صميميت و اخلاص - خدمات متقابل اسلام و ایران نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

خدمات متقابل اسلام و ایران - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
نيست . طالبان خود مي توانند به منابع و مدارك فراواني كه در هر دو زمينه هست مراجعه كنند .

صميميت و اخلاص

اكنون وارد اصل مطلب مي شويم ، و آن اينكه ايرانيان خدمات بسيار شاياني به اسلام كرده اند و آن خدمات از روي صميميت و اخلاص و ايمان بوده است ما اول درباره صميميت و اخلاص ايرانيان بحث مي كنيم . سپس به شرح خدمات آنان مي پردازيم . درباره صميميت ايرانيان نمي خواهيم مبالغه كنيم ، ما مدعي نيستيم كه همه ايرانيان نسبت به اسلام مخلص و صميمي بوده اند و همه خدماتي كه صورت گرفته است از روي كمال صفا و صميميت نسبت به اسلام بوده است .

آنچه ما مدعي هستيم اين است كه اكثريت قريب به اتفاق ايرانيان نسبت به اسلام صميمي بوده اند و انگيزه اي جز خدمت به اسلام نداشته اند و در اين جهت هيچيك از ملل اسلامي اعم از عرب و غير عرب ، به ايرانيان نمي رسد و شايد ايرانيان در دنيا نظير نداشته باشند ، يعني هيچ ملتي نسبت به هيچ ديني و آييني اين اندازه خدمت نكرده و صميميت به خرج نداده است . يك ملت را مي توان بازورمطيع كرد ، اما نمي توان بازور ، جهش و جنبش و عشق و ايمان در او به وجود آورد ، قلمرو زور و زر محدود است ، شاهكارهاي بشري تنها و تنها معلول عشق و ايمان است . برخي چنين وانمود مي كنند كه انگيزه و محرك ايرانيان در جوشش و جنبش فوق العاد ه فرهنگي اسلامي ، جبران شكستي بود كه از جنبه نظامي در ميدانهاي قادسيه و جلولا و حلوان و نهاوند از عرب خورده بودند . ايرانيان دانستند كه شكست نظامي شكست نهايي نيست ، شكست نهايي شكست ملي و فرهنگي است . ايرانيان تحت تاثير احساسات ملي براي اينكه در مقابل اقوام ديگر ، خصوصا ملت عرب ، خودي نشان بدهند و ضمنا افكار و آداب خويش را با صبغه اسلامي حفظ كنند ، دست به فعاليت فرهنگي زدند . به عبارت ديگر چون اسلام را به عنوان يك واقعيت نتوانستند نپذيرند . به فكر افتادند آن را ايراني كنند و براي اين مقصود راهي بهتر از قبضه كردن شؤون علمي اسلامي نبود . ما معتقديم اينگونه تفسير ، صددرصد دور از واقعيت است ، زيرا اولا همچنانكه قبلا بيان كرديم سابقه خدمات ايراني به اسلام ، به قبل از شكستهاي نظامي مي رسد ، آنچه ايرانيان بعد از شكست نظامي انجام دادند مانند فعاليتهاي قبل از شكست است . ثانيا اگر انگيزه آن بود چهارده قرن ادامه نمي يافت . حركتها و جنبشهاي موقت را مي توان با اينگونه انگيزه ها توجيه كرد ، برخلاف جنبشهايي كه قرنها ادامه مي يابد . گذشته از امتداد زماني ، شكل و كيفيت كار هم با آن انگيزه ها قابل توجيه نيست در فصلهاي آينده خواهيم ديد كه شكل و كيفيت كار ايرانيان در زمينه هاي اسلامي ايمان و اخلاص آنها را نشان مي دهد . بعلاوه اگر هدف ايرانيان از خدمت به اسلام جبران شكستهاي نظامي بود ، چرا آنان خود مبلغ و مروج اسلام در ميان ملتهاي ديگر گرديدند و چندين برابر خود ، مسلمان ديگر به وجود آوردند ؟ چرا آنجا كه اسلام به خطر مي افتد با آنكه از نظر مليت ايراني خطري وجود ندارد ، ايراني جانفشاني و سربازي مي كند ؟ چرا در مقابل شيوع منكرات و مناهي بيش از اقوام ديگر عكس العمل مخالف نشان مي دهند ؟ در بحثهاي آينده همه اين نكات را توضيح مي دهيم . اينك بحثي كلي درباره علل و عواملي كه ملل اسلامي را به جوشش و جنبش علمي و فرهنگي وادار كرد .

