كلمه ملت در اصطلاح امروز فارسي - خدمات متقابل اسلام و ایران نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

خدمات متقابل اسلام و ایران - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
علماي فقه اللغه مي گويند : يك تفاوت ميان كلمه دين و كلمه ملت اينست كه كلمه دين را به خدا مي توان اضافه كرد و مثلا گفت " دين الله " يعني دين خدا و همچنين به فرد پيرو نيز اضافه مي شود مثلا گفته مي شود : " دين زيد ، دين عمرو " . ولي كلمه ملت نه به خدا اضافه مي شود و نه به فرد پيرو ، گفته نمي شود : ملت خدا يا ملت زيد يا ملت عمرو ، بلكه به آن رهبري كه از طرف خدا مأمور رهبري مردم بر طبق طريقه خاصي است اضافه مي شود ، مثلا گفته مي شود ملت ابراهيم يا ملت عيسي يا ملت محمد . مثل اين است كه در مفهوم اين كلمه رهبري گنجانده شده است . از اين نظر مي توان گفت كلمه ملت نزديك است با كلمه " مكتب " در اصطلاح جديد ، كلمه مكتب نيز معمولا به رهبر يك روش و مسلك اضافه مي شود . اگر اين جهت را كه در كلمه ملت نيز ، مانند كلمه مكتب ، املاء و ديكته كردن گنجانيده شده است مورد توجه قرار دهيم شباهت و نزديكي اين دو كلمه بيشتر روشن مي شود .

كلمه ملت در اصطلاح امروز فارسي

در اصطلاح امروز فارسي اين كلمه بكلي مفهوم مغايري با مفهوم اصلي خود پيدا كرده است . امروز كلمه ملت به يك واحد اجتماعي گفته مي شود كه داراي سابقه تاريخي واحد و قانون و حكومت واحد و احيانا آمال و آرمانهاي مشترك و واحد مي باشند .

ما امروز به جاي مردم آلمان و انگلستان و فرانسه و غيره ، ملت آلمان ، ملت انگلستان ، ملت فرانسه مي گوييم و احيانا به همه آن مردم اين كلمه را اطلاق نمي كنيم ، به يك طبقه از مردم ، ملت مي گوييم ، يعني آنها را به دو طبقه تقسيم مي كنيم ، طبقه حاكمه و طبقه محكومه . به طبقه حاكمه كلمه دولت و به طبقه محكومه كلمه ملت را اطلاق مي كنيم .

اين اصطلاح فارسي يك اصطلاح مستحدث و جديد است ، و در واقع يك غلط است ، در صد سال و دويست سال و هزار سال پيش هرگز اين كلمه در زبان فارسي به اين معني غلط استعمال نمي شد ، گمان مي كنم اين اصطلاح جديد از زمان مشروطيت به بعد پيدا شده است ، و ظاهرا ريشه اين غلط اين بوده كه اين كلمه را مضاف اليه كلمه ديگر قرار مي داده اند ، مثلا مي گفته اند پيروان ملت ابراهيم پيروان ملت محمد صلي الله عليه و آله و سلم ، پيروان ملت عيسي و همچنين . بعدها كلمه پيروان حذف شده و گفته اند ملت محمد ، ملت عيسي .

كم كم كار به آنجا كشيده كه گفته اند ملت ايران ، ملت ترك ، ملت عرب ، ملت انگليس . به هر حال يك اصطلاح مستحدث است . اعراب امروز در مواردي كه ما كلمه ملت را به كار مي بريم آنها كلمه " قوم " يا كلمه " شعب " را بكار مي برند . مثلا مي گويند " الشعب الايراني " و يا " الشعب المصري " و غيره ، ما كه فعلا در اين بحث ، كلمه ملت و مليت را به كار مي بريم همان مفهوم جديد و مصطلح امروز فارسي را در نظر گرفته ايم ، خواه غلط و خواه درست .

