غلبه اسلام بر تعصبات - خدمات متقابل اسلام و ایران نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

خدمات متقابل اسلام و ایران - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
ثالثا ، فرضا ايرانيان در قرون اول اسلامي مجبور بودند احساسات خويش را مخفي كنند و در زير پرده تشيع اظهار نمايند ، چرا پس از دو قرن كه استقلال سياسي يافتند اين پرده را ندريدند و احساسات خويش را آشكار نكردند ؟ بلكه بر عكس هر چه زمان گذشت بيشتر در اسلام غرق شدند و پيوند خويش را با آيين گذشته بريدند ؟ ! رابعا ، هر مسلمان ايراني مي داند كه شهربانو مقام و موقعي بيشتر و بالاتر از مادران ساير ائمه اطهار كه بعضي عرب و بعضي افريقايي بودند ندارد ، كدام شيعه ايراني يا غير ايراني در دل خود نسبت به مادر حضرت سجاد احترامي بيشتر از مادران ساير ائمه اطهار احساس مي كند ؟ نرجس خاتون والده ماجده حضرت حجة بن الحسن عجل الله تعالي فرجه يك كنيز رومي است ، قطعا احترام اين بانوي رومي در ميان ايرانيان بيش از احترام شهربانو است . خامسا : اگر از زاويه تاريخ بنگريم اصل داستان شهربانو و ازدواج او با امام حسين عليه السلام و ولادت امام سجاد از شاهزاده اي ايراني مشكوك است . داستان علاقه ايرانيان به ائمه اطهار به خاطر انتساب آنها به خاندان ساساني از طريق شهربانو ، از نظر تاريخي عينا همان داستان كسي است كه گفت " امام زاده يعقوب را در بالاي مناره گرگ دريد " ديگري گفت امام زاده نبود ، پيغمبر زاده بود ، يعقوب نبود ، يوسف بود ، بالاي مناره نبود ، ته چاه بود ، تازه اصل مطلب دروغ است و گرگ يوسف را ندريد . در اينجا نيز اصل داستان كه يزدگرد دختري به نام شهربانو يا نام ديگر داشته و به افتخار عقد زناشوئي حسين بن علي و مادري امام سجاد نائل شده باشد ، از نظر مدارك تاريخي سخت مشكوك است ، مورخين عصر حاضر عموما در اين قضيه تشكيك مي كنند و آنرا بي اساس مي دانند . مي گويند در ميان همه مورخين تنها يعقوبي جمله اي دارد به اين مضمون كه گفته است مادر علي بن الحسين ، " حرار " دختر يزدجرد بود و حسين عليه السلام نام او را غزاله نهاد . خود ادوارد براون از كساني است كه داستانرا مجعول مي داند . كريستن سن نيز قضيه را مشكوك تلقي مي كند ، سعيد نفيسي در تاريخ اجتماعي ايران ، آن را افسانه مي داند ، و اگر فرض كنيم اين داستان را ايرانيان به همين منظور جعل كرده و ساخته اند حتما پس از حدود دويست سال از اصل واقعه بوده است ، يعني مقارن با استقلال سياسي ايران بوده است و اين پس از آن است كه از پيدايش مذهب شيعه نيز در حدود دويست سال گذشته بوده است . اكنون چگونه ممكن است كه گرايش ايرانيان به تشيع مولود شايعه شاهزادگي ائمه اطهار بوده باشد ؟ از اينكه گفتيم پيوند زناشويي امام حسين عليه السلام با دختر يزدگرد مشكوك است از نظر تاريخ است ، ولي در پاره اي از احاديث اين مطلب تأييد شده است .

از آنجمله روايت كافي است كه مي گويد : دختران يزدگرد را در زمان عمر به مدينه آوردند و دختران مدينه به تماشا آمدند . عمر به توصيه اميرالمؤمنين عليه السلام او را آزاد گذاشت كه هر كه را مي خواهد انتخاب كند و او حسين بن علي عليه السلام را انتخاب كرد . ولي گذشته از عدم انطباق مضمون اين روايت با تاريخ ، در سند اين روايت دو نفر قرار دارند كه اين روايت را غير قابل اعتماد مي كند ، يكي ابراهيم بن اسحاق احمري نهاوندي است كه علماء رجال او را از نظر ديني متهم مي دانند و روايات او را غير قابل اعتماد مي شمارند . و ديگري عمر بن شمر است كه او نيز كذاب و جعال خوانده شده است . من نمي دانم ساير رواياتي كه در اين مورد است از اين قبيل است يا نه ؟ بررسي مجموع احاديثي كه در اين زمينه وارد شده است احتياج به مطالعه و تحقيق بيشتري دارد .