انگيزه ها

لازم است يك نظر كلي به جهان اسلام از نظر انگيزه ها و محركها بيفكنيم . در جهان اسلام حركتي علمي و فرهنگي به وجود آمد كه در آن عرب ، ايراني ، هندي ، مصري ، الجزائري ، تونسي ، مراكشي ، سوري ، و حتي اروپايي ، اسپانيايي شركت داشت و اين حركت از دورترين نقاط مشرق اسلامي تا دورترين نقاط مغرب اسلامي و همچنين از شمال تا جنوب اسلامي به هم پيوسته بود در اين حركت في المثل هم سيبويه و ابن سيناي ايراني شركت داشت و هم ابن مالك و ابن رشد اندلسي . محرك اين واحد عظيم چه بود ؟ در اينجا چند نوع فرضيه مي توان ابراز داشت .

1- يك روح ملي عربي در همه اين ملتها پيدا شده بود و همه اين ملتها تحت نام و عنوان " عربيت " يك حركت هماهنگ به وجود آورده بودند . قطعا چنين نيست ، هر چند بعضي از اعراب معاصر مي خواهند تاريخ را به اين صورت تحريف كنند . برخي اروپائيان ، تمدن اسلامي را تحت عنوان تمدن عربي ياد مي كنند تا از يك طرف بر غرور اعراب بيفزايند كه بيش از پيش بر مليت عربي خود تكيه كنند و خود را از جهان اسلام جدا سازند ، و از طرف ديگر ساير ملل مسلمان را از اعرابي كه چنين دروغي را باور مي دارند رنجيده خاطر سازند .

2- اينكه ملتهاي اسلامي هر كدام تحت تأثير مليت و قوميت خاص خويش فعاليت مي كردند ، انگيزه هر ملتي احساسات خاص ملي خود آنها بود . بطلان اين نظر روشن است و نيازي به توضيح ندارد . ما در بخش اول اين كتاب در اين باره به قدر كافي بحث كرديم . ملتهاي اسلامي روي مليتهاي خود پل زده بودند و به همين دليل يك مسلمان هندي يا ايراني با يك مسلمان افريقايي يا اسپانيايي احساس اخوت و برادري مي كرد .

3- اينكه اين ملتها روي خاصيت جهانوطني علم از يك طرف ، و تعليمات جهاني و انساني و مافوق ملي و نژادي اسلام از طرف ديگر ، در داخل مرزهاي عقيدتي و فكري زندگي مي كردند محركات و انگيزه هاي آنها از اسلام سرچشمه مي گرفت و بس .

شواهد و قرائن تاريخي ، اين نظر را تاييد مي كند . راه شناختن محركات و انگيزه هاي يك شخص يا يك ملت در يك حركت تاريخي بررسي نحوه كار او است . آنچه در فصلهاي بعد خواهيم آورد كافي است كه انگيزه و محرك ايرانيان را به ما بشناساند . در اينجا نيز قسمتي ديگر از نوشته آقاي عطاردي را كه تحت عنوان " فعاليت اسلامي ايرانيان " براي ما نگاشته اند مي آوريم . قسمت اول نوشته ايشان را قبلا در بخش دوم اين كتاب نقل كرديم .