مليت از نظر اجتماعي

از بحث لغوي مي گذريم و وارد بحث اجتماعي مي شويم : كوچكترين واحد اجتماعي " خانواده " است . زندگي مشترك انسانها تا وقتي كه به زن و شوهر و فرزندان و فرزند زادگان و احيانا همسران فرزندان آنها محدود است زندگي خانوادگي ناميده مي شود . زندگي خانوادگي فوق العاده قديم است . از وقتي كه انسان پيدا شده زندگي خانوادگي داشته است . به عقيده بعضي اجداد حيواني انسان هم كم و بيش زندگي خانوادگي داشته اند . واحد بزرگتر از خانواده " قبيله " است زندگي قبيله اي مجموعه خانواده هايي را كه در جد اعلي با هم مشتركند در بر مي گيرد . زندگي قبيله اي مرحله تكامل يافته زندگي خانوادگي است . مي گويند در زندگيهاي خانوادگي و انفرادي اوليه بشر ، از لحاظ مالي و اقتصادي اشتراك حكمفرما بود نه اختصاص ، بعدها مالكيت اختصاصي به وجود آمده است .

واحد اجتماعي ديگري كه از اين واحد بزرگتر و تكامل يافته تر است و شامل مجموع مردمي مي شود كه حكومت واحد و قانون واحدي بر آنها حكومت مي كند در اصطلاح امروز فارسي زبانان " ملت " ناميده مي شود . واحد " ملي " ممكن است از مجموع قبايلي فراهم شده باشد كه در اصل و ريشه و خون با هم شريكند ، و ممكن است قبايلي كه ايجاد كننده يك ملت هستند در خون و ريشه اصلي هيچگونه با هم اشتراك نداشته باشند و ممكن است اساسا زندگي قبيله اي و ايلي در ميان آنها به هيچ وجه وجود نداشته باشد و اگر وجود داشته باشد فقط در ميان بعضي از افراد آن ملت وجود داشته باشد نه در ميان همه آنها در كتاب اصول علوم سياسي ، جلد اول ، صفحه 327 ، چنين آمده است : " با تفكيكي كه در قرن بيستم از " ملت " و " مردم " مي شود ، لغت " مردم " بيشتر براي تعيين گروه اجتماعي به كار مي رود وليكن " ملت " از نظر حقوقي و سياسي ، واحد جمعيت است كه بر قلمرو ارضي كشوري مستقر مي شود ، و اين استقرار نتيجه وحدت تاريخي ، زباني ، مذهبي ، يا اقتصادي يا آرمانهاي مشترك و خواستن ادامه زندگي مشترك است .

كلمه مردم جنبه جامعه شناسي بيشتري دارد در حالي كه " ملت " بيشتر از نظر حقوق و سياست داخلي يا بين المللي مورد نظر قرار مي گيرد ، به علاوه استعمال اين كلمه در عرف ماركسيستها و ليبرالها فرق مي كند و بايد توجه داشت كه در به كار بردن ، گوينده يا نويسنده پيرو چه ايدئولوژي و انديشه است " . امروز در جهان ، ملل گوناگوني وجود دارد ، آنچه آنها را به صورت ملت واحد در آورده است زندگي مشترك و قانون و حكومت مشترك است نه چيز ديگر ، از قبيل نژاد و خون و غيره وجه مشترك اين واحدها اينست كه حكومت واحدي آنها را اداره مي كند ، بعضي از اين ملتها سابقه تاريخي زيادي ندارند ، مولود يك حادثه اجتماعيند مثل بسياري از ملل خاورميانه كه مولود جنگ بين الملل اول و شكست عثمانيهايند .

