غلبه اسلام بر تعصبات
عجيب اينست كه ملل اسلامي غالبا پيرو فتواي علمايي بوده اند كه از نظر مليت با آنها مخالف بوده اند ، مثلا مردم مصر تابع فتواي ليث بن سعد بودند كه يك ايراني بود ، ولي مردم ايران در قديم بيشتر تابع شافعي بودند كه عربي نژاد بود . بعضي از علماي ايراني مانند امام الحرمين جويني و غزالي طوسي تعصب شديدي له شافعي و عليه ابوحنيفه ايراني دارند . مردم ايران در دوره هاي بعدي شيعه شدند و امامت ائمه اطهار را پذيرفتند كه قرشي و هاشمي مي باشند . در فتواهاي علماي مذاهب گاهي چيزها ديده مي شود كه از نظر تعصبات ملي موجب حيرت مي شود ، يعني قدرت و تسلط و غلبه اسلام را بر اين تعصبات مي رساند . مسئله اي است در فقه در باب نكاح درباره " كفويت " ، يعني آيا همه نژادها از نظر ازدواج كفو يكديگرند ؟ در اينجا فتواي ابوحنيفه ايراني جلب توجه مي كند ابوحنيفه مانند كسي كه دچار تعصب عربي باشد نظر مي دهد و مدعي مي شود : عجم كفو عرب نيست ، عجم نمي تواند زن عرب بگيرد ، ولي ساير فقها از قبيل مالك بن انس با آنكه خود عرب است مي گويند خير ، عرب و عجم از اين نظر تفاوتي ندارد .سفيان ثوري نيز كه عرب است همين فتوا را مي دهد . علامه حلي از بزرگان فقهاي شيعه كه او نيز عرب است در كتاب " تذكرش الفقهاء " فتواي ابوحنيفه را نقل مي كند و مي گويد : " سخن ابو حنيفه نادرست است ، در اسلام شريف علوي و كنيز حبشي برابر است " . مي گويد : " دليل اين مطلب اينست كه پيغمبر اكرم ضباعة ، دختر عموي خود را به عقد مقداد بن اسود كندي در آورد كه سياه بود ، و وقتي كه به آنحضرت اعتراض كردند ، فرمود : لتتضع المناكح ، يعني براي اينكه كفويت در يك سطح قرار بگيرد " . فتواي ابوحنيفه عجيب است و علتش همچنانكه خود اهل تسنن اعتراف دارند كم اطلاعي ابوحنيفه از سيرت و سنت نبوي است ، ولي از اينجا مي توان فهميد كه در آن اعصار چيزي كه در ميان علماي مسلمين وجود نداشته تعصبات ملي است . داستاني شنيدني در كتب فقه در اين مورد نقل مي شود كه از طرفي از تعصبات شديد عرب نسبت به غير عرب حكايت مي كند و از طرف ديگر نمونه اي از پيروزي عجيب اسلام است بر تعصبات . مي نويسند : " سلمان فارسي دختر عمر را خواستگاري كرد ، عمر با آنكه از بعضي تعصبات خالي نبود ، به حكم اينكه اسلام آن چيزها را الغا كرده پذيرفت . عبدالله پسر عمر روي همان تعصب عربي ناراحت شد ، اما در مقابل اراده پدر چاره اي نداشت . دست به دامن عمرو بن العاص شد ، عمرو گفت چاره اين كار با من . يك روز عمرو عاص با سلمان روبرو شد و گفت تبريك عرض مي كنم ، شنيده ام مي خواهي به دامادي خليفه مفتخر بشوي . سلمان گفت اگر بناست اين كار براي من افتخار شمرده شود پس من نمي كنم و انصراف خود را اعلام كرد .تشيع ايرانيان