فعاليتهاي اسلامي ايرانيان

" حوادث يمن و فداكاري ايرانيان مسلمان آن سرزمين خود شاهد بزرگي است كه اين ملت با آغوش باز اين دين مقدس را قبول كرد و در راه نشر آن از هيچ گونه فداكاري خودداري نكرده است . كساني كه مي نويسند اسلام با شمشير بر اين ملت تحميل شده يا تعصب نژادي و احساسات قومي آنها را وادار به اين حرف مي كند يا از سير اسلام در ميان نژاد ايراني اطلاع ندارند . همه مورخين مي نويسند كه دين اسلام با سرعتي شگفت انگيز در ايران پيشرفت ، و اين ملت بدون جنگ و جدال از آن استقبال كرد ، و در مدت بيست سال تمام فلات ايران را از ساحل فرات تا رود جيحون و از كناره هاي سند تا كرانه درياچه خوارزم فرا گرفت . اگر در چند مورد با اعراب مسلمان جنگ شد آن جنگ مربوط به دسته اي از طبقات ممتازه و موبدان بود كه در نظر داشتند با جلوگيري از نفوذ اسلام منافع خود را حفظ كنند . پس از اينكه تمام كشور پهناور ايران به تصرف مسلمين درآمد ، طولي نكشيد كه اكثريت مردم اين كشور به استثناي كوههاي مازندران و ديلمان دين اسلام را پذيرفتند و فعاليت و كوشش اين مردم براي تبليغ اسلام و تحكيم مباني و قواعد شرع مقدس شروع گرديد . در سه قرن اول اسلام كه ايران تحت نفوذ خلفاي اموي و بني عباس اداره مي شد ، ملت ايران در تشريح احكام ديني ، ادبي ، قضائي ، سياسي ، و اجتماعي اسلام سعي بليغ كرد و امهات مسائل را مطرح ساخت و آنها را روشن و مبوب نمود . با طلوع قرن چهارم هجري ، طبرستان و گيلان نيز به تصرف مسلمين درآمد ، و در اين قرن مردم ايران استقلال سياسي به هم رسانيدند ، و سامانيان رشته علاقه خود را با خلافت بغداد قطع كرده به طور استقلال در خراسان و نواحي شرقي ايران سلطنت مستقل داشتند ، و از نظر فهم و درك مباني ديني نيز احتياج به مركز خلافت نبود .

فعاليت اسلامي ايرانيان در هند

غزنويان نخستين افراد ايراني هستند كه دين مقدس اسلام را از طريق سند به هندوستان بردند . در زمان غزنويها ناحيه پنجاب در تصرف آنها بود و لاهور كه يكي از شهرهاي بزرگ اين ناحيه مي باشد مركز حكومت غزنويان قرار گرفت ، در زمان اين پادشاهان جماعتي از دانشمندان ايراني به هند رفتند كه از جمله آنها بيروني دانشمند و حكيم معروف خراساني است . اگر چه حملات غزنويان بيشتر جنبه قتل و غارت داشت و به حقيقت و تبليغ اسلام چندان اهميت نمي دادند ، ليكن براي شكستن سدهاي سياسي و نظامي در شبه قاره بسيار مؤثر بودند و راه را براي آيندگان باز كردند .

غوريان

سلاطين غور اصلا از غور هرات هستند و نسب آنان به شنسب نامي مي رسد . اين شنسب در زمان اميرالمؤمنين علي عليه السلام مسلمان شد و فرمانداري ناحيه غور از طرف آن حضرت به وي تفويض گرديد . مورخين مي نويسند در زمان بني اميه كه اميرالمؤمنين را در منابر سب مي كردند و حكام بني اميه مردم را وادار به اين عمل مي نمودند . مردمان غورزير بار اين عمل نرفتند و حكام غور و غرجستان نسبت به آن جناب اسائه ادب نكردند .

اولين پادشاه مسلمان غوري كه به هندوستان لشكر كشيد و دهلي را فتح كرد و آنجا را پايتخت قرار داد . سلطان محمد سام غوري بود . از زمان اين سلطان ( آغاز قرن هفتم ) كه دهلي پايتخت اسلامي شد و تا هنگامي كه انگليس بر آن تسلط يافت پايتخت سلاطين مسلمان بود .

