فطرت توحيدي، سرمايه وحدت
در فرهنگ قرآن، انسان سرمايه سعادت همه جانبه و وحدت گسترده با همه جوامع بشري را به عنوان اصلي «ثابت»، «همسان»، «همگاني» و «هميشگي» در نهاد خود دارد، به طوري كه هيچ فرد در هيچ عصر و مصر و نسلي فاقد آن نيست. اين دستمايه تكامل تكويني، همان زبان فطرت توحيدي است كه بدون نياز به هر گونه اعتبار و قرارداد و تصويب، توان پيوند انسانها را دارد: (فأقمْ وجْهك للدّين حنيفاً فطرتَ الله الّتي فطر النّاس عليها لا تبديل لخلق الله ذلك الدّين القيّم ولكنّ أكثر النّاس لا يعلمون)[1]. راز عدم تبديل فطرت توحيدي انسان، اين است كه نه خداوند آن را تغيير مي دهد، چون وي را به احسن تقويم ساخت و هيچ نقص و عيبي در نهان توحيدي او نيست تا تبديل شود، و نه هيچ كس جز خداوند، توان تأثير در نظام آفرينش انسان را دارد. از اين رو به عنوان «نفي محض» فرمود: (لا تبديل لخلق الله). تنها راه وحدت انسانها و اتحاد جوامع بشري، بر محور فطرت توحيدي انسان كه امري عيني و تكويني و نيز جاودانه و پايدار است، دور مي زند؛ زيرا فطرت نه از خصوصيت اقليمي نشئت گرفته تا با تغيير آن دگرگون گردد، و نه در زمانه مخصوص محصور است تا با گذشت آن سپري شود، و نه در معرض حوادث ديگر واقع مي شود تا با تحوّل رخدادها فرسوده گردد، بلكه همچنان مشرف بر هر سرزمين و محيط بر هر زمان و حاكم بر هر سنّت و رسم قومي و نژادي و مانند آن است؛ زيرا روح انسان، مجرد است و فطرت توحيدي كه با هستي او عجين شده منزّه از مادّه و مُبرّاي از قوانين حاكم بر طبيعت و تاريخ است. از اين رو نه در محدوده «نفي و دفع»، پيرو قواعد و مباني مادي است و نه در «اثبات و جذب» تابع آنهاست؛ زيرا اولا روح ملكوتي و مجرّدْ سنخيت با ماده ندارد و ثانياً كاملتر از آن است، و به اين دو جهت از قلمرو تأثير مستقيم و اصيل مادّه دور است. از اين رو خداي سبحان فرمود: فقط خداوند است كه دلهاي آنان را همسو و هماهنگ قرار داد و تو اي پيامبر! اگر همه منابع مادّي زمين و هر آنچه را كه در آن است هزينه مي كردي تا دلهاي آنها را پيوند دهي، توان آن را نداشتي، ليكن خداي سبحان آنان را متحد و قلوب آنها را تأليف كرد: (وألّف بين قلوبهم لو أنفقت ما في الأرض جميعاً ما ألّفت بين قلوبهم ولكنّ الله ألّف بينهم إنّه عزيز حكيم)[2]. در اين پيوند قلوب و الفت دلها، دو نام از اسماي حسناي خداوند، يعني «عزيز» و «حكيم»، سهم به سزايي دارد. از اين رو دلهاي عزيزان و حكيمان با هم متحد است، اما قلوب قاسيه ذليلان و جاهلان همواره از هم جدا و با هم درگير و نسبت به هم كينه توز، سرسخت، موضعگير، ستيزنده و پرخاشگرند و از رشد يكديگر حسودانه نگران و از هبوط همديگر عنودانه خرسند است. از اين رو به عنوان كيفر تلخ، محكوم حاكم عدل و قسط است كه فرمود: (وألقينا بينهم العداوة والبغضاء إلي يوم القيمة)[3]، (فأغرينا بينهم العداوة والبغضاء إلي يوم القيمة)[4]. شيطان كه همانند كلب مُعَلَّم است با وسوسه مرموز خود ـ كه امري تكويني است و تا حدودي سهمي از تجرّد خيالي و وهمي دارد ـ در دلهاي دنيازدگان نفوذ كرده، پيوند آنان را از يكديگر بريده و آنها را تحت ولايت خود درميآورد: (إنّما يريد الشيطان أن يوقع بينكم العداوة والبغضاء)[5].مأخذ: صهباي حج، ص 188.[1] ـ سوره روم، آيه 30. [2] ـ سوره انفال، آيه 63. [3] ـ سوره مائده، آيه 64. [4] ـ سوره مائده، آيه 14. [5] ـ سوره مائده، آيه 91.