توطئه ايرانيان براي كشتن اسود عنسي - خدمات متقابل اسلام و ایران نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

خدمات متقابل اسلام و ایران - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
آشكار و پنهان جنگ كنند ، و فرمان حضرت رسول را به همه مسلمانان برسانند . فيروز ، دادوية ، و جشيش ديلمي فرمان پيغمبر را به همه ايرانيان رسانيدند . ديلمي گويد : ما شروع كرديم به مكاتبه و دعوت مردم كه خود را براي جنگ با اسود عنسي مهيا سازند . در اين هنگام اسود از جريان مطلع شد و براي ايرانيان پيامي فرستاد و آنها را تهديد كرد كه اگر با وي سر جنگ و ستيز داشته باشند چنان و چنين خواهد شد .

ما در پاسخ وي گفتيم : هرگز سر جنگ با شما نداريم ، ولكن اسود به سخنان ما اعتمادي پيدا نكرد و همواره از ايرانيان بيم داشت كه امكان دارد وي را از پاي در آورند . در اين گير و دار نامه هايي از " عامر بن شهر " و " ذي زود " و چند جاي ديگر رسيد ، مردم در اين نامه ها ما را به جنگ با اسود تشويق مي كردند و نويد مساعدت و همراهي مي دادند سپس مطلع شديم كه حضرت رسول براي جماعتي ديگر نيز نامه نوشته اند و فرمان داده اند كه از فيروز و دادويه و ديلمي پشتيباني كنند ، و آنان را در مقابل اسود كذاب ياري نمايند . از اين رو ما در ميان مردم پشتيبان پيدا كرديم .