فعلا در دنيا ملتي وجود ندارد كه از نظر خون و نژاد از ساير ملل جدا باشد ، مثلا ما ايرانيها كه سابقه تاريخي نيز داريم و از لحاظ حكومت و قوانين داراي وضع خاصي هستيم ، آيا از لحاظ خون و نژاد از ساير ملل مجاور جدا هستيم ؟ مثلا ما كه خود را از نژاد آريا و اعراب را از نژاد سامي مي دانيم آيا واقعا همينطور است ؟ يا ديگر پس از اينهمه اختلاطها و امتزاجها ، از نژادها اثري باقي نمانده است ؟ حقيقت اينست كه ادعاي جدا بودن خونها و نژادها خرافه اي بيش نيست نژاد سامي و آريايي و غيره به صورت جدا و مستقل از يكديگر فقط در گذشته بوده است ، اما حالا آنقدر اختلاط و امتزاج و نقل و انتقال صورت گرفته است كه اثري از نژادهاي مستقل باقي نمانده است . بسياري از مردم امروز ايران كه ايراني و فارسي زبانند و داعيه ايراني گري دارند ، يا عربند يا ترك يا مغول ، همچنانكه بسياري از اعراب كه با حماسه زيادي دم از عربيت مي زنند از نژاد ايراني يا ترك يا مغول مي باشند ، شما اگر همين حالا سفري به مكه و مدينه برويد ، اكثر مردم ساكن آنجا را مي بينيد كه در اصل اهل هند يا ايران يا بلخ يا بخارا يا جاي ديگري هستند .

شايد بسياري از كساني كه نژادشان از كوروش و داريوش است الان در كشورهاي عربي ، تعصب شديد عربيت دارند و بالعكس شايد بسياري از اولاد ابوسفيان ها امروز سنگ تعصب ايرانيت به سينه مي زنند . چند سال پيش يكي از اساتيد دانشگاه تهران كوشش داشت با دليل اثبات كند كه يزيد بن معاويه يك ايراني اصيل بوده تا چه رسد به فرزندانش ، اگر در اين سرزمين باشند . پس آنچه به نام ملت فعلا وجود دارد اينست كه ما فعلا مردمي هستيم كه در يك سرزمين و در زير يك پرچم و با يك رژيم حكومتي و با قوانين خاصي زندگي مي كنيم ، اما اينكه نياكان و اجداد ما هم حتما ايراني بوده اند يا يوناني يا عرب يا مغول يا چيز ديگر ، نميدانيم .

اگر ما ايرانيان بخواهيم بر اساس نژاد قضاوت كنيم و كساني را ايراني بدانيم كه نژاد آريا داشته باشند بيشتر ملت ايران را بايد غير ايراني بدانيم و بسياري از مفاخر خود را از دست بدهيم . يعني از اين راه بزرگترين ضربه را بر مليت ايراني زده ايم . الان در ايران قومها و قبايلي زندگي مي كنند كه نه زبانشان فارسي است و نه خود را از نژاد آريا مي دانند . به هر حال در عصر حاضر دم زدن از استقلال خوني و نژادي خرافه اي بيش نيست .

تعصبات ملي

واحد اجتماعي ، خواه خانواده ، خواه قبيله و خواه ملت ( به اصطلاح امروز فارسي ) با نوعي احساسات و تعصبات همراه است ، يعني در انسان يك نوع حس جانبداري نسبت به خانواده و قوم و ملت خود پيدا مي شود .

اين حس جانبداري ممكن است در واحد خيلي بزرگتر يعني واحد " قاره اي و منطقه اي " نيز به وجود آيد ، مثلا مردم اروپا در برابر مردم آسيا يك نوع حس جانبداري نسبت به خود احساس مي كنند و بالعكس مردم آسيا در برابر مردم اروپا .

همان طور كه مردم يك نژاد نيز امكان دارد كه چنين احساسي نسبت به هم نژادان خود داشته باشند . مليت از خانواده " خود خواهي " است كه از حدود فرد و قبيله تجاوز كرده شامل افراد يك ملت شده است و خواه ناخواه عوارض اخلاقي خود خواهي : تعصب عجب ، نديدن عيب خود ( البته عيبهاي ملي در مقياس ملت ) . بزرگتر ديدن خوبيهاي خود ، تفاخر و امثال اينها را همراه دارد .

