آيه شريفه: {يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ از حسن نقل مى كند كه مقصود از «يَرِثُنِي» ارث در مال است.

5 ـ موافقت با قرائن موجود

الف) حضرت زكريا(عليه السلام) از خداوند مى خواهد كه وليىّ كه به او مى دهد «رضى» باشد; يعنى مورد رضايت او و بندگانش باشد. اين تعبير با ارث در مال سازگارى دارد، نه ارث در علم و نبوت، زيرا اگر سؤال و خواسته حضرت، وارث در علم و نبوت بود، قطعاً «رضّى» و مرضّى خدا بودن در آن نهفته است. به دليل اين كه اگر كسى در خواست وارث

/ 120