سادسا اگر مردم ايران احترامي كه براي ائمه اطهار قائلند به خاطر انتساب آنها به خاندان ساساني است مي بايست به همين دليل براي خاندان اموي نيز احترام قائل باشند ، زيرا حتي كساني كه وجود دختري به نام شهربانو را براي يزدگرد انكار مي كنند اين مطلب را قبول كرده اند كه در زمان وليد بن عبدالملك در يكي از جنگهاي قتيبة بن مسلم ، يكي از نوادگان يزدگرد به نام " شاه آفريد " به اسارت افتاد و وليد بن عبدالملك شخصا با او ازدواج كرد و از او يزيد بن وليد بن عبدالملك معروف به " يزيد ناقص " متولد شد . پس يزيد ناقص كه خليفه اي اموي است نسبت به شاهان ايراني مي برد و قطعا از طرف مادر شاهزاده ايراني است . چرا ايرانيان براي وليد بن عبدالملك به عنوان داماد يزدگرد و براي يزيد بن الوليد به عنوان يك شاهزاده ايراني ابراز احساسات نكردند ، اما في المثل براي امام رضا عليه السلام به عنوان كسي كه در ششمين پشت به يزدگرد مي رسد ، اين همه ابراز احساسات كرده و مي كنند . اگر ايرانيان چنين احساسات به اصطلاح ملي مي داشتند ، بايد براي عبيدالله بن زياد احترام فوق العاده اي قائل باشند ، زيرا عبيدالله قطعا نيمه ايراني است .

زياد پدر عبيدالله مرد مجهول النسبي است اما مرجانه مادر عبيدالله يك دختر ايراني شيرازي است كه در زماني كه زياد والي فارس بود با او ازدواج كرد . چرا ايرانيان كه به قول اين آقايان آن اندازه احساسات ملي داشته اند كه ائمه اطهار را به واسطه انتسابشان به خاندان سلطنتي ايران به آن مقام رفيع بالا بردند ، عبيدالله زياد نيمه ايراني و مرجانه تمام ايراني را اين اندازه پست و منفور مي شمارند ؟ ! . سابعا اين مطلب آنگاه مي تواند درست باشد كه شيعه منحصر به ايراني باشد و لااقل دسته اولي شيعه را ايراني به وجود آورده باشد ، و از آنطرف هم عموم و لااقل اكثر ايرانياني كه مسلمان شدند مذهب شيعه را اختيار كرده باشند .

و حال آنكه نه شيعيان اوليه ايراني بودند ، ( به استثناء سلمان ) و نه اكثر ايرانيان مسلمان شيعه شدند . بلكه در صدر اسلام اكثر علماي مسلمان ايراني نژاد در تفسير ، يا حديث ، يا كلام ، يا ادب ، سني بودند و بعضي از آنها تعصب شديدي عليه شيعه داشتند ، و اين جريان تا قبل از صفويه ادامه داشت . تا زمان صفويه اكثر بلاد ايران سني بود . در زمان خلفاي اموي كه سب علي عليه السلام در منابر رايج شده بود ، مردم ايران نيز تحت تاثير تبليغات سوء امويها قرار گرفته و اغفال شده بودند و اين برنامه شنيع را اجرا مي كردند ، حتي گفته مي شود كه پس از آنكه عمر بن عبدالعزيز اين كار را غدغن كرد ، بعضي از شهرستانهاي ايران مقاومت كردند . اكابر علماي تسنن را تا قبل از صفويه ايرانيان تشكيل مي دهند ، اعم از مفسر ، فقيه ، محدث ، متكلم ، فيلسوف ، اديب ، لغوي و غيره . ابوحنيفه كه بزرگترين فقيه اهل تسنن است و امام اعظم خوانده مي شود يك ايراني است . محمد بن اسماعيل بخاري كه بزرگترين محدث اهل تسنن است و كتاب معروف او بزرگترين كتاب حديث اهل تسنن است ايراني است . همچنين است سيبويه از ادبا و جوهري و فيروز آبادي از لغويين و زمخشري از مفسرين و ابو عبيده و واصل بن عطا از متكلمين اكثريت علماي ايراني و اكثريت توده مردم ايران تا قبل از صفويه سني بوده اند .