اكثريت مردم ايران از زمان صفويه به بعد شيعه شدند . البته در اين جهت نمي توان ترديد كرد كه ايران از هر نقطه ديگر براي بذر تشيع زمين مناسبتري بوده است ، تشيع به اندازه اي كه در ايران تدريجا نفوذ كرد در جاي ديگر نفوذ نكرد ، و هر چه زمان گذشته است آمادگي ايران براي تشيع بيشتر شده است و اگر چنين ريشه اي در روح ايراني نمي بود ، صفويه موفق نمي شدند كه با در دست گرفتن حكومت ايران را شيعه و پيرو اهل بيت نمايند . حقيقت اينست كه علت تشيع ايرانيان و علت مسلمان شدنشان يك چيز است ايراني روح خود را با اسلام سازگار ديد و گم گشته خويش را در اسلام يافت . مردم ايران كه طبعا مردمي باهوش بودند و به علاوه سابقه فرهنگ و تمدن داشتند بيش از هر ملت ديگر نسبت به اسلام شيفتگي نشان دادند و به آن خدمت كردند . مردم ايران بيش از هر ملت ديگر به روح و معني اسلام توجه داشتند ، به همين دليل توجه ايرانيان به خاندان رسالت از هر ملت ديگر بيشتر بود و تشيع در ميان ايرانيان نفوذ بيشتري يافت . يعني ايرانيان روح اسلام و معني اسلام را در نزد خاندان رسالت يافتند ، فقط خاندان رسالت بودند كه پاسخگوي پرسشها و نيازهاي واقعي روح ايرانيان بودند .آنچيزي كه بيش از هر چيز ديگر روح تشنه ايراني را به سوي اسلام مي كشيد عدل و مساوات اسلامي بود . ايراني قرنها از اين نظر محروميت كشيده بود و انتظار چنين چيزي را داشت ايرانيان مي ديدند دسته اي كه بدون هيچگونه تعصبي عدل و مساوات اسلامي را اجرا مي كنند و نسبت به آنها بي نهايت حساسيت دارند خاندان رسالت اند . خاندان رسالت پناهگاه عدل اسلامي ، مخصوصا از نظر مسلمانان غير عرب بودند . اگر اندكي به تعصبات عربي و تبعيضاتي كه از ناحيه برخي خلفا ميان عرب و غير عرب صورت مي گرفت و دفاعي كه علي بن ابيطالب عليه السلام از مساوات اسلامي و عدم تبعيض ميان عرب و غير عرب مي نمود توجه كنيم كاملا اين حقيقت روشن مي شود . در بحار ، جلد نهم ، باب 124 ، از كافي نقل مي كند كه : روزي گروهي از " موالي " آمدند به حضور اميرالمؤمنين و از اعراب شكايت كردند و گفتند رسول خدا هيچگونه تبعيضي ميان عرب و غير عرب در تقسيم بيت المال يا در ازدواج قائل نبود . بيت المال را بالسويه تقسيم مي كرد و سلمان و بلال و صهيب در عهد رسول با زنان عرب ازدواج كردند ولي امروز اعراب ميان ما و خودشان تفاوت قائلند . علي عليه السلام رفت و با اعراب در اين زمينه صحبت كرد ، اما مفيد واقع نشد ، فرياد كردند : ممكن نيست ، ممكن نيست .علي در حالي كه از اين جريان خشمناك شده بود آمد ميان موالي و گفت با كمال تأسف اينان حاضر نيستند با شما روش مساوات پيش گيرند و مانند يك مسلمان متساوي الحقوق رفتار كنند ، من به شما توصيه مي كنم كه بازرگاني پيشه كنيد خداوند به شما بركت خواهد داد . معاويه در نامه معروفي كه براي زياد بن ابيه والي عراق فرستاد ، نوشت : مراقب ايرانيان مسلمان باش ، هرگز آنان را با عرب همپايه قرار نده ، عرب حق دارد از آنها زن بگيرد و آنها حق ندارند از عرب زن بگيرند ، عرب از آنها ارث ببرد و آنها از عرب ارث نبرند . حتي الامكان حقوق آنها كمتر داده شود ، كارهاي پست به آنها واگذار شود ، با بودن عرب غير عرب امامت جماعت نكند ، در صف اول جماعت حاضر نشوند ، مرزباني و قضاوت را به آنها وا مگذار . اما وقتي كه ميان يك زن عرب و يك زن ايراني اختلاف واقع مي شود و كار به آنجا مي كشد كه به حضور علي عليه السلام شرفياب مي شوند و علي ميان آندو هيچگونه تفاوتي قائل نميشود و مورد اعتراض زن عرب واقع مي شود ، علي دست مي برد و دو مشت خاك از زمين بر مي دارد و به آن خاكها نظر مي افكند و آنگاه مي گويد : من هر چه تأمل مي كنم ميان اين دو مشت خاك فرقي نمي بينم . علي با اين تمثيل عملي لطيف به جمله معروف رسول اكرم اشاره مي كند كه فرمود : كلكم لادم و آدم من تراب لا فضل لعربي علي عجمي الا بالتقوي يعني همه از آدم و آدم از خاك است ، عرب بر عجم فضيلت ندارد ، فضيلت به تقوا است نه به نژاد و نسب و قوميت و مليت .وقتي كه همه نسب به آدم مي برند و آدم خاكي نژاد است چه جاي ادعاي فضيلت تقدم نژادي است ؟ در سفينة البحار ماده " ولي " مينويسد : " علي عليه السلام در يك روز جمعه بر روي منبري آجري خطبه ميخواند ، اشعث بن قيس كندي كه از سرداران معروف عرب بود آمد و گفت يا اميرالمؤمنين اين " سرخرويان " ( يعني ايرانيان ) جلو روي تو بر ما غلبه كرده اند و تو جلو اينها را نميگيري ، سپس در حالي كه خشم گرفته بود گفت امروز من نشان خواهم داد كه عرب چكاره است .علي عليه السلام فرمود : " اين شكم گنده ها خودشان روزها در بستر نرم استراحت مي كنند و آنها ( موالي و ايرانيان ) روزهاي گرم بخاطر خدا فعاليت مي كنند و آنگاه از من مي خواهند كه آنها را طرد كنم تا از ستمكاران باشم ، قسم به خدا كه دانه را شكافت و آدمي را آفريد كه از رسول خدا شنيدم فرمود به خدا همچنانكه در ابتداء شما ايرانيان را به خاطر اسلام با شمشير خواهيد زد ، بعد ايرانيان شما را با شمشير به خاطر اسلام خواهند زد " . ايضا در سفينة البحار مي نويسد : " مغيرش هميشه در مقايسه ميان علي و عمر مي گفت علي تمايلش و مهربانيش نسبت به موالي بيشتر بود و عمر بر عكس از آنها خوشش نمي آيد . مردي به امام صادق عليه السلام عرض كرد : " مردم مي گويند هر كس كه عربي خالص يا مولاي خالص نباشد پست است ، امام فرمود : " مولاي خالص يعني چه ؟ " گفت : " يعني كسي كه پدر و مادرش هر دو قبلا برده بودند " . فرمود : " مولاي خالص چه مزيتي دارد ؟ " گفت : زيرا پيغمبر فرموده است : مولاي هر قومي از خود آنهاست ، پس مولاي خالص اعراب مانند خود اعراب است ، پس كسي صاحب فضيلت است كه يا عربي خالص باشد و يا مولاي صريح باشد كه ملحق به عربي است " ، امام فرمود : آيا نشنيده اي كه پيغمبر فرمود من ولي كساني هستم كه ولي ندارند ، من ولي هر مسلمانم خواه عرب و خواه عجم ؟ آيا كسي كه پيغمبر ولي او باشد از پيغمبر نيست ؟ امام سپس اضافه فرمود : از اين دو كدام اشرفند ؟ آيا آنكه از پيغمبر و ملحق به پيغمبر است يا آنكه وابسته به يك عرب جلف كه به پشت پاي خود ادرار مي كند ؟ " سپس فرمود : " آنكه از روي ميل و رضا داخل اسلام مي شود بسي اشرف است از آنكه از ترس وارد اسلام شده است .