را تشخيص دهد نه مستخدم را ، و مدّتها سپري گردد ؛ يا به حال رواني درآيد و بيسواد و سفيه از دانشگاه بيرون آيد ، و يا بايد دل به دريا زند و پشت پا به همه مقدّسات ديني بزند ، و دين را سدّ آزادي و راه ترقّي و تعالي بداند ؛ و در نتيجه ، آميزشهاي پنهاني ، خلا او را پر كند.مرد دانشجو تا ميآيد به خلا فكري خود فلان مسأله را حلّ كند ، فوراً آن دختر خانم x در نظرش مجسّم است. حلّ مسأله كجا رفت ؟ بايد بجاي دوشيزه x مثلاً فورمول mm` /r2 گذارده شود تا نتيجه حاصل گردد. امّا بدون شکّ ، جَلَوات خانم x جائي را در محفظه ذهنش باقي نگذارده است.و همچنين دوشيزه دانشجو در دانشگاه در خلوت است. نميتواند و ابداً قدرت ندارد ذهنش را از آقاي y پاك كند ؛ هرچه تصوّر كند y است در زمين y است ، در زمان y است ، در بالا و پستي y است.گويند: دو نفر شب تا به صبح بحث داشتند در حقّانيّت عليّ و حقّانيّت عمر. آنچه در وِعائشان از دليل بود آوردند. صبحگاه به مجنون گفتند: تو كه از اوّل شب تا پگاه همه مطالب را شنيدي بگو ببينيم: حقّ با كيست ؟! گفت: حقّ با ليلي است ! از شب تا به صبح هر چه ميگفتيد بحث درباره ليلي بود ؛ حقّ با ليلي است !اينك پس از گذشت شانزده سال از انقلاب ميفهمند كه چه اشتباهي كردهاند. اينها تماشا ميكردند كه دختران با حجاب آراسته به دانشگاه ميرفتند ، و خوشحال بودند كه مسأله دختر و پسر هم بحمدالله حلّ شد ، و حكومت اسلام همه را معصوم نمود ؛ ولي ناگاه از زير خاكستر شرارهاي پديدار ميشود كه اي واي چه خبر بودهاست و ما خبر نداشتيم؟!