غلبه اسلام بر تعصبات

عجيب اينست كه ملل اسلامي غالبا پيرو فتواي علمايي بوده اند كه از نظر مليت با آنها مخالف بوده اند ، مثلا مردم مصر تابع فتواي ليث بن سعد بودند كه يك ايراني بود ، ولي مردم ايران در قديم بيشتر تابع شافعي بودند كه عربي نژاد بود . بعضي از علماي ايراني مانند امام الحرمين جويني و غزالي طوسي تعصب شديدي له شافعي و عليه ابوحنيفه ايراني دارند . مردم ايران در دوره هاي بعدي شيعه شدند و امامت ائمه اطهار را پذيرفتند كه قرشي و هاشمي مي باشند . در فتواهاي علماي مذاهب گاهي چيزها ديده مي شود كه از نظر تعصبات ملي موجب حيرت مي شود ، يعني قدرت و تسلط و غلبه اسلام را بر اين تعصبات مي رساند . مسئله اي است در فقه در باب نكاح درباره " كفويت " ، يعني آيا همه نژادها از نظر ازدواج كفو يكديگرند ؟ در اينجا فتواي ابوحنيفه ايراني جلب توجه مي كند ابوحنيفه مانند كسي كه دچار تعصب عربي باشد نظر مي دهد و مدعي مي شود : عجم كفو عرب نيست ، عجم نمي تواند زن عرب بگيرد ، ولي ساير فقها از قبيل مالك بن انس با آنكه خود عرب است مي گويند خير ، عرب و عجم از اين نظر تفاوتي ندارد .

سفيان ثوري نيز كه عرب است همين فتوا را مي دهد . علامه حلي از بزرگان فقهاي شيعه كه او نيز عرب است در كتاب " تذكرش الفقهاء " فتواي ابوحنيفه را نقل مي كند و مي گويد : " سخن ابو حنيفه نادرست است ، در اسلام شريف علوي و كنيز حبشي برابر است " . مي گويد : " دليل اين مطلب اينست كه پيغمبر اكرم ضباعة ، دختر عموي خود را به عقد مقداد بن اسود كندي در آورد كه سياه بود ، و وقتي كه به آنحضرت اعتراض كردند ، فرمود : لتتضع المناكح ، يعني براي اينكه كفويت در يك سطح قرار بگيرد " . فتواي ابوحنيفه عجيب است و علتش همچنانكه خود اهل تسنن اعتراف دارند كم اطلاعي ابوحنيفه از سيرت و سنت نبوي است ، ولي از اينجا مي توان فهميد كه در آن اعصار چيزي كه در ميان علماي مسلمين وجود نداشته تعصبات ملي است . داستاني شنيدني در كتب فقه در اين مورد نقل مي شود كه از طرفي از تعصبات شديد عرب نسبت به غير عرب حكايت مي كند و از طرف ديگر نمونه اي از پيروزي عجيب اسلام است بر تعصبات . مي نويسند : " سلمان فارسي دختر عمر را خواستگاري كرد ، عمر با آنكه از بعضي تعصبات خالي نبود ، به حكم اينكه اسلام آن چيزها را الغا كرده پذيرفت . عبدالله پسر عمر روي همان تعصب عربي ناراحت شد ، اما در مقابل اراده پدر چاره اي نداشت . دست به دامن عمرو بن العاص شد ، عمرو گفت چاره اين كار با من . يك روز عمرو عاص با سلمان روبرو شد و گفت تبريك عرض مي كنم ، شنيده ام مي خواهي به دامادي خليفه مفتخر بشوي . سلمان گفت اگر بناست اين كار براي من افتخار شمرده شود پس من نمي كنم و انصراف خود را اعلام كرد .

تشيع ايرانيان

اكثريت مردم ايران از زمان صفويه به بعد شيعه شدند . البته در اين جهت نمي توان ترديد كرد كه ايران از هر نقطه ديگر براي بذر تشيع زمين مناسبتري بوده است ، تشيع به اندازه اي كه در ايران تدريجا نفوذ كرد در جاي ديگر نفوذ نكرد ، و هر چه زمان گذشته است آمادگي ايران براي تشيع بيشتر شده است و اگر چنين ريشه اي در روح ايراني نمي بود ، صفويه موفق نمي شدند كه با در دست گرفتن حكومت ايران را شيعه و پيرو اهل بيت نمايند . حقيقت اينست كه علت تشيع ايرانيان و علت مسلمان شدنشان يك چيز است ايراني روح خود را با اسلام سازگار ديد و گم گشته خويش را در اسلام يافت . مردم ايران كه طبعا مردمي باهوش بودند و به علاوه سابقه فرهنگ و تمدن داشتند بيش از هر ملت ديگر نسبت به اسلام شيفتگي نشان دادند و به آن خدمت كردند . مردم ايران بيش از هر ملت ديگر به روح و معني اسلام توجه داشتند ، به همين دليل توجه ايرانيان به خاندان رسالت از هر ملت ديگر بيشتر بود و تشيع در ميان ايرانيان نفوذ بيشتري يافت . يعني ايرانيان روح اسلام و معني اسلام را در نزد خاندان رسالت يافتند ، فقط خاندان رسالت بودند كه پاسخگوي پرسشها و نيازهاي واقعي روح ايرانيان بودند .