اين اعراب منافق از ترس مسلمان شدند ولي ايرانيان با ميل و رغبت مسلمان شدند . از اين نوع جريانها كه نشان مي دهد سياست تبعيض و تفاوت ميان عرب و غير عرب در جهان اسلام اجرا مي شد و ائمه اطهار عموما با اين سياست مخالفت مي كرده اند در تاريخ اسلام زياد ديده مي شود . همين به تنهايي كافي بوده است كه ايرانيان كه از طرفي به روح و حقيقت اسلام بيش از ديگران توجه داشته اند و از طرف ديگر ، بيش از هر قوم ديگر ، از اين تبعيضات زيان مي ديده اند طرفدار خاندان رسالت بشوند .اهانت در شكل حمايت
از همه عجيب تر اينست كه عده اي به نام حمايت از مليت ايراني و نژاد ايراني بزرگترين توهينها را به ملت ايران مي كنند : گاهي مي گويند : ملت ايران با كمال جديت مي خواست از حكومت و رژيم و آيين خودش دفاع كند ولي با آنهمه شوكت و قدرت و جمعيت صد و چهل ميليوني و وسعت سرزمين در مقابل يك عده پنجاه شصت هزار نفري عرب شكست خورد .اگر راست است پس چه ننگ بزرگي ! گاهي مي گويند : ايرانيان از ترس ، كيش و عقيده و ايمان خويش را عوض كردند .واقعا اگر چنين باشد ايرانيان از پست ترين ملل جهانند ، ملتي كه نتواند عقيده قلبي خود را در مقابل يك قوم فاتح حفظ كند ، شايسته نام انسانيت نيست . گاهي مي گويند : ايرانيان چهارده قرن است كه زير يوغ عرب هستند يعني با آنكه سيادت نظامي عرب يكصد سال بيشتر طول نكشيد ، هنوز پشت ايرانيان از ضربتي كه در چهارده قرن پيش خورده راست نشده است . زهي ضعف و ناتواني و بي لياقتي و بي عرضگي ، ملتهاي نيمه وحشي افريقا پس از قرنها استعمار همه جانبه اروپايي زنجيرها را يكي پس از ديگري پاره مي كنند و خود را آزاد مي نمايند ، اما ملتي متمدن داراي سابقه فرهنگي كهن از قومي بياباني شكست مي خورد و طولي نمي كشد كه قوم فاتح نيروي خود را از دست ميدهد ، اما اين ملت شكست خورده هنوز از خاطره شكست چهارده قرن پيش وحشت دارد ، روز بروز بيشتر فكر و آداب و رسوم و زبان قوم فاتح را عليرغم ميل باطني خود وارد زندگي خود مي كند . گاهي مي گويند ايرانيان از آنجهت شيعه شدند كه در زير پرده تشيع معتقدات و آداب كهن خويش را حفظ كنند ، در همه اين مدت طولاني از روي نفاق و دورويي اظهار اسلام كردند و همه ادعاهاي مسلماني شان كه تاريخ شان را پر كرده است و از هر قوم ديگر بيشتر بوده است دروغ محض است ، چهارده قرن است كه دروغ مي گويند و دروغ مي نويسند و دروغ تظاهر مي كنند . زهي بي شرافتي و نامردمي ! گاهي مي گويند ريشه اين همه گرايشها ، فداكاريها ، درك يك سلسله حقايق و معارف و سنخيت اسلام و تشيع با روح ايراني نبوده است ، بلكه فقط يك پيوند زناشويي بوده است ، اين ملت فقط به خاطر يك پيوند زناشويي مسير زندگي و فرهنگ خويشرا تغيير داد . زهي بي اصالتي و بي ريشگي .