مرزهاي واقعي - خدمات متقابل اسلام و ایران نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

خدمات متقابل اسلام و ایران - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
است هرگز قادر به برانگيختن وجدان ملي و عمومي در مردم نيست . و منزل سوم تحول روشنفكر موقعي است كه وي ، خيال پردازيها را رها كرده ، با خلق وطن خود آشتي كرده و با درد و غمهاي آنها آشنا شده ، طعم محروميتها و فشارها را چشيده به دلبستگيهاي توده بستگي پيدا كرده است و به عقايد و عواطف آنها احترام مي گذارد و خود را با آن آشنا مي سازد و از آن درس و الهام مي گيرد . تنها از اينجاست كه روشنفكر ، به شرط صداقت و عدم تقليد و دنباله روي از استادان غربيش ، نقش سازنده و پيش رو خود را در ساختن و پرداختن و برانگيختن شعور و وجدان ملي باز مي يابد و هر اندازه در اين راه صميميت و گذشت بيشتري نشان دهد ، محصول و تأثير انديشه و عمل او وسيع تر و سريع تر مي شود .

مرزهاي واقعي

حال كه عوامل مؤثر در پيدايش وجدان جمعي و همبستگي ملي يا عناصر سازنده ناسيوناليسم طبق تعريف كلاسيك غربي آن اصالت خود را از دست داده اند ، آيا مي توان ادعا كرد كه اصولا تفكيك و تمايزي بين واحدهاي اجتماعي بشري موجود نيست و همه مليتها مي توانند و بايد در يكديگر حل شوند و ملت واحدي بسازند ؟ تجربه تاريخي و شواهدي كه از مبارزات و تحولات اجتماعي كسب شده ، نشان مي دهد كه به هر حال ، در عالم انسانها ، اصناف و شعبي وجود دارند ، اصنافي كه از يكديگر متمايزند و راههاي مشخصي از يكديگر دارند و امكان ادغام و اضمحلالشان در يكديگر طبيعة وجود ندارد . تحولات اجتماعي و سياسي و فرهنگي جهان معاصر روز به روز ، وحدت و تفاهم جهان غرب با دنياي سوم را دورتر و ناممكنتر مي سازد . هر قدر دم از همزيستي و صلح و وحدت جهاني زده شود باز هم عمل يا واقعيت ، تحولات آن را دورتر و غير عمليتر مي سازد . تا زماني كه گرگ و گوسفندي در عالم هست ، وحدت بين آنها غير ممكن است .

همينكه جماعتي به هر عنوان اجتماعي سازمان يافته تشكيل دادند ، بر هر اساس كه باشد ، اگر مطمح نظرها شود و يا در معرض تجاوز و دست درازي هايي قرار گيرد ، ناچار است مرزهاي جغرافيايي و سياسي و اقتصادي و يا فرهنگي و عقيدتي خود را حفظ كند .

بحث درباره تكليف فعلي ملتها نيست ، هدف كشف عوامل و عناصري است كه وجدان ملي را مي سازد و روابط و عواطفي بين دسته اي از مردم برقرار مي كند تا يك ملت به وجود آيد . ديديم كه عوامل متعارف زبان و فرهنگ و سوابق تاريخي و نژادي ، گرچه در مبادي تكوين يك ملت مؤثرند ، ولي نقش اساسي و هميشگي ندارند . بدين جهت است كه مي گوييم نقش اين عوامل اصالت ندارد ، نه جوهر بلكه اعراضند . زيرا مردمي كه يكزمان براي استقلال و حيثيت مبارزه مي كردند ، پس از وصول به منظور ، به حسب انتظارات و داعيه هايي كه در سر دارند ، با منافع و مطامع مورد نظرشان ، باز به دسته هاي حاكم و محكوم و بهره ور و محروم تقسيم مي شوند و مبارزه ملي به صورت مبارزه داخلي و طبقاتي در مي آيد .

