راه اول مصادره ى دين به نفع غرب است. سست شدن بيش از پيش عهد دينى انسان شرقى و مسلمان و ايرانى و دعوى سهيم شدن در تاريخ غرب به صرف تقليد صورى و سطحى. اما قدر مسلم اين است كه جمع ميان ايمان و كفر و سنت تجدّد ممكن نيست و اگر اين جمع ممكن شود، جمع ميان ظاهر و باطن است: ظاهرى با ايمان و باطنى كفرآلود. حتّى فقه و كلام در اين مرحله معنا و ماهيتى تكنيكى پيدا مى كند و مؤيد به جهات مقبول تفكر تكنيكى و سياسى جديد است و جز به سير به سوى تفكر تكنيكى تمدن غرب فرا نمى خواند. البته به تدريج ممكن است تفسير غرب زده ى شريعت پشت جريانات و تحولات جديد فراموش شود، چنان كه ديانت تجديدنظر شده ى مسيحى در چنين وضعى قرار گرفت. با ورود به اين مرحله ى تاريخى توانمندى دين در جامعه به پايان مى رسد و جريان سكولاريزاسيون (دنيوى شدن) در ديانت به سيطره ى تام و تمام مى رسد.در برابر اين طريقت، راه ديگرى پيش روى ماست و آن: تذكر و تفكر معنوى دينى است كه روزگارى دراز پس از غيبت به تدريج به طاق نسيان سپرده شده است; فراموشى تفكر معنوى پس از رنسانس تسريع شده است و تفكر يونان زده ى گذشته تحت تأثير غرب زدگى مضاعف جديد قرار گرفته است كه همان تفكر تكنيكى است. لازمه ى بازگشت به سوى غرب زدايى منطوى در تفكر معنوى گذشت از دو صورت غرب زدگى است.