آنچيزي كه بيش از هر چيز ديگر روح تشنه ايراني را به سوي اسلام مي كشيد عدل و مساوات اسلامي بود . ايراني قرنها از اين نظر محروميت كشيده بود و انتظار چنين چيزي را داشت ايرانيان مي ديدند دسته اي كه بدون هيچگونه تعصبي عدل و مساوات اسلامي را اجرا مي كنند و نسبت به آنها بي نهايت حساسيت دارند خاندان رسالت اند . خاندان رسالت پناهگاه عدل اسلامي ، مخصوصا از نظر مسلمانان غير عرب بودند . اگر اندكي به تعصبات عربي و تبعيضاتي كه از ناحيه برخي خلفا ميان عرب و غير عرب صورت مي گرفت و دفاعي كه علي بن ابيطالب عليه السلام از مساوات اسلامي و عدم تبعيض ميان عرب و غير عرب مي نمود توجه كنيم كاملا اين حقيقت روشن مي شود . در بحار ، جلد نهم ، باب 124 ، از كافي نقل مي كند كه : روزي گروهي از " موالي " آمدند به حضور اميرالمؤمنين و از اعراب شكايت كردند و گفتند رسول خدا هيچگونه تبعيضي ميان عرب و غير عرب در تقسيم بيت المال يا در ازدواج قائل نبود . بيت المال را بالسويه تقسيم مي كرد و سلمان و بلال و صهيب در عهد رسول با زنان عرب ازدواج كردند ولي امروز اعراب ميان ما و خودشان تفاوت قائلند . علي عليه السلام رفت و با اعراب در اين زمينه صحبت كرد ، اما مفيد واقع نشد ، فرياد كردند : ممكن نيست ، ممكن نيست .

علي در حالي كه از اين جريان خشمناك شده بود آمد ميان موالي و گفت با كمال تأسف اينان حاضر نيستند با شما روش مساوات پيش گيرند و مانند يك مسلمان متساوي الحقوق رفتار كنند ، من به شما توصيه مي كنم كه بازرگاني پيشه كنيد خداوند به شما بركت خواهد داد . معاويه در نامه معروفي كه براي زياد بن ابيه والي عراق فرستاد ، نوشت : مراقب ايرانيان مسلمان باش ، هرگز آنان را با عرب همپايه قرار نده ، عرب حق دارد از آنها زن بگيرد و آنها حق ندارند از عرب زن بگيرند ، عرب از آنها ارث ببرد و آنها از عرب ارث نبرند . حتي الامكان حقوق آنها كمتر داده شود ، كارهاي پست به آنها واگذار شود ، با بودن عرب غير عرب امامت جماعت نكند ، در صف اول جماعت حاضر نشوند ، مرزباني و قضاوت را به آنها وا مگذار . اما وقتي كه ميان يك زن عرب و يك زن ايراني اختلاف واقع مي شود و كار به آنجا مي كشد كه به حضور علي عليه السلام شرفياب مي شوند و علي ميان آندو هيچگونه تفاوتي قائل نميشود و مورد اعتراض زن عرب واقع مي شود ، علي دست مي برد و دو مشت خاك از زمين بر مي دارد و به آن خاكها نظر مي افكند و آنگاه مي گويد : من هر چه تأمل مي كنم ميان اين دو مشت خاك فرقي نمي بينم . علي با اين تمثيل عملي لطيف به جمله معروف رسول اكرم اشاره مي كند كه فرمود : كلكم لادم و آدم من تراب لا فضل لعربي علي عجمي الا بالتقوي يعني همه از آدم و آدم از خاك است ، عرب بر عجم فضيلت ندارد ، فضيلت به تقوا است نه به نژاد و نسب و قوميت و مليت .

وقتي كه همه نسب به آدم مي برند و آدم خاكي نژاد است چه جاي ادعاي فضيلت تقدم نژادي است ؟ در سفينة البحار ماده " ولي " مينويسد : " علي عليه السلام در يك روز جمعه بر روي منبري آجري خطبه ميخواند ، اشعث بن قيس كندي كه از سرداران معروف عرب بود آمد و گفت يا اميرالمؤمنين اين " سرخرويان " ( يعني ايرانيان ) جلو روي تو بر ما غلبه كرده اند و تو جلو اينها را نميگيري ، سپس در حالي كه خشم گرفته بود گفت امروز من نشان خواهم داد كه عرب چكاره است .

