دلال بازار
«حضرت سليمان على نبينا و آله عليه السلام» عرض كرد: خدايا تو مرا بر جن و انس و وحوش و طيور وملائكه و ديوها مسلّط كردى، ولى يك خواهشى از تو دارم و آن اينكه اجازه دهى بر شيطان هم مسلّط شوم و او را زندانى و حبس كنم و به غل و زنجيرش بكشم كه اين قدر مردم را به گناه و معصيت نيندازد.خطاب رسيد: اى سليمان مصلحت نيست.عرض كرد: خدايا وجود اين معلون براى چه خوبست!ندا آمد: اگر شيطان نباشد كارهاى مردم معوق و معطل مىماند، عقب مىافتد، كار مردم پيش نمى رود...عرض كرد: خدايا من ميل دارم اين ملعون را چند روزى حبس كنم.خطاب رسيد: حالا كه اصرار دارى ؛ بسم اللّه، او را بگير.«حضرت سليمان على نبينا و آله عليه السلام» فرستاد او را آوردند، غل و زنجير كردند و به زندان انداختند.حضرت كارش زنبيل بافى بود، زنبيل درست مىكرد و مىبرد بازار مىفروخت و از اين راه نان خود را در مىآورد.يك روز زنبيل درست كرد و به نوكرها داد كه ببرند بازار بفروشند و قدرى آرد جو با پولش بخرند تا نان بپزد و تناول كند. (در حالى كه در خبر است كه هر روز چهار هزار شتر و پنجهزار گاو و شش هزار گوسفند در آشپزخانه حضرتش طبخ مىشد، با وجود اين خودش زنبيل بافى مىكرد و نان مىخورد).«حضرت سليمان على نبينا و آله عليه السلام» فرستاد زنبيل را بردند بازار بفروشند، خدمتگذاران ديدند، بازارها بسته، خبر آوردند: آقا بازارها بسته است، حضرت فرمود: مگر چه شده! براى چه بسته است! گفتند: نمى دانيم، زنبيل ها ماند، و حضرت آن روز را با آب افطار كرد.روز بعد غلامان را فرستاد زنبيل ها را به بازار ببرند و بفروشند. باز خبر آوردند كه بازارها بسته و مردم به قبرستانها رفته و مشغول گريه و زارى هستند و تهيه سفر آخرت را مىبينند.خدايا چه شده مردم چرا دل به كاسبى نمى دهند؟!خطاب رسيد: «اى سليمان تو دلال بازار را گرفتى و زندان كردى، نگفتم: مصلحت نيست شيطان را زندانى كنى؟».«حضرت سليمان» دستور داد، شيطان را آزاد كردند، صبح كه شد، ديد مردم صبح زود به در مغازه هايشان رفته اند و مشغول كسب و كار شده اند.پس «اگر شيطان نباشد امورات دنيا نظم نمى گيرد، قدرت پروردگار را مشاهده مىكنى، از همين دشمن هم جهت نظم امور استفاده كرده» چناچه شاعرى مىگويد:
اگر نيك و بدى ديدى مزن دم
كه هم ابليس مىبايد هم آدم
كه هم ابليس مىبايد هم آدم
كه هم ابليس مىبايد هم آدم