جدايي و مبارزه اي كه بين مردمي با يك فرهنگ و زبان و نژاد در مي گيرد ، همان مردم و افرادي كه قبلا وجدان جمعي در آنان به وجود آمده بود ، ولي اكنون كه روابط عوض شده است ، وجدان جمعي هم مي ميرد و محو مي شود . پس به هر حال ، مايه و پايه تكوين يك واحد ملي يا يك ملت و ارتباط و پيوندي كه بين عواطف و دلهاي افراد برقرار مي شود ، و در نتيجه آرمان و ايده آلهاي مشتركي به وجود مي آورد چيست ؟ ما مي بينيم در آن زمان كه مردم الجزاير با استعمار فرانسه جنگ آزاديبخش خود را شروع كرده بودند ، يا اكنون كه مردم فلسطين براي احياء و احقاق حقوق و هستي انساني خود مبارزه مي كنند ، يا ويتناميها و . . . عناصر متعارف مليت از قبيل زبان مشترك و عناصر تاريخي و اقليمي و اقتصادي در نزديكي و تفاهم افرادشان مؤثر است ولي در عين حال مي بينيم در اقصا نقاط عالم هم مردمي ديگر به همان اندازه يك الجزايري يا ويتنامي يا فلسطيني ، دلشان براي پيروزي آنان مي تپد .

نوعي وحدت و پيوند قلبي و آرمان همه اين مردم مختلف را به يكديگر پيوند مي دهد ، وحدتي كه گاه دسته اي از افراد را وادار مي سازد زن و فرزند و محيط و مملكت خود را فراموش كرده با طي هزاران فرسنگ راه به جمع آنان بپيوندند و حتي در آنجا شهيد شوند . در حالي كه نه زبان مشتركي دارند و نه فرهنگ و تمدن و سابقه تاريخي واحدي . شما اگر به سرگذشت اين نهضتها رسيدگي كنيد چه بسا اشخاص " بيگانه اي " را از مليتهاي ديگر در آنها مي يابيد كه قهرمانيهايي هم كرده اند تا پس از پيروزي آنان جزو همانها باقي بمانند و با آنان ملت نويني بسازند . از طرف ديگر ، در داخل يك كشور جماعت گوناگوني را مي يابيد كه از يك نژاد و اسلاف و با يك زبان و سنت و فرهنگ و شرايط جغرافيايي هستند ، ولي ابدا با هم پيوند و ارتباطي ندارند ، آرمانهاي عالي و آينده آنان با هم تطابقي ندارد و متناقض است ، اگر روابطي هست فقط ظاهري و مكانيكي و در قالب احتياجات روزمره زندگي است . چه بسيار جنگها كه دولتها و هيأتهاي حاكمه در بسياري از كشورها با هم داشته اند ولي توده مردم از آن بيخبر و نسبت بدان كاملا بي تفاوت بودند . در تاريخ كشور ما نمونه ها و شواهد زيادي از اين بي تفاوتي مشاهده مي شود . بسيار اتفاق افتاده است كه هندي يا آفريقايي براي پيروزي مردم فلسطين يا الجزيره يا ويتنام . . . علاقه مندي و شور و حرارت بيشتري به خرج مي دهند ، پس اين مرزهاي تاريخي و جغرافيايي و سياسي و رنگ و زبان نه مي تواند مرز بين افراد آدمي شود و نه مايه پيوند افراد گردد .