غوريان در هند مصدر خدمات مهمي شدند و در عصر آنان علما و دانشمندان زيادي از ايران به هند رفتند و در آنجا متوطن شدند . در حقيقت تبليغات اسلامي در هند از زمان غوريان شروع گرديد و مدارس و مساجد رونق پيدا كرد . يكي از علماي بزرگ ايران كه در اين زمان به هند رفت ، خواجه معين الدين چشتي است . وي در هند بسيار خدمت كرده است و شاگردان زيادي دارد كه هر كدام پس از وي در آن منطقه رياست ديني و مذهبي يافتند . مكتب خواجه معين الدين هنوز پس از گذشته صدها سال پابرجاست و قبرش در " اجمير " بسيار مورد احترام و تجليل است .

تيموريان

ظهيرالدين " محمدبابر " كه از احفادامير تيمور بود به هندوستان لشكر كشيد و دهلي را مركز خود قرار داد . پس از وي گروهي از فرزندانش تا مدت چهار قرن بر هندوستان حكومت راندند . روابط تيموريان هند و پادشاهان صفويه بسيار حسنه بود و در اين زمان جماعت زيادي از ايران به هند رفتند . در عصر تيموريان تمام مناصب حكومتي و مذهبي در دست ايرانيان بود هزاران شاعر ، عارف ، فقيه مجتهد ، از ايران به هندوستان رهسپار شدند ، و در آنجا به تبليغات اسلامي پرداختند . يكي از افراد بزرگي كه در زمان جهانگير در هند مصدر خدمات زيادي شد اعتمادالدوله " ميرزا غياث بك " است . وي در خراسان زندگي مي كرد و از طرف شاه طهماسب فرمانرواي مرو بود . شاه طهماسب بروي خشم گرفت و اموال او را مصادره كرد ، او ناگزير راه هندوستان را پيش گرفت و در آگره به دربار جلال الدين اكبر راه يافت . پس از مدتي دخترش نور جهان به زوجيت جهانگير درآمد و ملكه هندوستان شد . بانوبگم ممتاز محل كه فرزند زاده ميرزا غياث بك است به عقد شاه جهان درآمد و ملكه مقتدر هند شد تاج محل كه امروز يكي از بناهاي مجلل جهان است و شايد به آن خصوصيت در جهان بي نظير باشد مقبره همين ممتاز محل ايراني است . در زمان نور جهان و ممتاز محل كه هر دو شيعه بودند ، گروهي از ايران به هند رفتند و در آنجا خدمات مذهبي انجام دادند .

قطبشاهيان دكن

محمدعلي قطبشاه در همدان متولد شد و در عنفوان جواني از ايران به هند رفت و در دكن به ملازمت حاكم آن حدود در آمد . و چون داراي استعداد بود روز بروز بر عزت و مقام وي افزوده گشت ، و پس از چندي ملقب به قطب الملك شد . او در سال 918 هجري رسما زمامدار منطقه دكن شد . قطبشاه از مريدان شيخ صفي الدين اردبيلي بود . هنگامي كه شنيد شاه اسماعيل مذهب شيعه را در ايران رواج داد ، وي نيز در منطقه دكن ، مذهب تشيع را رواج داد و مذهب رسمي اعلام كرد . قطبشاهيان در دكن در تبليغ دين اسلام و مذهب تشيع سعي و كوشش كردند و در ايام سلطنت اين طبقه جماعتي از ايران براي تبليغات ديني به ناحيه دكن رفتند . يكي از شخصيتهاي بزرگ ايراني كه در اين عصر به هند رفت مير محمد مؤمن استرابادي است وي يكي از دانشمندان و رجال عاليقدر است كه مدت 25 سال وكيل السلطنه بود . او در جميع علوم متداول از معقول و منقول متبحر و اعلم علماي عصر خود به شمار مي رفت . قطبشاهيان مدت دو قرن بر اين منطقه حكومت كردند و تاريخ آنان بسيار مشروح است .

عادلشاهيان بيجاپور

سرسلسله اين خاندان يوسف عادلشاه ايراني است ، كه در ساوه بزرگ شده است .