توطئه ايرانيان براي كشتن اسود عنسي

اسود عنسي از توطئه ايرانيان احساس خطر كرد و دريافت اين موضوع به جاي حساسي خواهد رسيد . جشيش ديلمي گويد : آزاد ، زن شهر بن باذان كه در تصرف اسود بود ما را بسيار مساعدت مي كرد و راهنماييهاي وي ما را سرانجام پيروز گردانيد . ديلمي گويد : به آزاد گفتم : اسود شوهر تو را كشت و همه خويشاوندانت را هلاك كرد و از دم شمشير گذرانيد و زنان را تصرف كرد . آزاد كه زني با غيرت و شهامت بود گفت : به خداي سوگند كه من مردي را مانند اسود دشمن نمي دارم . اسود مردي بي رحم است و هيچ حقي را از خداوند مراعات نمي كند و به محرم و نامحرم عقيده ندارد . آزاد گفت : شما تصميم خود را با من در ميان گذاريد ، من نيز آنچه در منزل اسود مي گذرد با شما در ميان خواهم گذاشت . ديلمي گويد : از نزد آزاد بيرون شدم و آنچه بين من و او جريان پيدا كرد باطلاع فيروز و دادويه رسانيدم در اين هنگام مردي از در داخل شد و قيس بن عبد يغوث را كه با ما همكاري مي كرد به منزل اسود دعوت كرد . قيس به اتفاق چند نفر به منزل اسود رفتند وليكن نتوانستند آسيبي به وي برسانند . در اين هنگام ، بين قيس و اسود سخناني رد و بدل شد و قيس بار ديگر به منزل فيروز و دادويه و ديلمي مراجعت كرد و گفت : اينك اسود كذاب مي رسد و شما هر كاري كه دلتان مي خواهد با وي انجام دهيد در اين وقت قيس از منزل بيرون شد و اسود با گروهي از اطرافيانش به طرف ما آمد . در نزديك منزل در حدود دويست گاو و شتر بود ، وي دستور داد همه آن گاوان و شتران را كشتند . اسود فرياد زد : اين فيروز آيا راست است كه در نظر داري مرا بكشي و با من جنگ كني ؟ در اين وقت اسود حربه اي را كه در دست داشت به طرف فيروز حواله كرد و گفت : تو را مانند اين حيوانات سر خواهم بريد . فيروز گفت : چنين نيست ما هرگز با تو سر جنگ نداريم و قصد كشتن تو را هم نداريم ، زيرا تو داماد ايرانيان هستي و ما به احترام آزاد به تو آسيبي نخواهيم رسانيد . علاوه كه تو اكنون پيغمبري و امور دنيا و آخرت در دست تو قرار دارد . اسود گفت : بايد قسم ياد كني كه نسبت به من خيانت نكني و وفادار باشي فيروز سخناني بر زبان راند و با وي همراهي كرد تا از خانه بيرون شدند ، در اين هنگام كه فيروز باتفاق اسود از خانه بيرون شده راه مي رفتند ، ناگهان شنيد كه مردي از وي سعايت مي كند ، اسود هم به اين مرد ساعي مي گويد : فردا فيروز و رفقايش را خواهم كشت . ناگهان اسود متوجه شد كه فيروز گوش مي دهد . ديلمي گويد : فيروز از نزد اسود مراجعت كرد و جريان غدر و حيله وي را در ميان گذاشت . ما دنبال قيس فرستاديم و او نيز در مجلس ما شركت كرد پس از مدتي مشاوره تصميم گرفتيم بار ديگر با آزاد ، زن اسود مذاكره كنيم و جريان را به اطلاع وي برسانيم و از نظر وي نيز اطلاعي به دست آوريم . ديلمي گويد : من نزد آزاد رفتم و موضوع را با وي در ميان گذاشتيم و همه قضايا را به اطلاع او رسانيدم . آزاد گفت : اسود هميشه از خود مي ترسد و هيچ اطميناني به جانش ندارد هنگامي كه در منزل قرار مي گيرد تمام اطراف اين قصر و راههايي كه به آن منتهي مي شود مورد نظر مأمورين است و حركت هر جنبنده را زير نظر خود مي گيرند بنابراين راه وصول به اين ساختمان براي افراد عادي امكان ندارد تنها جايي كه اسود بدون حافظ و نگهبان استراحت مي كند همين اطاق است ، شما فقط در اين جا مي توانيد او را دريابيد و او را از پاي در آوريد ، و مطمئن باشيد كه در اطاق خواب وي جز شمشير و چراغي چيز ديگري نيست . ديلمي گويد : من از نزد آزاد بيرون شدم و در نظر داشتم از قصر خارج گردم ، در اين هنگام اسود از اطاق خارج شد و تا مرا ديد بسيار ناراحت گرديد وي در حالي كه ديدگانش از فرط غضب سرخ شده بود گفت : از كجا آمدي و چه كسي به شما اجازه داد بدون اذن من به خانه وارد شوي ؟ ديلمي گويد : وي سرم را چنان فشار داد كه نزديك بود از پا در آيم . در اين هنگام آزاد از دور جريان را ديد و فرياد بر آورد : اسود از وي درگذر ، و اگر وي فرياد آزاد را نشنيده بود مرا مي كشت . آزاد به اسود گفت : وي پسر عموي من است و به ديدن من آمده است ، از وي دست بكش . اسود پس از شنيدن اين سخنان دست از من برداشت و مرا رها كرد و من از قصر بيرون شدم و به نزد دوستان خود آمده جريان را با آنان در ميان گذاشتم . در اين هنگام كه سرگرم گفتگو در اين موضوع بوديم ، قاصدي از طرف آزاد آمد و گفت : وقت فرصت است و شما مي توانيد به مقصود خود برسيد ، و هر تصميمي را كه در نظر گرفته ايد هر چه زودتر به مرحله عمل در آوريد . به فيروز گفتيم : هر چه زودتر خود را به آزاد برسان ، وي به سرعت خود را به آزاد رسانيد ، آزاد جريان را كاملا با وي در ميان گذاشت . فيروز گويد : ما در خارج ساختماني كه اسود در آن زندگي مي كرد راهي از زير زمين با طلاق وي باز كرديم . و افرادي را در دهليز آن قرار داديم تا در موقع ما به فيروز اعتماد داشتيم ، زيرا وي مردي شجاع و بيباك و هم زورمند و قوي بود ، به فيروز گفتيم : بنگر در روشنايي چه چيز مي بيني ؟ فيروز بيرون شد در حالي كه ما بين او نگهبانان قرار گرفته بودند ، هنگامي كه بر در اطاق رسيد صداي خرخري شنيد ، معلوم شد اسود در خواب فرو رفته و نفيرش بلند شده است ، آزاد زنش نيز در گوشه اي نشسته ، هنگامي كه فيروز در اطاق رسيد ناگهان اسود از خواب پريده و بلند شد و در جاي خود نشست و فرياد بر آورد : اي فيروز مرا با تو چكار است ؟ ! در اين هنگام فيروز متوجه شد كه اگر مراجعت كند به دست نگهبانان كشته خواهد شد و آزاد نيز هلاك خواهد شد ، ناگهان خود را به درون اطاق افكند و خويشتن را بروي اسود انداخت و با وي گلاويز شد و مانند شتر نر بروي حمله آورد و سرش را گرفت و او را خفه كرد . هنگامي كه مي خواست از اطاق بيرون رود آزاد گفت : مطمئن هستي كه اين مرد كشته شده و جان از كالبدش در آمده است ؟ فيروز گفت : آري كشته شد و تو از وي راحت شدي . فيروز از اطاق بيرون شد و جريان را باطلاع ماها كه در كنار دهليز زير زميني بوديم رسانيد ما نيز داخل اطاق شديم ، در حاليكه اسود كذاب هنوز مانند گاو فرياد بر مي آورد سپس با كارد بزرگي سرش را از تن وي جدا كرديم و بدين طريق منطقه يمن را از وجود ناپاكش پاك ساختيم . در اين لحظه اضطرابي در حوالي اطاق مخصوص وي پديد آمد و سر و صدا بلند شد ، نگهبانان از اطراف و اكناف به طرف ساختمان مسكوني اسود آمدند و فرياد بر آوردند : چه شده است ؟ آزاد زن اسود گفت موضوع تازه اي نيست ، پيغمبر در حال نزول وحي است ! و در اثر وحي بدين حالت افتاده است و بدين طريق نگهبانان از اطراف اطاق پراكنده شدند و ما از خطر جستيم .

