نامه به خدا - سلسله داستان های آیه به آیه قرآن مجید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سلسله داستان های آیه به آیه قرآن مجید - نسخه متنی

علی میرخلف زاده

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نامه به خدا

به خليفه «هارون الرشيد» خبر دادند، دزدانى چند سر راه قافله را مىگيرند، دست به سرقت و قتل مىزنند و چند قافله اى از حجاج و زائرين بيت اللّه الحرام را مورد دستبرد قرار داده اند.

هارون ماءمورين را فرستاد و دستور داد با آنها به شدّت عمل كنند و همه را دستگير كنند.

ماءمورين هارون پس از تلاش هاى زياد سارقين را دستگير كردند، و قاصدى هم به دربار هارون فرستادند، و عدد دزدان هم كه ده نفر بودند به خليفه گزارش كردند.

ماءمورين با دزدان به طرف بغداد حركت كردند، شبها در منزلى استراحت مىكردند، روزها هم راه مىرفتند. اتّفاقا يكى از اين شب ها كه مىخواستند بخوابند با اينكه ماءمورين به نوبت نگهبانى مىدادند كه دزدها فرار نكنند، با اين حال وقتى صبح بيدار مىشوند مىبينند دزدها نه نفر شده اند و يكى از آنها فرار كرده، هرچه جستجو مىكنند اثرى نمى يابند.

از طرفى هم عدد آنها بگوش هارون رسيده است حالا اگر نُه نفر را ببرند، هارون مىگويد: آن فرارى رشوه به ماءمورين داده...

خلاصه ماءمورين حيران و ناراحت جلوى راه ايستادند، پير مردى را ديدند از حج برمى گردد، دستهاى او را بستند، هرچه گفت: موضوع چيست گفتند: يك نفر كم داريم و او را با آن نُه نفر دزد به بغداد آوردند و به دربار هارونى تسليم و سپس به زندان انداختند.

دزدان از زندان نامه هائى بدوستان و آشنايان خود فرستاده و كمك خواستند، دوستان آن نُه نفر دزد واقعى، كه در دستگاه هارون مقامى داشتند، دست بكار شده و به مدت دو روز آنها را از زندان آزاد و آنها بكار خويش ادامه دادند.

فقط پيرمرد حاجى كه از مكّه برگشته ؛ بيگناه و به خاطر اينكه يكى كم داشتند در زندان ماند، زندانبان دلش به حال او سوخت و گفت: همانطور كه رفقايت براى دوستانشان نامه نوشتند و مدد خواستند و اقداماتى هم براى آزادى آنها شد ونجات پيدا كردند، تو هم فكرى بكن شايد دوستى به نظرت برسد و نامه اى به او بنويس كه از زندان آزاد شوى.

پير مرد گفت: آرى دوستى دارم و از تو مىخواهم كاغذى با قلم براى من بياورى.

زندانبان برايش آورد و پيرمرد نوشت: من العبد الذليل الى الربّ الجليل از طرف بنده ذليل بسوى پروردگار جليل.

سپس نامه را به زندانبان داد و از او خواست نامه را روى پشت بام زندان بگذارد.

زندانبان نامه را بخواهش پيرمرد زندانى، بالاى بام زندان گذارد و برگشت داخل زندان و به پير مرد گفت: نامه را روى پشت بام گذاردم و باد آن را به هوا بلند كرد.

پير مرد گفت: بسيار خوب نامه به دوستم خواهد رسيد.

«هارون الرشيد شب در بستر آرميده بود، كه در خواب مىبيند، كسى به او مىگويد: پير مردى از بندگان من در زندان تو است كه بى گناه مانده، همين امشب او را با احترام آزاد كن و اگر نجاتش ندهى، زيان متوجه تو و قصرت خواهد شد.»

هارون الرشيد از خواب بيدار شد و وزيرش را فرستاد زندان را مورد بازديد قرار داد، پير مرد را از زندان بيرون آورده به حضور هارون آوردند.

هارون پير مردى را ديد كه در نهايت فصاحت است، علّت زندان افتادن او را پرسيد؟ گفت:

من نمى دانم ماءمورين مرا گرفته و گفتند: يك نفر را كم داريم چند روز است در ميان زندانم.(118)

/ 113