وي در آغاز جواني از ايران به هندوستان رفت و پس از ورود به هند در خدمت حكام و سلاطين بيجاپور وارد شد و بعد از مدتي سلطنت اين ناحيه را در دست گرفت و به يوسف عادلشاه ساوه اي معروف بود . عادلشاهيان نيز مذهب تشيع داشتند و در ترويج و تبليغ امور ديني بسيار كوشش كردند و بسياري از مناطق مركزي هندوستان كه در دست بت پرستان بود در زمان علي عادلشاه به تصرف مسلمين درآمد . در اردوي عادلشاهيان پيوسته گروهي از علما و دانشمندان ايران و سادات نجف اشرف ، كربلاي معلي ، و مدينه منوره شركت داشتند و امور ديني را زير نظر خود مي گرفتند و بيشتر كارهاي سياسي و حكومتي را نيز ايرانيان در دست داشتند . تاريخ اين دسته از ملوك اسلامي هند نيز بسيار مشروح است و در تاريخ اسلامي هند شرح آن آمده است .

نظامشاهيان احمدنگر

سرسلسله اين ملوك ، يكنفر هندو به نام تيمابهت بود كه در عصر سلطان احمد شاه بهمني به دست مسلمانان اسير شد سلطان وي را بسيار باهوش و استعداد يافت و به فرزندش محمد شاه بخشيد و همراه او به مكتب فرستاد ، و در اندك زماني خط و سواد فارسي آموخت و ملقب به ملك حسن بحري گرديد . سرانجام با تفصيلي كه اينك جاي ذكر آن نيست به سلطنت رسيد و پس از استقرار براريكه سلطنت مذهب تشيع را پذيرفت و در ترويج مذهب جعفري بسيار كوشش كرد .

رجال درباري و حكومتي و شخصيتهاي مذهبي مملكت نظامشاهيان نيز اكثرا ايراني بودند ، و امور سياسي و مذهبي را اداره مي كردند . شاه طاهر همداني معروف به دكني در عصر اين پادشاهان به هندوستان رهسپار شد شاه طاهر كه ابتداء از طرفداران شاه اسماعيل بود با وي مخالفت كرد و نزديك بود كشته گردد ، وي به طور مخفيانه وارد هند شد و در دربار نظامشاهيان بسيار معظم و محترم زندگي مي كرد .

خدمت شاه طاهر در هند بسيار اهميت دارد ، علماء زيادي را در موضوعات مختلف اسلامي تربيت كرد و حوزه درسي وي يكي از بزرگترين حوزه هاي علمي هندوستان بود . شاه طاهر بسيار محترم بود و خدمات وي ارزنده . لازم است كه درباره اين مرد مجاهد كتاب مستقلي نوشته شود . تاريخ نظامشاهيان نيز مشروح است و خدمات ديني آنان نيازمند به نوشتن يك كتاب قطور مي باشد .

ملوك نيشابوري اود

در زمان شاه سلطان حسين صفوي ، سيد محمد نامي از علماي نيشابور به هندوستان رفت و در دهلي اقامت گزيد . فرزندان وي در مناصب دولتي درآمدند و كم كم اهميت پيدا كردند يكي از احفاد سيد محمد به نام برهان الملك فرماندار صوبه اود شد .

وي بعد از چندي در آنجا استقلال به هم رسانيد و ارتباط خود را با دهلي قطع كرد . پس از وي فرزندانش در اين ناحيه سلطنت مي كردند . در زمان پادشاهان نيشابوري جماعت زيادي از نيشابور و مشهد مقدس و ساير شهرهاي خراسان به هندوستان رفتند و در شهر لكهنو كه مركز حكومت آنان بود ساكن شدند . و تقريبا تمام رجال مذهبي و سياسي اين دسته از ملوك هند خراساني بودند . سادات نقوي كه نيشابوري هستند ، در زمان پادشاهان اود به هند رفته اند . مرحوم مير حامد حسين نيشابوري صاحب " عبقات الانوار " در تحت حمايت اين پادشاهان فعاليت مي كرد راجع به پادشاهان نيشابوري چند كتاب در هند نوشته شده كه از جمله تاريخ " شاهيه نيشابوريه " است . غير از چند طبقه از سلاطين كه ذكر شد طبقات ديگري نيز در بنگاله ، بهار ، گجرات ، برار ، و پنجاب سلطنت كرده اند ، و هر كدام در منطقه خود در ترويج اسلام كوشش كرده اند تاريخ اسلامي هندوستان بسيار مشروح است و بايد هيئتي در اين موضوع كار كند . خوشبختانه كتابخانه هاي هند و پاكستان بسيار غني است و منابع و مأخذ اين كار فراوان است !