ناسيوناليسم

گرايش به جنبه هاي قومي و ملي در زبانهاي اروپايي " ناسيوناليسم " خوانده مي شود كه برخي از دانشمندان فارسي زبان آنرا " ملت پرستي " ترجمه كرده اند . ناسيوناليسم مطابق بيان گذشته بر عواطف و احساسات قومي و ملي متكي است نه بر عقل و منطق . ناسيوناليسم را نبايد به طور كلي محكوم كرد . ناسيوناليسم اگر تنها جنبه مثبت داشته باشد ، يعني موجب همبستگي بيشتر و روابط حسنه بيشتر و احسان و خدمت بيشتر به كساني كه با آنها زندگي مشترك داريم بشود ضد عقل و منطق نيست و از نظر اسلام مذموم نمي باشد . بلكه اسلام براي كساني كه طبعا حقوق بيشتري دارند ، از قبيل همسايگان و خويشاوندان ، حقوق قانوني زيادتري قائل است . ناسيوناليسم آنگاه عقلا محكوم است كه جنبه منفي به خود مي گيرد ، يعني افراد را تحت عنوان مليتهاي مختلف از يكديگر جدا مي كند و روابط خصمانه اي ميان آنها به وجود مي آورد و حقوق واقعي ديگران را ناديده مي گيرد .

نقطه مقابل ناسيوناليسم ، " انترناسيوناليسم " است كه قضايا را با مقياس جهاني مي نگرد و احساسات ناسيوناليستي را محكوم مي كند . ولي همچنانكه گفتيم اسلام همه احساسات ناسيوناليستي را محكوم نمي كند ، احساسات منفي ناسيوناليستي را محكوم مي كند ، نه احساسات مثبت را .

مقياس مليت

در ابتدا چنين به نظر مي رسد كه لازمه ناسيوناليسم و احساسات ملي اين است كه هر چيزي كه محصول يك سرزمين معين يا نتيجه ابداع فكر مردم آن سرزمين است ، آن چيز را از نظر آن مردم بايد ملي بحساب آيد و احساسات ملي و ناسيوناليستي ، آنرا در برگيرد و هر چيزي كه از مرز و بوم ديگر آمده است بايد براي مردم اين سرزمين بيگانه و اجنبي به شمار آيد . ولي اين مقياس ، مقياس درستي نيست ، زيرا ملت از افراد زيادي تشكيل مي شود و ممكن است فردي از افراد ملت چيزي را ابداع كند و مورد قبول ساير افراد واقع نشود و ذوق عمومي آنرا طرد كند بدون شك چنين چيزي نمي تواند جنبه ملي به خود بگيرد .

مثلا ممكن است ملتي يك سيستم اجتماعي مخصوصي را در زندگي خود انتخاب كند و فردي يا افرادي از همان ملت يك سيستم مغاير با سيستم عمومي ابداع و پيشنهاد كنند و مورد قبول عموم واقع نشود ، در اين صورت آن سيستم مردود و مطرود را صرفا به خاطر اينكه از ميان مردم برخاسته و مبدع و مبتكر آن يكي از افراد همان ملت بوده نمي توان براي آن ملت ، يك پديده ملي دانست ، و برعكس ممكن است يك سيستم اجتماعي در خارج از مرزهاي يك كشور به وسيله افرادي از غير آن ملت طرح شود ، ولي افراد آن كشور با آغوش باز آن را بپذيرند ، بديهي است در اينجا نمي توانيم آن سيستم پذيرفته شده را به خاطر آنكه از جاي ديگر آمده است بيگانه و اجنبي بخوانيم و يا مدعي شويم كه مردمي كه چنين كاري كرده اند بر خلاف اصول مليت خود عمل كرده و در ملت ديگر خود را هضم كرده اند و يا بالاتر ، مدعي شويم كه چنين مردمي خود را تغيير داده اند . بلي در يك صورت آن چيزي كه از خارج رسيده است بيگانه و اجنبي خوانده مي شود و پذيرش آن بر خلاف اصول مليت شناخته مي شود و احيانا پذيرش آن نوعي تغيير مليت به شمار مي آيد كه آن چيز رنگ يك ملت بالخصوص داشته باشد و از شعارهاي يك ملت بيگانه باشد .