درد مشترك

اين مردمي كه در اطراف و اكناف عالم ارتباطات قلبي و آرماني با يكديگر پيدا مي كنند ، چه چيز مشتركي دارند كه آنان را به هم پيوند مي دهد ، و در مقابل ، آنان را از همسايه ها و هموطنهاي خود مي برد ؟ اين عامل درد مشتركي است كه آنها دارند : درد از ظلم و تجاوز و استعمار . اتفاقا پيدا شدن و تولد ناسيوناليسم ملتها كاملا مصادف با زماني بوده است كه توده مردمي يك احساس درد يا خلاء عمومي و مشترك كردند ، ناسيوناليسم آلماني همان زمان متولد شد كه از تبعيضها و دخالت فرانسويان احساس درد كردند ، ناسيوناليسم ايتاليا يا مجار يا هند يا هندوچين و الجزاير نيز زماني به وجود آمدند كه يك احساس خلاء و درد ، همه يا اكثريتي از مردم را فرا گرفت . محققان غربي تاريخ ايران مي گويند در حقيقت ناسيوناليسم يا احساس جمعي مليت در ايران از زماني متولد شد كه نهضت تحريم تنباكو به راه افتاد ، يعني آن زمان كه جماعتي از مردم ايران احساس درد استعمار كردند . پس وجدان جمعي و احساس مليت يا ناسيوناليسم ، در ميان جماعتي از مردم ، زماني متولد مي شود كه درد و طلب مشتركي در آن جمع به وجود آمده باشد ، اين طلب مشترك آنان مي باشد كه آرمان جمعشان را مي سازد ، و به دنبال همان است كه به حركت در مي آيند و جهاد و مبارزه مي كنند و متحمل رنج و محروميت مي شوند و بعدا نيز به وجدان جمعي آنان قوام و دوام بيشتري مي دهد و ميان ايشان علايق و روابط قلبي و يكپارچگي ملي ايجاد مي كند .

عوامل وحدت

وقتي به تمام دردهايي كه تا اين زمان موجب و موجد ملتها گرديده است رسيدگي و آنها را با هم مقايسه كنيم عامل مشتركي در آنها مي يابيم : آن زمان كه فيخته فيلسوف با حرارت و شدت ناسيوناليسم آلماني را اعلام مي كرد ، يا گاندي و گاريبالدي براي استقلال هند و ايتاليا مبارزه مي كردند ، يا مردم ويتنام و فلسطين براي درمان دردشان آزادي و استقلال را طلب مي كنند و آن زمان كه طبقه و جماعتي از يك ملت قيام و انقلاب مي كنند ، دو عنصر مشترك در همه آنان وجود دارد و آن درد از ظلم و سيطره انسانها و مؤسسات انساني و طلب نفي اين سيطره است . فيخته از سيطره و نفوذ سياسي و فرهنگي فرانسه مي خواست ملت آلمان را رها كند و گاندي از سيطره سياسي و فرهنگي و اقتصادي انگلستان ، و الجزاير ، از تجاوز فرانسه . پس عامل مشترك در همه دردها و آرمانهاي ملي كه موجد ملتهاي جهان شده همين احساس و اراده نفي ظلم و طلب عدالت است . چرا در روزگار محروميتها و چشيدن طعم ظلم و تجاوز و استثمار و استعمار ، مليت به وجود مي آيد ؟ زيرا به روزگار گرفتاريها و محروميتها و ايام فقد عواطف و رحمتها ، و تلاش و مبارزه براي رهايي از اين وضع است كه آدمي خود و فطرت و حقيقت خود را كشف مي كند و ارزشها و فضايل انساني براي او مطرح مي گردد . آدمي وقتي در برابر ظلم و جنايت و كفر و فساد قرار گرفت ، و از آنها رنج برد شوق عدالت و حقيقت در او بيدار مي شود . و اينهاست كه جمع كننده است و صفت قبل از هر چيز خود را مواجه با طرد تام و تحقير همه جانبه قدرت مسلط ديده اند ، واكنش ايشان تحسين خود و مداحي از خويش است ، به جاي تصديق بي قيد و شرط فرهنگ اروپايي ، تصديق بي قيد و شرط فرهنگ آفريقايي به كرسي مي نشيند . بطور كلي شعراي سياه ستا اردوهاي پير و فرسوده را در برابر آفريقاي جوان ، عقل غم افزا را در برابر شعر ، و منطق ستمگر را در برابر طبيعت پر جوش و خروش قرار مي دهند . در يك سر خشونت است و تشريفات و شك گرايي و در سوي ديگر بي غل و غشي و شور وحدت و آزادي ، زمين باروري

5 - تيبورمند : جهاني ميان ترس و اميد .

6 - de la culture nationale : Les damnees de la terre : Frantz Fanon

/ 247