مار گزيده
«آقاى ابو سعيد خدرى» مىگويد:با يك مشت از رفقا و جمعى از ياران و اصحاب به مسافرت رفته بوديم، در حين سفر گذرمون به يكى از قبيله هاى عرب افتاد. براى استراحت يك مقدارى توقّف كرديم.در اين اثناء يك وقت خبر آوردند، كه يك نفر از اين قبيله را «مار زده» و هيچ راه علاجى هم نيست، دكتر و طبيبى هم اينجا نداريم و همه ناراحتند كه چه كنند.در اين ميان يكى از هم قبيله هايش پيش ما آمد و تقاضاى كمك كرد و گفت: اگر كسى از شما بتواند او را درمان كند ما به او يك گله گوسفند به عنوان مژدگانى مىدهيم.يكى از رفقا جلو رفت و گفت: من او را درمان مىكنم. او را نزد مريض مارگزيده بردند، من هم رفتم ببينم، اين رفيق ما چه خواهد كرد، ديدم جلو رفت و دهانش را مقابل گوش مارگزيده نهاد و «سوره حمد را تلاوت نمود» سپس دستش را بر آن عضوى كه مار نيش زده بود كشيد، ديدم آن شخص مارگزيده «فى الحال شفا پيدا كرد» و بلند شد. گويا اصلاً مار او را نيش نزده است.بعد از اين ماجرا همه خوشحال شدند و پس از آن، گله گوسفند را بما دادند.(55)
به هر كجا نگرم جلوه خدا پيداست
به جسم كوچك آن مور مانده ام حيران
به برفهاى سپيدى كه سر بر خاك نهند
بگو ز ديده (جوادا) جدا مكن دل خود
ميان ديده و دل آيت خدا پيداست
بهر ديار روم راه و رهنما پيداست
كه در ظرافت وى دست ماورا پيداست
اگر به دل نگرى رحمت و شفا پيداست
ميان ديده و دل آيت خدا پيداست
ميان ديده و دل آيت خدا پيداست