علي عليه السلام فرمود : " اين شكم گنده ها خودشان روزها در بستر نرم استراحت مي كنند و آنها ( موالي و ايرانيان ) روزهاي گرم بخاطر خدا فعاليت مي كنند و آنگاه از من مي خواهند كه آنها را طرد كنم تا از ستمكاران باشم ، قسم به خدا كه دانه را شكافت و آدمي را آفريد كه از رسول خدا شنيدم فرمود به خدا همچنانكه در ابتداء شما ايرانيان را به خاطر اسلام با شمشير خواهيد زد ، بعد ايرانيان شما را با شمشير به خاطر اسلام خواهند زد " . ايضا در سفينة البحار مي نويسد : " مغيرش هميشه در مقايسه ميان علي و عمر مي گفت علي تمايلش و مهربانيش نسبت به موالي بيشتر بود و عمر بر عكس از آنها خوشش نمي آيد . مردي به امام صادق عليه السلام عرض كرد : " مردم مي گويند هر كس كه عربي خالص يا مولاي خالص نباشد پست است ، امام فرمود : " مولاي خالص يعني چه ؟ " گفت : " يعني كسي كه پدر و مادرش هر دو قبلا برده بودند " . فرمود : " مولاي خالص چه مزيتي دارد ؟ " گفت : زيرا پيغمبر فرموده است : مولاي هر قومي از خود آنهاست ، پس مولاي خالص اعراب مانند خود اعراب است ، پس كسي صاحب فضيلت است كه يا عربي خالص باشد و يا مولاي صريح باشد كه ملحق به عربي است " ، امام فرمود : آيا نشنيده اي كه پيغمبر فرمود من ولي كساني هستم كه ولي ندارند ، من ولي هر مسلمانم خواه عرب و خواه عجم ؟ آيا كسي كه پيغمبر ولي او باشد از پيغمبر نيست ؟ امام سپس اضافه فرمود : از اين دو كدام اشرفند ؟ آيا آنكه از پيغمبر و ملحق به پيغمبر است يا آنكه وابسته به يك عرب جلف كه به پشت پاي خود ادرار مي كند ؟ " سپس فرمود : " آنكه از روي ميل و رضا داخل اسلام مي شود بسي اشرف است از آنكه از ترس وارد اسلام شده است .

اين اعراب منافق از ترس مسلمان شدند ولي ايرانيان با ميل و رغبت مسلمان شدند . از اين نوع جريانها كه نشان مي دهد سياست تبعيض و تفاوت ميان عرب و غير عرب در جهان اسلام اجرا مي شد و ائمه اطهار عموما با اين سياست مخالفت مي كرده اند در تاريخ اسلام زياد ديده مي شود . همين به تنهايي كافي بوده است كه ايرانيان كه از طرفي به روح و حقيقت اسلام بيش از ديگران توجه داشته اند و از طرف ديگر ، بيش از هر قوم ديگر ، از اين تبعيضات زيان مي ديده اند طرفدار خاندان رسالت بشوند .

اهانت در شكل حمايت

از همه عجيب تر اينست كه عده اي به نام حمايت از مليت ايراني و نژاد ايراني بزرگترين توهينها را به ملت ايران مي كنند : گاهي مي گويند : ملت ايران با كمال جديت مي خواست از حكومت و رژيم و آيين خودش دفاع كند ولي با آنهمه شوكت و قدرت و جمعيت صد و چهل ميليوني و وسعت سرزمين در مقابل يك عده پنجاه شصت هزار نفري عرب شكست خورد .

اگر راست است پس چه ننگ بزرگي ! گاهي مي گويند : ايرانيان از ترس ، كيش و عقيده و ايمان خويش را عوض كردند .