بديهي است كه در اين صورت اگر ملتي شعار ملت ديگر را بپذيرد و رنگ آن ملت را به خود بگيرد ، بر خلاف اصول مليت خود عمل كرده است ، مثلا نازيسم آلمان و صهيونيزم يهود رنگ مليت بالخصوصي دارد ، اگر افراد يك ملت ديگر بخواهند آن را بپذيرند بر خلاف مليت خود عمل كرده اند . اما اگر آن چيز رنگ مخصوص نداشته باشد ، نسبتش با همه ملتها علي السوا باشد ، شعارهايش شعارهاي كلي و عمومي و انساني باشد و ملت مورد نظر هم آن را پذيرفته باشد ، آن چيز اجنبي و بيگانه و ضد ملي شمرده نمي شود و به قول طلاب : " لا بشرط يجتمع مع الف شرط " يعني يك طبيعت بي رنگ با هر رنگي قابل جمع است ، اما طبيعت بشرط شي ء ، يعني طبيعتي كه رنگ بخصوصي دارد با هيچ رنگداري جمع نمي شود .

به همين دليل حقايق علمي به همه جهانيان تعلق دارد : جدول فيثاغورس و نسبيت اينشتاين به قوم معيني تعلق ندارد و با هيچ مليتي منافات ندارد ، براي اينكه اين حقايق بي رنگ است ، و رنگ و بوي قوم و ملت مخصوصي را ندارد . به اين دليل ، دانشمندان و فيلسوفان و پيامبران به همه جهانيان تعلق دارند ، كه عقايد و آرمانهاي آنها محصور در محدوده يك قوم و ملت نيست . خورشيد از ملت خاصي نيست و هيچ ملتي نسبت به آن احساس بيگانگي نمي كند ، زيرا خورشيد به همه عالم يك نسبت دارد و با هيچ سرزميني وابستگي مخصوص ندارد . اگر بعضي از سرزمينها كمتر از نور خورشيد استفاده مي كنند ، مربوط به وضع خودشان است ، نه به خورشيد ، خورشيد خود را به سرزميني معين وابسته نكرده است . پس معلوم شد صرف اينكه يك چيزي از ميان يك مردمي برخاسته باشد ، ملاك خودي بودن آن نمي شود . و صرف اينكه چيزي از خارج مرزها آمده باشد ، ملاك اجنبي بودن و بيگانه بودن آن نمي شود .

همچنانكه سابقه تاريخي ملاك عمل نيست ، يعني ممكن است ، ملتي قرنها يك سيستم خاص اجتماعي را پذيرفته باشد و بعد تغيير نظر بدهد و سيستم نويني را به جاي آن انتخاب كند . مثلا ما مردم ايران در طول بيست و پنج قرن تاريخ ملي ، مانند بسياري از كشورهاي ديگر ، رژيم استبدادي داشتيم و اكنون كمي بيش از نيم قرن است كه رژيم مشروطه را به جاي آن انتخاب كرده ايم رژيم مشروطيت را ما ابداع و ابتكار نكرديم ، بلكه از دنياي خارج به كشور ما آمده است . ولي ، ملت ما آنرا پذيرفته و در راه تحصيل آن فداكاريها كرده است . البته افراد زيادي از همين ملت با سر سختي عجيبي مقاومت كردند ، مسلحانه قيام كردند و براي حفظ رژيم استبداد خون خود را ريختند ، ولي از آنجا كه در اقليت بودند و اكثريت ملت ايران رژيم مشروطيت را پذيرفت و در راه آن فداكاري كرد ، آنان شكست خوردند و عاقبت تسليم اراده اكثريت شدند .

