الف ـ
3- نظريه ى سعادت
همه ى تلاش هاى فكرى فارابى در ارايه ى طرح آرمان شهر، سلسله مراتب آن و شرح وظايف هر يك براى دست يابى به سعادت است. در نظر فارابى سعادت عبارت است از: حركت و انتقال نفس از مرحله ى پست به مراحل متعالى و يافتن كمالات وجودى تا جايى كه به مرتبه ى مفارق دست يابد و در آن حال پايدار بماند. (1)آن چه در اين تعريف اهميت دارد نفس و مراحل تكامل نفس وبه فعليت رسيدن كمالات نفس است.درابتداى خلقت نفس امرى مبهم واستعداد صرف است وهيچگونه كمالاتى بالفعل ندارد بلكه كمال اول است ( والله أخرجكم من بطون أمّهاتكم لا تعلمون شيئا )(2)اما ازاستعداد بزرگ وشگرف اونمىتوان غافل بود.همين استعداد درونى در انسان مرحله به مرحله به فعليت مى رسد. اين فعليت مى تواند در جهت رذايل باشد و مى تواند در جهت فضايل. در آرمان شهر فارابى تمام استعدادها در جهت فضايل فعليت مى يابد يا با كسب هر فضيلت، هيأت و ملكه اى بر فعليت او افزوده و به كمال نهايى نزديك تر و در عين حال نفس قوى تر مى گردد. در اين سير صعودى نفس، مدارج را مى پيمايد تا به آخرين سير آن مى رسد كه اتصال به مفارقات باشد. وقتى به مرحله ى مفارق دست يافت و آن حالت را بطور مداوم در خويش حفظ كرد آن را «سعادت» گويد.(3) براى دست يابى به اين سعادت معرفت نقش اساسى دارد.(4) بايد از راه هاى پر پيچ و خم و عقبه هاى فراوان و كمند شيطان هاى انسى و جنّى كه در هر عقبه كمين كرده اند تا او را به دره ى هولناك ماديت و حيوانيت سوق دهند عبور كرد. از طرف ديگر هيچ انسانى فطرتاً سعادت را نمى شناسد. لذا بار ديگر نياز به رييس خودش را نشان مى دهد. به كسى نياز هست كه هم راه را رفته و شناخته باشد و هم عوامل تسريع در راه و موانع را بداند. علاوه بر آن كه معرفت به آن ها دارد بايد قدرت بر ايجاد محرك را هم داشته باشد تا بتواند با ايجاد انگيزه مردم را به سعادت نزديك گرداند.(5) در چنين وضعيتى ضرورت دارد كه مردم به رييس اول مراجعه كنند و اعمالشان را مطابق او انجام دهند. اين اعمال در هر دو جنبه ى فكرى و بدنى صدق مى كند يعنى هم اعمال فكرى شان بايد مطابق تفكر رييس اول شكل گيرد هم اعمال بدنى شان(6) تا بتوانند به مطلوب و خير بالذات دست يابند.غير از سعادت هر چه هست مطلوب و خير بالغير است. با وجود آن كه مطلوب است مقدمه براى مطلوب ديگر نيز مى باشد تا در نهايت به مطلوب بالذات برسد. اما سعادت از ابتدا ذاتاً مطلوب است و مقدمه براى مطلوب ديگرى نيست.(7)سعادت مؤثرترين، كامل ترين و بزرگ ترين خوبى ها است(8) و براى دست يابى به آن علاوه بر معرفت بايد تمام بدى ها، چه ارادى و چه طبيعى را برطرف كرد و همه ى خوبى ها، چه ارادى و چه طبيعى را جاى گزين آن نمود.(9) در نظر فارابى هر گاه انسان با قوه ى نظرى سعادت را بشناسد و آن را هدف خويش قرار دهد و بواسطه ى قوه ى نزوعيه اشتياق به آن داشته باشد و بواسطه ى قوه ى انديشه يا تخيل يا حس در جهت عمل كردن آن را استنباط نمايد و سپس به واسطه ى قوه ى نزوعيه اقدام به انجام آن نمايد آن گاه همه ى آن افعال وى خير و زيبا خواهند بود.اما اگر سعادت را نشناسد و هدف مورد اشتياقش قرار نگيرد در اين صورت همه ى افعال انسان شرّ و نازيبا خواهد بود.(10) 1- پيشين ، ص ص 100 و 101 .2- النحل: 16 / 78 .3- فارابى، محمد بن طرخان، السياسة المدنية، ص 81.4ـ واذا كان المقصود بوجود الانسان ان يبلغ السعادة القصوى فإنه يحتاج فى بلوغها الى ان يعلم السعادة و يجعلها غايته ونصب عينيه، ثم يحتاج بعد ذلك إلى أن يعلم الاشياء التى ينبغى أن يعلمها حتى ينال بها السعادة. (فارابى، محمد بن طرخان، السياسة المدنية، ص 86).5- پيشين، ص 87.6- فارابى، محمد بن طرخان، آراء اهل المدينة الفاضلة، ص 101.7- همان و فارابى، محمد بن طرخان، التنبيه على سبيل السعادة، ص 48.8- همان ، ص 49.9- فارابى، محمد بن طرخان، السياسة المدنية، ص ص 78 و 79 .10- فارابى، محمد بن طرخان،آراء اهل المدينة الفاضلة،ص 102 و فارابى،محمد بن طرخان،السياسة المدنية،ص ص80 و 81 .