واقعا اگر چنين باشد ايرانيان از پست ترين ملل جهانند ، ملتي كه نتواند عقيده قلبي خود را در مقابل يك قوم فاتح حفظ كند ، شايسته نام انسانيت نيست . گاهي مي گويند : ايرانيان چهارده قرن است كه زير يوغ عرب هستند يعني با آنكه سيادت نظامي عرب يكصد سال بيشتر طول نكشيد ، هنوز پشت ايرانيان از ضربتي كه در چهارده قرن پيش خورده راست نشده است . زهي ضعف و ناتواني و بي لياقتي و بي عرضگي ، ملتهاي نيمه وحشي افريقا پس از قرنها استعمار همه جانبه اروپايي زنجيرها را يكي پس از ديگري پاره مي كنند و خود را آزاد مي نمايند ، اما ملتي متمدن داراي سابقه فرهنگي كهن از قومي بياباني شكست مي خورد و طولي نمي كشد كه قوم فاتح نيروي خود را از دست ميدهد ، اما اين ملت شكست خورده هنوز از خاطره شكست چهارده قرن پيش وحشت دارد ، روز بروز بيشتر فكر و آداب و رسوم و زبان قوم فاتح را عليرغم ميل باطني خود وارد زندگي خود مي كند . گاهي مي گويند ايرانيان از آنجهت شيعه شدند كه در زير پرده تشيع معتقدات و آداب كهن خويش را حفظ كنند ، در همه اين مدت طولاني از روي نفاق و دورويي اظهار اسلام كردند و همه ادعاهاي مسلماني شان كه تاريخ شان را پر كرده است و از هر قوم ديگر بيشتر بوده است دروغ محض است ، چهارده قرن است كه دروغ مي گويند و دروغ مي نويسند و دروغ تظاهر مي كنند . زهي بي شرافتي و نامردمي ! گاهي مي گويند ريشه اين همه گرايشها ، فداكاريها ، درك يك سلسله حقايق و معارف و سنخيت اسلام و تشيع با روح ايراني نبوده است ، بلكه فقط يك پيوند زناشويي بوده است ، اين ملت فقط به خاطر يك پيوند زناشويي مسير زندگي و فرهنگ خويشرا تغيير داد . زهي بي اصالتي و بي ريشگي .

گاهي مي گويند ايراني مايل بود از حكومت و آيين آنروز خويش دفاع كند و حمايت نمايد ، اما نكرد ، ترجيح داد خود را كنار كشد و تماشاچي باشد . زهي پستي و نامردمي . طبق اظهارات اين بيخردان ، ملت ايران پست ترين و منحط ترين ملل جهان است ، زيرا ايراني از ترس ، خط قديم خود را رها كرد و خط عربي را به كار برد ، از ترس به زبان عربي بيش از زبان فارسي اهميت داد و برايش فرهنگ و قاعده و دستور نوشت ، از ترس تأليفات خود را به زبان عربي نوشت ، از ترس به بچه هاي خود زبان عربي مي آموخت ، از ترس مفاهيم اسلامي را در دل ادبيات خود جاي داد ، از ترس دين قديم خود را به دست فراموشي سپرد ، از ترس حكومت مورد علاقه خود را حمايت نكرد . از ترس به كمك كيش و آيين محبوب خود بر نخاست . خلاصه از نظر اين مدعيان ، در طول اين چهارده قرن آنچه در تاريخ اين ملت رخ داده بي لياقتي ، نفاق و دورويي ، ترس و جبن ، بي اصالتي ، پستي و نامردمي بوده است ، چيزي كه وجود نداشته " تشخيص " و " انتخاب " و " ايمان " و " حقيقت خواهي " بوده است از اينرو بزرگترين اهانتها از طرف اين نابخردان به ملت شريف و نجيب ايران وارد مي شود . اما خواننده محترم اين كتاب متوجه خواهد شد كه همه اينها تهمت به ايران و ايراني است ، ايراني هر چه كرده به تشخيص و انتخاب خود بوده است ، ايراني لايق بوده نه بي لياقت ، راست و صريح بوده نه منافق و دروغگو ، شجاع و دلير بوده نه جبان و ترسو ، حقيقت خواه بوده نه چشم به حوادث زود گذر ، اصيل بوده نه بي بن و بي ريشه . ايراني در آينده نيز اصالت خويش را حفظ ، و پيوند خويشرا با اسلام روز بروز محكمتر خواهد كرد .

بخش دوم خدمات اسلام به ايران

موهبت يا فاجعه ؟ اظهار نظرها . نظام فكري و اعتقادي : اديان و مذاهب . آيين زردشتي . آيين مسيحي . آيين مانوي . آيين مزدكي . آيين بودايي . عقائد آريايي . ثنويت زردشتي . آتش و پرستش . نظام اجتماعي . نظام خانوادگي . نظام اخلاقي . كتابسوزي ايران و مصر كارنامه اسلام در ايران .

در کتاب منتشر شده اين صفحه خالي بوده است.