اكنون آيا ما بايد رژيم مشروطه را يك رژيم ملي و خودي بدانيم ، يا نظر به اينكه در طول تاريخ زندگي اجتماعي و ملي ما ، رژيم ما رژيم استبدادي بوده نه رژيم مشروطه و بعلاوه ما ابداع كننده آن نبوده ايم و آن را از جاي ديگر اقتباس كرده ايم ، بايد بگوييم رژيم ملي ما رژيم استبدادي است و رژيم مشروطه براي ما يك رژيم بيگانه است ؟ اعلاميه حقوق بشر را ما تنظيم نكرده ايم و در تنظيم آن شركت نداشته ايم و در طول تاريخ ملي ما مسائلي كه در آن اعلاميه مطرح است كمتر مطرح شده است ، ولي ملت ما مانند ملتهاي ديگر جهان كم و بيش مواد آنرا پذيرفته است . اكنون ما از نظر " مليت ايراني " درباره اين اعلاميه چه بگوييم ؟ ساير ملتهايي كه تنظيم كننده اين اعلاميه نيستند ، درباره اين اعلاميه كه از خارج مرزهاي كشورشان به آنها رسيده است ، چه بگويند ؟ آيا احساسات ملي ايجاب مي كند كه به حكم سابقه تاريخي و به حكم اينكه اين اعلاميه از خارج مرزهاي آنها سرچشمه گرفته است ، با آن مبارزه كنند ؟ آن را اجنبي و بيگانه بدانند ؟ يا اينكه به حكم دو اصل مزبور : يكي اينكه اين اعلاميه رنگ و بوي ملت خاصي ندارد ، ديگر اينكه ملت آن را پذيرفته است ، بايد آن را خودي و غير اجنبي بدانند . عكس اين مطلب را نيز مي توان در نظر گرفت ، يعني ممكن است آيين و مسلك و مرامي از ميان ملتي برخيزد اما " ملي " شمرده نشود ، از باب اينكه رنگ يك ملت ديگر را دارد ، يا از راه اينكه مورد قبول اين ملتي كه از ميان آنها برخاسته واقع نشده است ، مثلا كيش مانوي و مسلك مزدكي از ميان ملت ايران برخاسته است ولي نتوانسته است پشتيباني ملت را به دست آورد ، به همين جهت اين دو مسلك را نمي توان يك پديده علمي بشمار آورد .

اساسا اگر اينگونه امور را به اعتبار ابداع كنندگان و پيروان معدودشان ملي به حساب آوريم عواطف و احساسات اكثريت را ناديده گرفته ايم . از مجموع مطالبي كه گفته شد دانسته مي شود كه از نظر احساسات ملي و عواطف قومي نه هر چيزي كه از وطن برخاست جنبه ملي پيدا مي كند ، و نه هر چيزي كه از مرز و بوم ديگر آمده باشد بيگانه بشمار مي رود ، بلكه عمده آن است كه ، اولا بدانيم آن چيز رنگ ملت بالخصوصي دارد ، يا بي رنگ است و عمومي و جهاني است ، ثانيا آيا ملت مورد نظر ، آن چيز را به طوع و رغبت پذيرفته است يا به زور و اكراه ؟ اگر هر دو شرط جمع شد آن چيز خودي و غير اجنبي به شمار مي رود و اگر اين دو شرط جمع نشد ، خواه فقط يكي از اين دو موجود باشد و خواه هيچ كدام موجود نباشد ، آن چيز بيگانه شمرده مي شود . به هر حال عامل " اينكه اين چيز از ميان چه ملتي برخاسته است " نه سبب مي شود كه الزاما آن چيز خودي و ملي محسوب شود و نه سبب مي شود كه اجنبي و بيگانه شمرده شود . اكنون ، بايد وارد اين مبحث بشويم كه آيا اسلام در ايران واجد دو شرط هست يا نيست ؟ يعني آيا اولا اسلام رنگ ملت مخصوصي مثلا ملت عرب را دارد يا ديني است جهاني و عمومي و از نظر مليتها و نژادها بي رنگ ، و ثانيا آيا ملت ايران به طوع و رغبت اسلام را پذيرفته است يا خير ؟ آنچه درباره ملت و مليت گفتيم به اصطلاح طلاب " كبراي " بحث بود ، اكنون وارد " صغراي " بحث بشويم .