پس از رفتن نگهبانان بار ديگر سكوت فضاي اطاق را فرا گرفت و ما چهار نفر يعني فيروز ، دادويه ، جشيش ديلمي ، و قيس در اين فكر افتاديم كه رفقاي خود را چگونه از اين جريان مطلع سازيم : در نظر گرفتيم فرياد بزنيم كه اسود را كشتيم ، و همين نظريه را در هنگام طلوع فجر به مرحله عمل در آورديم . پس از طلوع فجر شعاري را كه قرار بود ، با صداي بلند اعلام كرديم ، و در آخر اين فرياد مسلمانان و كفار رسيدند و از وقوع قضيه بزرگي اطلاع پيدا كردند .

ديلمي گويد : سپس شروع كردم به اذان گفتن و با صداي بلند گفتم " اشهد ان محمدا رسول الله " و اعلام كردم كه " عيهله " يعني اسود كذاب دروغ مي گفت و بدون حق خود را پيغمبر معرفي مي كرد . در اين موقع سر او را بطرف مردم افكندم .

پس از اين جريان گروهي از نگهبانان وي كه كشته شدن وي را مشاهده كردند شروع كردند بغارت قصر وي و هر چه در آن بود به يغما بردند ، و به طور كلي در يك لحظه آنچه در آن كاخ جمع شده بود از بين رفت و تار و مار شد .

بدين طريق يك ادعاي باطل و دروغ كه موجب قتل نفوس بيشماري گرديد نابود شد . پس از اين به اهل صنعا گفتيم هر كس يكي از اصحاب عنسي را مشاهده كرد دستگير كند . بدين ترتيب گروهي از ياران اسود توقيف گرديدند .

هنگامي كه طرفداران اسود از جايگاه خود در آمدند مشاهده كردند هفتاد نفر از رفقاي آنها مفقود الاثر مي باشند ، دوستان اسود جريان را براي ما نوشتند ، ما نيز براي آنان نوشتيم آنچه را كه آنها در دست دارند براي ما واگذارند ، و ما نيز آنچه را در اختيار داريم به زمين خواهيم گذاشت . اين پيشنهاد به مرحله عمل در آمد وليكن ياران اسود بعد از اين نتوانستند همديگر را ملاقات كنند و تصميمات جديدي بگيرند ، و ما كاملا از شر آنان آسوده شديم . اصحاب اسود بعد از كشته شدن وي به بيابانهاي بين صنعا و نجران پناه بردند و ديگر از مداخله در امور ممنوع شدند . در اين هنگام كليه عمال و حكام عبدالله بن عمر روايت مي كند : در شبي كه اسود كذاب كشته شد از طريق وحي خبر كشته شدن وي به اطلاع نبي اكرم رسيد ، و حضرت فرمودند : عنسي كشته شد و قتل وي به دست مبارك كه از يك خانواده مبارك مي باشد واقع گرديده است مسلمانان از حضرت رسول پرسيدند كدام مرد وي را كشت ؟ فرمود : فيروز . ايام حكومت و رياست اسود در يمن و نواحي آن سه ماه به طول انجاميد . فيروز گويد : چون اسود را كشتيم اوضاع و احوال به صورت عادي در آمد و مانند روزهاي قبل از وي ، بار ديگر امن و آرامش سرزمين يمن را فرا گرفت معاذ بن جبل كه از طرف پيغمبر امام جماعت اهل يمن بود و در دوره اسود خانه نشين شده بود ، بار ديگر دعوت شد كه نماز را از سر گيرد و اقامه جماعت كند . ما از هيچ چيز باك نداشتيم جز اندكي از سواران طرفداران اسود كه در اطراف يمن پراكنده شده بودند . در اين هنگام كه اوضاع و احوال آرام شده بود خبر در گذشت نبي اكرم صلي الله عليه و آله و سلم رسيد و بار ديگر آرامش به هم خورد و رشته امور از هم گسيخته گرديد .