موهبت يا فاجعه ؟

بحث ما در اين بخش و بخش بعد از آن درباره خدمات متقابل اسلام و ايران است ، يعني خدماتي كه اسلام به ايران و ايراني كرده است و خدماتي كه متقابلا ايران و ايراني به اسلام كرده اند . خدمتي كه يك كيش يا مسلك به يك ملت مي تواند بكند چگونه و از چه نوع است ؟ بديهي است كه به صورت بر آوردن يك نياز آني نيست كه مثلا در يك جنگ نيرو به كمك آنها بفرستد ، يا در يك خشكسالي آذوقه وارد كند و يا يك كارخانه براي آنها تاسيس نمايد ، خيلي اساسي تر از اينها است . به اينست كه تحولي مفيد و ثمربخش در انديشه و روح آنها به وجود آورد ، طرز تفكر آنها را در جهت واقع بيني نو كند ، اخلاق و تربيت آنها را بهبود بخشد ، سنن و نظامات كهنه و دست و پاگير آنها را بر اندازد و به جاي آنها سنن و نظاماتي زنده جايگزين سازد ، ايماني و ايده اي عالي به آنها الهام نمايد ، شور و هيجان كار و كوشش و دانش طلبي و نيكوكاري و از خود گذشتگي در آنها به وجود آورد . وقتي كه چنين شد بالطبع زندگي اقتصادي آنها بهبود مي يابد ، نيروي انسانيشان به كار مي افتد ، استعدادهاي علمي ، فلسفي ، فني ، هنري ، ادبي شان مي شكفد و بالاخره در همه شئون آنچيزي كه تمدن ناميده مي شود تكامل صورت مي گيرد . و اما خدمتي كه يك ملت به يك كيش و يا مسلك مي كند به اينست كه در راه تبليغ و ترويج آن كيش ، و تدوين و اشاعه فرهنگ آن مي كوشد ، به توضيح و تفسير مفاهيم آن همت مي گمارد ، به زبان آن خدمت مي كند ، ملل ديگر را با آن آشنا مي سازد ، با جان و مال خود از آن دفاع مي كند و در راهش سربازي و جانفشاني مينمايد و در همه زمينه ها خلوص نيت و از خود گذشتگي نشان مي دهد . بحث ما در اين بخش درباره قسمت اول يعني خدمات اسلام به ايران است و قسمت دوم يعني خدمات ايران و ايرانيان به اسلام را در بخش سوم اين كتاب متعرض خواهيم شد .

اكنون با مقياسي كه به دست داديم بايد ببينيم آيا اسلام به ايران خدمت كرد يا نه ؟ آيا اسلام ايران را آزاد كرد و روح تازه اي در پيكر ايراني دميد و تاريخ ايران را در مسير بهتري انداخت و سبب شد استعدادهاي مردم اين سرزمين بشكفد و ثمر بدهد ؟ يا بر عكس ايران را در اختناق فرو برد و استعدادها را راكد كرد و تاريخ ايران را در يك مسير انحرافي انداخت و تمدن ايراني را ضايع و تباه ساخت ؟ آيا اسلام موجب شد كه ايرانياني عاليقدر در جهان علم و فلسفه و عرفان و هنر و صنعت و اخلاق ظهور كنند و بلند آوازه شوند و نامشان جهانگير گردد ؟ يا بر عكس مانع ظهور چنين مرداني شد و اگر در جهان اسلام ايرانياني اين چنين ظهور كرده اند نه از آن جهت است كه اسلام زمينه مساعدي فراهم كرد ، اسلام هيچ تأثيري در ظهور چنين مرداني از ايران نداشته است ، ظهور مرداني نظير بوعلي و ابوريحان و خواجه نصيرالدين طوسي تنها و تنها مولود قريحه ايراني و تمرد و عصيان نسبت به اسلام بوده است ؟ بالاخره آيا اسلام براي ايران موهبت بود يا فاجعه ؟ آنچه قطعي و مسلم است اين است كه پس از ظهور اسلام و تشكيل حكومت اسلامي و گرد آمدن ملل گوناگون در زير يك پرچم به نام پرچم اسلام تمدني عظيم و شكوهمند و بسيار كم نظير به وجود آمد كه جامعه شناسي و تاريخ آن را به نام تمدن اسلامي مي شناسد . در اين تمدن ملتهاي گوناگون از آسيا و افريقا و حتي اروپا شركت داشتند و سهيم بودند ايرانيان جزء مللي هستند كه در اين تمدن شريك و سهيمند و به اتفاق همه صاحبنظران سهم عمده از آن ايرانيان است .