اسلام در كشمير

مورخين مسلمان نوشته اند كه تا سال 715 هجري مردم كشمير متدين به دين اسلام نبودند در اين قرن يك نفر ايراني كه لباس قلندران پوشيده بود وارد كشمير شد و در اين ناحيه شروع به فعاليت كرد . از آنجا كه مردم هندوستان و كشمير به قلندران و درويشان علاقه خاصي دارند دور او را گرفتند و هر روز بر اعتبار او افزوده مي شد . در تاريخ " فرشته " آمده كه : نام اين شخص شاه ميرزا بوده است . اين مرد در زمان سيه ديو كه حاكم كشمير بود وارد " سري نگر " شد ، و نوكري اين راجه را پذيرفت شاه ميرزا اندك اندك در اين مرد نفوذ كرد و راهي براي خود باز نمود . پس از چندي سيه ديوفوت كرد و فرزندش رنجن زمامدار شد و شاه ميرزا را وزير و مشاور خود قرار داد در اين هنگام ميرزا قدرتي به هم زد و فرزندانش ادعاي استقلال كردند . بعد از مدتي اين راجه نيز فوت كرد و زنش حكومت را به دست گرفت شاه ميرزا و فرزندانش با وي بناي ناسازگاري گذاشتند . او ناگزير شد شاه ميرزا را به شوهري قبول كند و او را در كارهايش دخالت دهد . بعد از اين قضيه زن مسلمان شد و شاه ميرزا خود را سلطان كشمير خواند و دستور داد به نام وي خطبه بخوانند و خود را شمس الدين خطاب كرد .

اين مرد دين اسلام را در كشمير رواج داد و در تبليغ و ارشاد مردم كوشيد و بعد از مدتي اكثر سكنه كشمير مسلمان شدند . يكي از كساني كه در كشمير به اسلام خدمت كرده است ، مير سيدعلي همداني بوده . اين مرد بزرگ كه از مفاخر اسلامي است هزارها شاگرد در كشمير تربيت كرد كه هر كدام براي خود استاد شدند . مقام سيدعلي همداني هنوز در كشمير محترم است و مردم آنجا را زيارت مي كنند و در روزهاي عاشورا هنگامي كه دستجات عزاداران از آنجا عبور مي كنند پرچمهاي خود را به حال احترام فرود مي آورند .

اسلام در چين

به طور تحقيق معلوم نيست كه اسلام در چه تاريخي به داخل خاك چين راه يافته است آنچه مسلم است به وسيله گروهي از بازرگانان خوارزمي و تجار سمرقند و بخارا در قرنهاي نخستين اسلامي بدانجا رفته است . در عصر خوارزمشاه و مخصوصا علاءا لدين محمد خوارزمشاه كه تركستان واترا به دست وي افتاد ، رفت و آمد ايرانيان به خاك چين زياد گرديد . پس از حمله مغول و سلطنت آنها بر ايران ، جماعت زيادي از ايران در چين ساكن شدند ، چنگيزخان پس از اينكه شهرهاي خراسان را خراب كرد ، دستور داد ارباب علوم و معارف و اصحاب حرف و صنايع را به چين و مغولستان بردند تا در آنجا مردم چين را دانش بياموزند ، و آنها را به هنرهايي كه در ايران معمول بود آشنا سازند .

