خطبه نماز جمعه در روز غدير - چهارده قرن با غدیر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

چهارده قرن با غدیر - نسخه متنی

محمدباقر انصاری زنجانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خطبه نماز جمعه در روز غدير

[ بحارالانوار: ج 94 ص 115-114. ]

در دوران خلافت ظاهرى پنج ساله ى اميرالمؤمنين عليه السلام، يك سال روز غدير مقارن روز جمعه شد. حضرت خطبه ى نماز جمعه را به مسئله ى غدير اختصاص دادند و پس از حدود 25 سال- كه خلفاى غاصب سعى در فراموشى غدير داشتند- براى اولين بار آن روز را عيد رسمى قرار دادند و درباره ى آن سخن گفتند. از جمله فرمودند:
خداوند در اين روز دو عيد عظيم و بزرگ را براى شما جمع كرده است... خداوند دينى را قبول نمى كند مگر با ولايت آنكه به ولايتش دستور داده و اسباب اطاعتش با تمسك به دستاويزهاى او و اهل ولايتش نظام مى يابد. اين است كه خداوند در روز غدير بر پيامبرش فرستاد آنچه بيانگر اراده اش درباره ى انتخاب شدگانش بود و به او دستور ابلاغش را داد... و براى او حفظ از منافقين را ضمانت نمود. خداوند دينش را كامل نمود و چشم پيامبرش و مؤمنين و تابعين را روشن ساخت. امروز روز عظيم الشأنى است... و روز كمال دين است.

پس از نماز جمعه، حضرت به اتفاق اصحابشان به مجلس جشنى كه امام مجتبى عليه السلام در منزلشان گرفته بودند رفتند و در آنجا اطعام و پذيرايى مفصلى از شركت كنندگان بعمل آمد.

در ميدان بزرگ كوفه با حضور اصحاب پيامبر

[ بحارالانوار: ج 31 ص 447، ج 37 ص 199. عوالم: ج 3:15 ص 89 و 490. الغدير: ج 1 ص 93. مسند احمد: ج 1 ص 84. شرح نهج البلاغه: ج 1 ص 361، ج 4 ص 488. تاريخ ابن عساكر: ج 3 ص 50. ]

پنج سال خلافت ظاهرى اميرالمؤمنين عليه السلام حساسترين روزهايى بود كه غدير مى رفت تا جان تازه اى به خود بگيرد و محتواى بلند آن از زبان صاحب غدير بيان شود.

نسلى كه 25 سال از غدير فاصله داشتند و خفقان علمى و اقدامات وحشيانه عليه غدير مى رفت تا نسل جديد را كاملاً از آن بى خبر نمايد و از صفحه ى اعتقادش پاك كند. از سوى ديگر عده اى فتنه گر- كه باقيماندگان سقيفه بودند- دست به اقدامات مخرب مى زدند و شايع مى كردند كه على بن ابى طالب درباره ى مقدم بودن خود در خلافت و فضيلتش بر ديگران دليلى ندارد.

در شرايطى كه صاحب غدير براى احياى آن آستين بالا زده بود، نياز به عده اى از اصحاب پيامبر صلى اللَّه عليه و آله از حاضرين در غدير بود كه مؤيد او باشند و به حضور خود در آن ماجرا شهادت دهند. در چنين شرايطى اميرالمؤمنين عليه السلام مجلسى در ميدان
بزرگ كوفه- كه مقابل مسجد كوفه و دارالاماره قرار داشت- تشكيل دادند و منبرى در آنجا نصب كردند و مردم جمع شدند. اين مجلس فقط براى شهادت دادن كسانى بود كه 25 سال پيش در غدير حضور داشتند و اكنون مى بايست در پيشگاه ملت بپا خيزند و آنچه به چشم خود ديده اند بازگو كنند.

حضرت از فراز منبر فرمودند:

به خدا قسم مى دهم باقيماندگان از كسانى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله را ديده اند، و در روز غدير خم در بازگشت از حجة الوداع از آنحضرت شنيده اند كه درباره ى من- درحاليكه دستان مرا بلند كرده بود- فرمود: 'مَن كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه و عادِ من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله و أحبَّ من أحبَّه'،قسم مى دهم هركس اين واقعه را حاضر بوده و بچشم خود ديده و بگوش خود شنيده برخيزد و شهادت دهد.

پس از اين كلام حضرت، عده ى زيادى كه حداقل سى نفر ذكر شده اند برخاستند و آنچه ديده بودند بازگو نمودند و شهادت خود را نسبت به آن اعلام كردند.