حقيقت مطلب چيست ؟ آيا همان طور كه نام آن حكايت مي كند واقعا تمدن اسلامي است يعني واقعا اسلام عامل اصلي و محرك اساسي و به وجود آورنده شرائط اين تمدن و فرهنگ بوده ، و روح حاكم بر آن ، روح اسلامي است ؟ يا علل و اسباب و موجبات و انگيزه هاي ديگري در كار بوده است و هر ملتي و از آن جمله ملت ايران به موجبي خاص و انگيزه اي كه تنها با سابقه تاريخي او مربوط است سهم خود را ايفا كرده است ؟ بررسي اين بحث تاريخي و اجتماعي و ديني مستلزم اينست كه تاريخ ايران مقارن ظهور اسلام را ورق بزنيم و نظامات فكري ، اعتقادي ، اجتماعي ، سياسي ، خانوادگي ، اخلاقي آن عهد را تحقيق و بررسي كنيم و با آنچه اسلام در اين زمينه ها آورد و به ايران داد مقايسه كنيم تا بتوانيم به نتيجه گيري صحيح نائل آييم . خوشبختانه تاريخ اسلام و همچنين تاريخ ايران مقارن ظهور اسلام روشن است ، به سهولت مي توان حقيقت را دريافت و چنانكه مي دانيم در نيم قرن اخير درباره اين مطلب زياد بحث مي شود ، نخستين بار اروپاييان اين مساله را طرح كرده اند ، قبلا مردم ايران مانند همه مردم ديگر جهان عادت نداشتند درباره اينگونه مسائل بينديشند ، ولي امروزه درباره اينگونه مطالب بسيار بحث مي شود اما متاسفانه عصر ما و لااقل كشور ما هنوز مرحله " تبليغ " را طي مي كند و كمتر به " تحقيق " مي پردازد افرادي طوطي وار از نعمت اسلام براي ايران دم مي زنند و افرادي ديگر نيز به همين منوال نقطه مقابل آنرا طرح مي كنند و نفوذ اسلام را به ايران يك فاجعه براي ايران تلقي مي كنند در حال حاضر روزي نيست كه روزنامه اي يا مجله اي يا كتابي در اين موضوع قلمفرسايي نكند ، يا در راديو و تلويزيون سخني در اين باره گفته نشود بالاتر اينكه كتابهاي تاريخي و جغرافيايي دبستانها و دبيرستانها نيز از تلقين يك سلسله مطالب در اين زمينه خودداري نمي كنند .

ما علاقه منديم بدون تعصب و جانبداري ، و در كمال بيطرفي ، اين موضوع را رسيدگي كنيم ، معتقديم زمينه تحقيق در اين مبحث خيلي آماده است خوشبختانه گروهي از محققان اروپايي و تني چند از ايرانيان تا حدودي در اين مسئله تحقيق كرده اند و ما در سخنان خود به گفته هاي آنان بسيار استناد خواهيم كرد .

اظهار نظرها

براي اينكه نمونه اي از عقائد مختلفي كه در اين زمينه ابراز مي شود به دست داده باشيم ، چند نمونه را ذكر مي كنيم . آقاي تقي زاده در خطابه " تحولات اجتماعي و مدني ايران در گذشته " به نقل آقاي دكتر معين در كتاب " مزديسنا و ادب پارسي " ( 1 ) چنين مي گويد : اسلام . . . آييني نو ، داراي محاسن و اصول و قوانين منظم آورد ، و انتشار اسلام در ايران روح تازه و ايمان قوي تر دميد كه دو مايه مطلوب نيز بر اثر آن به اين ديار آمد : يكي زبان بسيار غني و پر مايه و وسيع يعني عربي بود . . . اين زبان وقتي كه به ايران آمد و به تدريج با زبان لطيف و نغز و دلكش آريايي و تمدن ايراني ممزوج و تركيب شد و جوش كامل خورد و بوسيله سخنوران بزرگ ايراني قرون چهارم و پنجم و ششم و چند نفر بعد از آن سكه فصاحت كم نظير خورد ، براي ما زباني به وجود آورد كه لايق بيان همه مطالب گرديد و نماينده درخشان آن سعدي و حافظ و ناصر خسرو و امثال آن هستند . . . ديگري علوم و معارف و تمدن بسيار عالي پرمايه اي بود كه به وسيله ترجمه هاي كتب يوناني و سرياني و هندي به زبان عربي در مشرق اسلامي و قلمرو خلافت شرقيه از اواسط قرن دوم تا اواخر قرن سوم بين مسلمين آشنا به زبان عربي و بالخصوص ايرانيان انتشار يافت . . . از اقيانوس بيكران علوم و فنون و آداب حكمت يوناني نسبه كم كتابي كه در قرن دوم موجود بود ماند كه مسلمين ترجمه نكردند . . . بر اثر

1. چاپ دوم . صفحه . 16
/ 247