مردم ايران علاوه بر هنرهاي معمولي دين و آيين خود را نيز به آنها تعليم دادند و به اين صورت دين مقدس اسلام در چين نيز توسط ايرانيان از طريق ارشاد راه يافت و كليه كتب ديني مسلمين چين نيز به زبان فارسي تاليف گرديده است .

اسلام در جنوب شرقي آسيا و آفريقاي شرقي

دين مقدس اسلام از طريق هندوستان و بنادر خليج فارس و درياي عمان به كشورهاي جنوب شرقي آسيا و افريقاي شرقي و جزائر اقيانوس هند راه پيدا كرد و در مسلماني اين مناطق نيز گروهي بازرگان و دريانورد ايراني سهم بسياري دارند .

پس از اينكه مغولان بر ايران حمله آوردند و شهرهاي آباد اين مرز و بوم را ويران ساختند ، گروهي از دانشمندان و بازرگانان از اينجا مهاجرت نمودند ، آنها كه در مشرق ايران بودند به هندوستان مهاجرت كردند ، كسانيكه در جنوب و مركز ايران قرار داشتند از طريق دريا اين كشور را ترك گفتند . مردمان جنوب ايران و سواحل خليج فارس و درياي عمان كه با راههاي دريايي آشنايي داشتند در اثر حمله مغول و پس از آن تيمور ، ناگزير شدند با سرمايه هاي خود در يكي از نقاط دور دست زندگي كنند ، يا در اثر خرابي و از دست دادن سرمايه ناگزير شدند به كشورهاي جنوب آسيا بروند . ايرانياني كه در افريقاي شرقي يا اندونزي اقامت كرده اند ، بيشتر از اهالي فارس بوده اند . روي هم رفته دين مقدس اسلام توسط همين مهاجران ممالك مزبور نشر شد و اينان از طريق خطابه و ارشاد مردم را با حقايق اسلامي آشنا ساختند . آثار ايرانيان هم اكنون با گذشتن چند قرن در جنوب شرقي آسيا و افريقاي شرقي محفوظ است تحقيق در اين موضوع نيازمند به پرداختن يك كتاب مي باشد .

خدمات اسلامي ايرانيان در مغرب و شمال افريقا

همان طور كه در آغاز اين مقال گفته شد ، اهالي خراسان و مشرق ايران با يك قيام مردانه بساط امويان را در هم نورديدند . عباسيان كه براريكه خلافت مستقر شدند ، به طور كلي نژاد عرب را از مناصب حكومتي دور ساختند مگر چند نفر از خواص خود را كه در امور دولتي مشاركت دادند . چون دولت آنان از طرف خراسان ظهور كرد ، براي همين جهت استانداري اكثر بلاد را به مردمان خراسان واگذار نمودند ، و در شرق و غرب عالم اسلام آنها را امارت و حكومت دادند . در زمان مأمون پس از اينكه وي از خراسان به عراق برگشت ، گروهي از اشراف و رجال خراسان با وي همراهي كردند .

مأمون به هر يك از آنان مناصبي داد و در شهرهايي كه مورد نظرش بود به حكومت رسانيد يكي از مناطقي كه مورد توجه عباسيان بود و بيم داشتند كه از آنجا خطري متوجه ايشان گردد ، سرزمينهاي مغرب اقصي و شمال آفريقا بود ، زيرا هنوز حكومت اندلس به دست امويان بود و مي ترسيدند از آن ناحيه خطري متوجه آنان گردد . از اين رو ، از عهد مهدي عباسي ، حكام مصر و افريقا را از ميان مردم خراسان ، كه دشمنان سرسخت بني اميه بودند انتخاب مي كردند . در اين زمان نفوذ خراسانيان و مردمان مشرق ايران در مصر و مناطق افريقاي شمالي زياد شد ، و حفظ حدود و ثغور اسلامي به دست اينان قرار گرفت . و فرمان جنگ و صلح و جهاد با دشمنان اسلام را به عهده گرفتند . اين خاندانهاي ايراني ، در مغرب اقصي و جزاير درياي مديترانه و آسياي صغير در ترويج و تبليغ دين مقدس اسلام بسيار كوشش كرده اند ، ما اينك نام آنها را كه از زمان مهدي عباسي تا ظهور فاطميان در مصر و افريقا حكومت كرده اند ذيلا ذكر مي كنيم :

حكام خراساني در مصر و افريقاي شمالي

1- يحيي بن داود نيشابوري .

