در مسجد دختري بود كه دلم مي خواست با او ازدواج كنم، ولي قادر نبودم به سرعت اين كار را انجام دهم. به اين دليل، با دختر غير مسلماني دوست شدم. پس از اين كه دو سالي از مسجد دور بودم و مشروب مي خوردم و سيگار مي كشيدم، و دنبال زن هاي روسپي مي رفتم، به اين نتيجه رسيدم كه در اين دنياي مرده چيزي وجود ندارد. دلم مي خواست دوباره به مسجد برگردم. به نزد رئيس سازمان ميوه هاي اسلام رفتم و گفتم كه مايلم مجدداً به مسجد بازگردم. سه شنبه ها روز بازجويي است. چهار هفته تمام از سوي رئيس سازمان ميوه هاي اسلام و ديگران مورد بازجويي رسمي وغير رسمي قرار گرفتم، مي دانيد آنها مدت ها بازجويي مي كنند تا ببينند آيا واقعاً راست مي گويى. اگر دروغ بگويى، همان دروغ را نمي تواني هفته بعد تكرار كنى. هيچ وقت متوجه نمي شوي كه چه زماني بازجويي شده اى، و ممكن است فكر كني كه داري با يك برادر گفت و گو مي كنى. او به آنچه كه به زبان مي آورى، با دقت گوش مي دهد. پس از چهار هفته پرسش، روز چهارشنبه مرا در برابر اجتماعِ همه مسلمانان در دادگاه نظامي آوردند. رئيس سازمان ميوه هاي اسلام به عنوان قاضي و هيأت منصفه عمل مي كرد. قاضي دادگاه با لحن شديدي مرا به خاطر ارتكاب زناي غير محصنه، زنا كردن با زنان روسپى، قمار بازى، مشروب خوارى، كشيدن سيگار و زير پا گذاردن تمام قوانين ملت اسلام ملامت كرد.