اميرالمؤمنين عليه السلام ديدند چند نفر از اصحاب پيامبر صلى اللَّه عليه و آله براى شهادت برنخاستند، و گويى سكوت آنان توجه مردم را جلب كرده بود. لذا فرمودند: در جلوى اين منبر چهار نفراز اصحاب پيامبر صلى اللَّه عليه و آله هستند "كه از آنها انتظار شهادت دادن مى رود" كه عبارتند از انس بن مالك و براء بن عازب و اشعث بن قيس و خالد بن يزيد. سپس رو به آنان كرده فرمودند: شما در غدير حاضر بوده ايد چرا برنمى خيزيد و شهادت نمى دهيد؟ گفتند: سنّ ما بالا رفته و فراموش كرده ايم!!!

حضرت رو به انس بن مالك كرده فرمودند:

اى انس، اگر از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيده اى كه فرمود: 'من كنت مولاه فهذا على مولاه' و امروز بر نمى خيزى براى من به ولايت شهادت دهى، از دنيا نروى مگر آنكه به بَرَص "پيسى" مبتلا گردى كه نتوانى آن را پنهان كنى.

و تو اى اشعث، اگر از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيدى كه مى فرمود: 'من كنت مولاه فهذا
على مولاه، اللهم وال من والاه و عادِ من عاداه'، و امروز براى من به ولايت شهادت نمى دهى، از دنيا نروى مگر آنكه خداوند چشمانت را كور كند.

و اما تو اى خالد بن يزيد، اگر از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيده اى كه مى فرمود: 'من كنت مولاه فهذا على مولاه، اللهم وال من والاه و عادِ من عاداه' و امروز به ولايت براى من شهادت نمى دهى، خدا تو را به مرگ جاهليت بميراند.

و اما تو اى براء بن عازب، اگر از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيده اى كه مى فرمود: 'من كنت مولاه فهذا على مولاه، اللهم وال من والاه و عادِ من عاداه'، و امروز به ولايت من شهادت نمى دهى، خدا تو را در همانجايى كه از آن هجرت كرده اى "يعنى يمن" بميراند.

اين چهار نفر هريك به نفرين اميرالمؤمنين عليه السلام مبتلا شدند. انس بن مالك در پيشانيش لكّه ى پيسى پيدا شد كه هر قدر عمامه را پايين مى آورد نمى توانست آن را پنهان كند. اشعث بن قيس هم كور شد. خالد بن يزيد هم طبق مراسم جاهليت به خاك سپرده شد، و براء بن عازب از طرف معاويه حكومت يمن يافت و در همانجا- كه وطن اصلى او بود و از آنجا به مدينه هجرت كرده بود- از دنيا رفت. چهار نفر ديگر هم بودند كه براى شهادت برنخاستند و حضرت هر يك از آنان را نيز نفرينى كرد كه مبتلا شدند: زيد بن ارقم، جرير بن عبداللَّه بجلى، يزيد بن وديعه، عبدالرحمن بن مدلج.

اين هشت نفر دنباله ى ماجراى حارث فهرى بودند كه در روز غدير در حضور پيامبر صلى اللَّه عليه و آله رسماً عذاب الهى را درخواست كرد و آيه ى 'سأل سائل بعذاب واقع' نازل شد و خداوند با فرستادن سنگ و صاعقه ى آسمانى و هلاك او بر همگان ثابت كرد كه غدير ريشه ى الهى دارد و خدا پشتيبان آن است.

پس از 25 سال همان ماجرا به گونه اى ديگر تكرار شد و اينان با اينكه خود را در حضور صاحب غدير اميرالمؤمنين عليه السلام مى ديدند و مى دانستند دروغ مى گويند و نيز مى دانستند كه نفرين على بن ابى طالب عليه السلام چوب الهى است و يقيناً بر سرشان
خواهد خورد، ولى با اين همه كتمان كردند و لب به شهادت نگشودند. به فاصله ى بسيار كمى كه به دعاهاى اميرالمؤمنين مبتلا شدند و خداوند عذابش را مانند عذاب حارث فهرى بر سرشان فرستاد، بار ديگر بر همگان ثابت شد كه غدير پشتوانه ى الهى دارد. وقوع اين ماجرا در موقعيت حساسى بود كه نياز مبرم به شهادت چنين افرادى بود، و اكنون كه شهادت ندادند، خداوند گواهى داد كه اينان دروغ مى گويند و غدير و صاحب غدير راست مى گويد و اينگونه خداوند حجتش را بر مردم تمام كرد.

/ 109