2- مسلمة بن يحيي خراساني .

3- عبادبن محمد بلخي .

4- سري بن حكم بلخي .

5- محمدبن سري بلخي .

6- عبدالله بن سري بلخي .

7- عبدالله بن طاهر بوشنجي .

8- عمير بادغيسي هروي .

9- اسحاق بن يحيي سمرقندي .

10- عبدالواحد بوشنجي .

11- عنبسة بن اسحاق هروي .

12- يزيدبن عبدالله .

13- مزاحم بن خاقان .

14- احمدبن مزاحم .

15- ارخوزبن اولغ .

16- احمدبن طولون فرغاني .

17- خماروية بن احمد فرغاني .

18- جيش بن خمارويه فرغاني .

19- هارون بن خمارويه فرغاني .

20- عيسي نوشهري بلخي .

21- شيبان بن احمد فرغاني .

22- محمدبن علي خلنجي .

23- محمدبن طغبج فرغاني .

24- انوجوربن اخشيد فرغاني .

25- علي بن اخشيد .

26- احمدبن علي بن اخشيد .

27- شعله اخشيدي .

28- حسن بن عبيدالله اخشيدي .

29- فاتك اخشيدي ، اميرشام .

30- حسين بن احمدبن رستم . اين سي نفر كه در بالا ذكر شد خراساني هستند و مدت دويست سال بر مصر ، شمال افريقا ، مغرب اقصي ، سواحل مديترانه ، و ساير متصرفات اسلامي در نواحي غرب و كرانه هاي اقيانوس اطلس فرمانروايي داشته اند . ترويج شريعت و دفاع از حدود و ثغور و فتوحات در بعضي از نواحي اندلس و اروپا بدست اينان انجام پذيرفت . در زمان اين حكام هزاران فقيه ، مجتهد ، مفسر ، محدث ، قاضي ، امير ، دبير و سياستمدار از خراسان و ساير شهرهاي ايران به مناطق غربي مهاجرت كردند و مباني و قواعد اسلامي را در آن سرزمينها محكم ساختند . در كتب علمي ، ادبي ، و تاريخي اسلامي شمال افريقا و اندلس ، نام بسياري از ايرانيان ديده مي شود . و ما انشاءالله در تاريخ بزرگ خراسان ، تمام اين مطالب را از منابع مستند كه اينك در كتابخانه هاي تونس و مراكش موجود است و فهرست خطي آنها براي نگارنده رسيده است ، به طور تفصيل ذكر خواهيم كرد ، انشاءالله( 1 )

عكس العملها

براي اينكه درجه خلوص و صميميت ايرانيان را نسبت به اسلام كشف كنيم يك وسيله خوب در دست داريم و آن اين است كه ببينيم در جريانهاي مخالفي كه از اوايل قرن دوم هجري در زمينه اصول و مسائل اسلامي رخ داد ، ايرانيان چه نوع عكس العملي نشان دادند ؟ آيا آنها را تأييد و تقويت كردند ، يا به مبارزه عليه آنها برخاستند ؟ سه جريان مخالف در آن عصر به چشم مي خورد : يكي جريان زندقه و زنادقه است . زنادقه طبقه اي بودند كه اوايل قرن دوم ظهور كردند و از ريشه با توحيد و ساير اصول اسلامي مخالفت مي ورزيدند و در تخريب مباني اعتقادي اسلامي سخت مي كوشيدند . ديگر جريان عنصر پرستي عربي است كه امويان سلسله جنبان آن بودند و مهمترين اصل اجتماعي اسلامي را عملا زير پا گذاشتند . سوم شيوع لهو و غنا و عياشي است كه آن نيز به وسيله امويان رائج شد

1. پايان نوشته آقاي عزيزالله عطاردي .

/ 247