انترناسيوناليسم اسلامي

اين مسئله مسلم است كه در دين اسلام ، مليت و قوميت به معنايي كه امروز ميان مردم مصطلح است هيچ اعتباري ندارد ، بلكه اين دين به همه ملتها و اقوام مختلف جهان با يك چشم نگاه مي كند ، و از آغاز نيز دعوت اسلامي به ملت و قوم مخصوصي اختصاص نداشته است ، بلكه اين دين هميشه مي كوشيده است كه به وسايل مختلف ريشه ملت پرستي و تفاخرات قومي را از بيخ و بن بر كند . در اينجا لازم است در دو قسمت بحث كنيم : اول اينكه اسلام از آغاز ظهور خويش " داعيه جهاني " داشته است دوم اينكه مقياسهاي اسلامي مقياسهاي جهاني است نه ملي و قومي و نژادي ،

داعيه جهاني اسلام

برخي از اروپائيان ادعا مي كنند كه پيغمبر اسلام در ابتدا كه ظهور كرد فقط مي خواست مردم قريش را هدايت كند ، ولي پس از آنكه پيشرفتي در كار خود احساس كرد تصميم گرفت ، كه دعوت خويش را به همه ملل عرب و غير عرب تعميم دهد . اين سخن يك تهمت ناجوانمردانه بيش نيست ، و علاوه بر اينكه هيچ دليل تاريخي ندارد با اصول و قرائتي كه از آيات اوليه قرآن كه بر پيغمبر اكرم نازل شد استفاده مي شود مباينت دارد . در قرآن مجيد ، آياتي هست كه نزول آنها در مكه و در همان اوايل كار بعثت پيغمبر اسلام بوده و در عين حال جنبه جهاني دارد . يكي از اين آيات آيه اي است در سوره " تكوير " كه از سوره هاي كوچك قرآن است اين سوره از سوره هاي مكيه است كه در اوايل بعثت نازل شده است . و آن آيه چنين است : " ان هو الا ذكر للعالمين " ( 1 ) نيست اين ، مگر يك تذكر و بيدار باش براي تمام جهانيان . در آيه ديگر كه در سوره سبا است مي فرمايد : " و ما ارسلناك الا كافة للناس بشيرا و نذيرا و لكن اكثر الناس لا يعلمون " ( 2 ) ، تو را نفرستاديم مگر آنكه براي همه مردم بشارت دهنده و باز دارنده باشي ولي بيشتر مردم نادانند . نيز در سوره انبياء مي فرمايد : " و لقد كتبنا في الزبور من بعد الذكر ان الارض يرثها عبادي الصالحون " ( 3 ) و هر آينه نوشتيم در زبور پس از ذكر كه " زمين " به بندگان صالح من خواهد رسيد . نيز در سوره اعراف مي فرمايد : " يا ايها الناس اني رسول الله اليكم جميعا " ( 4 ) اي مردم من فرستاده خدايم بر همه شما . در قرآن هيچ جا ، خطابي به صورت " يا ايها العرب " يا " يا ايها القرشيون " پيدا نمي كنيد آري گاهي در برخي از جاها خطاب " يا ايها الذين آمنوا " هست كه مطلب مربوط به خصوص مؤمنين است كه به پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم گرويده اند و در اين جهت هم فرق نمي كند ، مؤمن از هر قوم و ملتي باشد داخل خطاب هست وگرنه در موارد ديگر كه پاي عموم در ميان بوده عنوان " يا ايها الناس " آمده است . يك مطلب ديگر در اينجا هست كه مؤيد جهاني بودن تعليمات اسلامي



1. سوره تكوير ، آيه . 27 2. سوره سبا ، آيه . 28 3. سوره انبياء ، آيه . 105 4. سوره اعراف ، آيه . 157
/ 247