گاهي مي گويند ايراني مايل بود از حكومت و آيين آنروز خويش دفاع كند و حمايت نمايد ، اما نكرد ، ترجيح داد خود را كنار كشد و تماشاچي باشد . زهي پستي و نامردمي . طبق اظهارات اين بيخردان ، ملت ايران پست ترين و منحط ترين ملل جهان است ، زيرا ايراني از ترس ، خط قديم خود را رها كرد و خط عربي را به كار برد ، از ترس به زبان عربي بيش از زبان فارسي اهميت داد و برايش فرهنگ و قاعده و دستور نوشت ، از ترس تأليفات خود را به زبان عربي نوشت ، از ترس به بچه هاي خود زبان عربي مي آموخت ، از ترس مفاهيم اسلامي را در دل ادبيات خود جاي داد ، از ترس دين قديم خود را به دست فراموشي سپرد ، از ترس حكومت مورد علاقه خود را حمايت نكرد . از ترس به كمك كيش و آيين محبوب خود بر نخاست . خلاصه از نظر اين مدعيان ، در طول اين چهارده قرن آنچه در تاريخ اين ملت رخ داده بي لياقتي ، نفاق و دورويي ، ترس و جبن ، بي اصالتي ، پستي و نامردمي بوده است ، چيزي كه وجود نداشته " تشخيص " و " انتخاب " و " ايمان " و " حقيقت خواهي " بوده است از اينرو بزرگترين اهانتها از طرف اين نابخردان به ملت شريف و نجيب ايران وارد مي شود . اما خواننده محترم اين كتاب متوجه خواهد شد كه همه اينها تهمت به ايران و ايراني است ، ايراني هر چه كرده به تشخيص و انتخاب خود بوده است ، ايراني لايق بوده نه بي لياقت ، راست و صريح بوده نه منافق و دروغگو ، شجاع و دلير بوده نه جبان و ترسو ، حقيقت خواه بوده نه چشم به حوادث زود گذر ، اصيل بوده نه بي بن و بي ريشه . ايراني در آينده نيز اصالت خويش را حفظ ، و پيوند خويشرا با اسلام روز بروز محكمتر خواهد كرد .بخش دوم خدمات اسلام به ايران
موهبت يا فاجعه ؟ اظهار نظرها . نظام فكري و اعتقادي : اديان و مذاهب . آيين زردشتي . آيين مسيحي . آيين مانوي . آيين مزدكي . آيين بودايي . عقائد آريايي . ثنويت زردشتي . آتش و پرستش . نظام اجتماعي . نظام خانوادگي . نظام اخلاقي . كتابسوزي ايران و مصر كارنامه اسلام در ايران .در کتاب منتشر شده اين صفحه خالي بوده است.موهبت يا فاجعه ؟
بحث ما در اين بخش و بخش بعد از آن درباره خدمات متقابل اسلام و ايران است ، يعني خدماتي كه اسلام به ايران و ايراني كرده است و خدماتي كه متقابلا ايران و ايراني به اسلام كرده اند . خدمتي كه يك كيش يا مسلك به يك ملت مي تواند بكند چگونه و از چه نوع است ؟ بديهي است كه به صورت بر آوردن يك نياز آني نيست كه مثلا در يك جنگ نيرو به كمك آنها بفرستد ، يا در يك خشكسالي آذوقه وارد كند و يا يك كارخانه براي آنها تاسيس نمايد ، خيلي اساسي تر از اينها است . به اينست كه تحولي مفيد و ثمربخش در انديشه و روح آنها به وجود آورد ، طرز تفكر آنها را در جهت واقع بيني نو كند ، اخلاق و تربيت آنها را بهبود بخشد ، سنن و نظامات كهنه و دست و پاگير آنها را بر اندازد و به جاي آنها سنن و نظاماتي زنده جايگزين سازد ، ايماني و ايده اي عالي به آنها الهام نمايد ، شور و هيجان كار و كوشش و دانش طلبي و نيكوكاري و از خود گذشتگي در آنها به وجود آورد . وقتي كه چنين شد بالطبع زندگي اقتصادي آنها بهبود مي يابد ، نيروي انسانيشان به كار مي افتد ، استعدادهاي علمي ، فلسفي ، فني ، هنري ، ادبي شان مي شكفد و بالاخره در همه شئون آنچيزي كه تمدن ناميده مي شود تكامل صورت مي گيرد . و اما خدمتي كه يك ملت به يك كيش و يا مسلك مي كند به اينست كه در راه تبليغ و ترويج آن كيش ، و تدوين و اشاعه فرهنگ آن مي كوشد ، به توضيح و تفسير مفاهيم آن همت مي گمارد ، به زبان آن خدمت مي كند ، ملل ديگر را با آن آشنا مي سازد ، با جان و مال خود از آن دفاع مي كند و در راهش سربازي و جانفشاني مينمايد و در همه زمينه ها خلوص نيت و از خود گذشتگي نشان مي دهد . بحث ما در اين بخش درباره قسمت اول يعني خدمات اسلام به ايران است و قسمت دوم يعني خدمات ايران و ايرانيان به اسلام را در بخش سوم اين كتاب متعرض خواهيم شد .اكنون با مقياسي كه به دست داديم بايد ببينيم آيا اسلام به ايران خدمت كرد يا نه ؟ آيا اسلام ايران را آزاد كرد و روح تازه اي در پيكر ايراني دميد و تاريخ ايران را در مسير بهتري انداخت و سبب شد استعدادهاي مردم اين سرزمين بشكفد و ثمر بدهد ؟ يا بر عكس ايران را در اختناق فرو برد و استعدادها را راكد كرد و تاريخ ايران را در يك مسير انحرافي انداخت و تمدن ايراني را ضايع و تباه ساخت ؟ آيا اسلام موجب شد كه ايرانياني عاليقدر در جهان علم و فلسفه و عرفان و هنر و صنعت و اخلاق ظهور كنند و بلند آوازه شوند و نامشان جهانگير گردد ؟ يا بر عكس مانع ظهور چنين مرداني شد و اگر در جهان اسلام ايرانياني اين چنين ظهور كرده اند نه از آن جهت است كه اسلام زمينه مساعدي فراهم كرد ، اسلام هيچ تأثيري در ظهور چنين مرداني از ايران نداشته است ، ظهور مرداني نظير بوعلي و ابوريحان و خواجه نصيرالدين طوسي تنها و تنها مولود قريحه ايراني و تمرد و عصيان نسبت به اسلام بوده است ؟ بالاخره آيا اسلام براي ايران موهبت بود يا فاجعه ؟ آنچه قطعي و مسلم است اين است كه پس از ظهور اسلام و تشكيل حكومت اسلامي و گرد آمدن ملل گوناگون در زير يك پرچم به نام پرچم اسلام تمدني عظيم و شكوهمند و بسيار كم نظير به وجود آمد كه جامعه شناسي و تاريخ آن را به نام تمدن اسلامي مي شناسد . در اين تمدن ملتهاي گوناگون از آسيا و افريقا و حتي اروپا شركت داشتند و سهيم بودند ايرانيان جزء مللي هستند كه در اين تمدن شريك و سهيمند و به اتفاق همه صاحبنظران سهم عمده از آن ايرانيان است .حقيقت مطلب چيست ؟ آيا همان طور كه نام آن حكايت مي كند واقعا تمدن اسلامي است يعني واقعا اسلام عامل اصلي و محرك اساسي و به وجود آورنده شرائط اين تمدن و فرهنگ بوده ، و روح حاكم بر آن ، روح اسلامي است ؟ يا علل و اسباب و موجبات و انگيزه هاي ديگري در كار بوده است و هر ملتي و از آن جمله ملت ايران به موجبي خاص و انگيزه اي كه تنها با سابقه تاريخي او مربوط است سهم خود را ايفا كرده است ؟ بررسي اين بحث تاريخي و اجتماعي و ديني مستلزم اينست كه تاريخ ايران مقارن ظهور اسلام را ورق بزنيم و نظامات فكري ، اعتقادي ، اجتماعي ، سياسي ، خانوادگي ، اخلاقي آن عهد را تحقيق و بررسي كنيم و با آنچه اسلام در اين زمينه ها آورد و به ايران داد مقايسه كنيم تا بتوانيم به نتيجه گيري صحيح نائل آييم . خوشبختانه تاريخ اسلام و همچنين تاريخ ايران مقارن ظهور اسلام روشن است ، به سهولت مي توان حقيقت را دريافت و چنانكه مي دانيم در نيم قرن اخير درباره اين مطلب زياد بحث مي شود ، نخستين بار اروپاييان اين مساله را طرح كرده اند ، قبلا مردم ايران مانند همه مردم ديگر جهان عادت نداشتند درباره اينگونه مسائل بينديشند ، ولي امروزه درباره اينگونه مطالب بسيار بحث مي شود اما متاسفانه عصر ما و لااقل كشور ما هنوز مرحله " تبليغ " را طي مي كند و كمتر به " تحقيق " مي پردازد افرادي طوطي وار از نعمت اسلام براي ايران دم مي زنند و افرادي ديگر نيز به همين منوال نقطه مقابل آنرا طرح مي كنند و نفوذ اسلام را به ايران يك فاجعه براي ايران تلقي مي كنند در حال حاضر روزي نيست كه روزنامه اي يا مجله اي يا كتابي در اين موضوع قلمفرسايي نكند ، يا در راديو و تلويزيون سخني در اين باره گفته نشود بالاتر اينكه كتابهاي تاريخي و جغرافيايي دبستانها و دبيرستانها نيز از تلقين يك سلسله مطالب در اين زمينه خودداري نمي كنند .ما علاقه منديم بدون تعصب و جانبداري ، و در كمال بيطرفي ، اين موضوع را رسيدگي كنيم ، معتقديم زمينه تحقيق در اين مبحث خيلي آماده است خوشبختانه گروهي از محققان اروپايي و تني چند از ايرانيان تا حدودي در اين مسئله تحقيق كرده اند و ما در سخنان خود به گفته هاي آنان بسيار استناد خواهيم كرد .اظهار نظرها
براي اينكه نمونه اي از عقائد مختلفي كه در اين زمينه ابراز مي شود به دست داده باشيم ، چند نمونه را ذكر مي كنيم . آقاي تقي زاده در خطابه " تحولات اجتماعي و مدني ايران در گذشته " به نقل آقاي دكتر معين در كتاب " مزديسنا و ادب پارسي " ( 1 ) چنين مي گويد : اسلام . . . آييني نو ، داراي محاسن و اصول و قوانين منظم آورد ، و انتشار اسلام در ايران روح تازه و ايمان قوي تر دميد كه دو مايه مطلوب نيز بر اثر آن به اين ديار آمد : يكي زبان بسيار غني و پر مايه و وسيع يعني عربي بود . . . اين زبان وقتي كه به ايران آمد و به تدريج با زبان لطيف و نغز و دلكش آريايي و تمدن ايراني ممزوج و تركيب شد و جوش كامل خورد و بوسيله سخنوران بزرگ ايراني قرون چهارم و پنجم و ششم و چند نفر بعد از آن سكه فصاحت كم نظير خورد ، براي ما زباني به وجود آورد كه لايق بيان همه مطالب گرديد و نماينده درخشان آن سعدي و حافظ و ناصر خسرو و امثال آن هستند . . . ديگري علوم و معارف و تمدن بسيار عالي پرمايه اي بود كه به وسيله ترجمه هاي كتب يوناني و سرياني و هندي به زبان عربي در مشرق اسلامي و قلمرو خلافت شرقيه از اواسط قرن دوم تا اواخر قرن سوم بين مسلمين آشنا به زبان عربي و بالخصوص ايرانيان انتشار يافت . . . از اقيانوس بيكران علوم و فنون و آداب حكمت يوناني نسبه كم كتابي كه در قرن دوم موجود بود ماند كه مسلمين ترجمه نكردند . . . بر اثر1. چاپ دوم . صفحه . 16