. در آنجا عبدالله محض رو كرد به جمعيت و گفت : بني هاشم ! شما مردمي هستيد كه همه چشمها به شماست و همه گردنهاي به سوي شما كشيده مي شود و اكنون خدا وسيله فراهم كرده كه در اينجا جمع شويد
، بيائيد همه ما با اين جوان ( پسر عبدالله محض ) بيعت كنيم و او را به زعامت انتخاب كنيم و عليه امويها بجنگيم . اين قضيه خيلي قبل از قضيه ابوسلمه است ، تقريبا دوازده سال قبل از قضاياي قيام خراساني هاست ، اول باري است كه مي خواهد اين كار شروع بشود ، و به اين صورت شروع شد : مادرش " ام ايمن " ( البته همراه قافله اي بودند ) و بعد با او مراجعه كرد به مكه . مرگ مادرش را در غربت و در يكي از منازل بين راه به چشم خود ديد . و لهذا نوشته اند بعد كه حضرت آمدند به مدينه ( مي دانيم حضرت در پنجاه و سه سالگي آمدند به مدينه ، و ده سال آخر عمر ايشان در مدينه گذشت ) در يكي از سفرها كه از همان " ابواء " مي گذشتند ، به آنجا كه رسيدند ، [ اصحاب ] ديدند پيغمبر اكرم تنها راه افتاد به يك سو ، و به يك نقطه كه رسيد در همان نقطه ايستاد و سپس نشست و دعاي خواند ، و بعد ديدند اشك پيغمبر جاري شد . همه تعجب كردند كه قضيه چيست ؟ از ايشان سؤال كردند ، فرمود : " اين قبر مادر من است " . در حدود پنجاه سال قبل از آن كه بچه اي بوده پنج ساله آمده بود آنجا و ديگر عبور حضرت به آن محل نيفتاده بود ، بعد از پنجاه سال كه به قبر مادرش رسيد ، رفت و دعا كرد و گريه نمود .