مبارزه ايرانيان يمن با گروهي از مرتدين عرب

قيس بن عبد يغوث كه با فيروز و ساير ايرانيان مقيم يمن با اسود كذاب مبارزه مي كردند ، پس از در گذشت حضرت رسول مرتد شد و با فيروز به جنگ پرداخت قيس بن عبد يغوث تصميم گرفت كه نخست فيروز را بكشد ، زيرا فيروز با كشتن كذاب عنسي در ميان مردم يمن شهرتي به هم رسانيده بود و اهميت فوق العاده اي برايش قائل بودند . قيس با حيله و مكر و نقشه هاي شيطاني فيروز را مستاصل كرد و بار ديگر اوضاع و احوال يمن مخصوصا اوضاع مسلمانان ايراني پريشان شد . و مسلمانان هسته مركزي و نگهبان حقيقي و فداكار خود را از دست دادند . قيس بن عبد يغوث در يمن كه از سه نفر مسلمان كه هر سه ايراني بودند ترس و واهمه داشت و اينان عبارت بودند از : فيروز ، دادويه و جشيش ديلمي . هنگامي كه خبر ارتداد قيس بن عبد يغوث به مدينه رسيد ، ابوبكر كه تازه به خلافت رسيده بود به چند نفر نامه نوشت كه از فيروز و مسلمانان ايراني كه موجب هلاك اسود كذاب شدند پشتيباني كنند . قيس هنگامي كه شنيد ابوبكر چنين نامه اي نوشته براي ذوالكلاع نوشت كه خود و اصحابش با ايرانيان جنگ كنند و آنان را از خاك يمن اخراج نمايند وليكن ذوالكلاع و يارانش به قيس اعتناء نكردند و پيشنهاد او را رد نمودند . قيس هنگامي كه ديد كسي او را ياري نمي كند ، تصميم گرفت به هر طريق كه شده ولو با مكر و فريب ايرانيان را از پا در آورد و فيروز و دادويه و ديلمي را كه سر كردگان آنها به شمار مي روند بكشد . قيس براي اصحاب اسود كذاب كه در كوهها پراكنده بودند و با فيروز و ايرانيان سخت دشمن بودند دعوت نامه فرستاد و از آنان درخواست نمود كه با فيروز و ايرانيان مسلمان جنگ كنند و قيس را ياري نمايند . در اثر اين دعوت جماعتي از اصحاب اسود عنسي در صنعا اجتماع نمودند و خود را براي جنگ با ايرانيان آماده ساختند . در اين هنگام اهل صنعا از اين جريان اطلاع پيدا كردند و از اسرار و حقايق پشت پرده كه توسط قيس بن عبد يغوث انجام مي گرفت مطلع شدند . قيس با فيروز و دادويه به مشورت پرداخت و با مكر و حيله اوضاع و احوال را بر آنها وارونه جلوه داد و از اين دو نفر دعوت كرد كه فردا با هم غذا بخورند اينان نيز دعوت وي را پذيرفتند و قرار شد در موعد مقرر در منزل وي حاضر شوند .

نخست دادويه به خانه قيس وارد شد و بلافاصله توسط گروهي كه قبلا آماده شده بودند كشته شد . پس از چند لحظه فيروز از راه رسيد ، همينكه وارد خانه شد شنيد دو زن از پشت بام با همديگر مي گويند اين مرد هم الان كشته خواهد شد ، همانطور كه قبل از رسيدن او دادويه را كشتند . فيروز پس از شنيدن اين سخن بلافاصله از منزل بيرون شد و ياران قيس چون اين را بديدند وي را تعقيب كردند ، ليكن نتوانستند او را دريابند . فيروز به سرعت تمام از آن حوالي دور شد و در بين راه جشيش ديلمي را ديد كه وي براي شركت در ناهار به منزل قيس مي رود ، بلافاصله خود را به وي رسانيد و جريان را گفت ، و بدون درنگ هر دو به طرف كوه خولان رفتند ، و در آنجا در نزد خويشاوندان فيروز قرار گرفتند . فيروز و جشيش هر دو از كوه بالا رفتند و ياران قيس با ديدن اين وضع مراجعت نمودند . در اين هنگام كه فيروز از صنعا بيرون شده بود بار ديگر اصحاب اسود عنسي به فعاليت پرداختند . پس از استقرار فيروز در كوه خولان گروهي از مسلمانان عرب و ايراني بار ديگر اطراف فيروز را گرفتند . فيروز همه اين حوادث را به مدينه گزارش داد . رؤساي قبايل عرب از ياري فيروز و ايرانيان مسلمان دست برداشتند و راه اسود كذاب گرفتند . قيس دستور داد همه ايرانيان را از يمن خارج كنند و به آنان دستور دادند هر چه زودتر به سرزمين خود مراجعت كنند ، زنان و فرزندان فيروز و دادويه را نيز مجبور كردند از يمن بيرون روند . هنگامي كه فيروز از اين جريان اطلاع پيدا كرد ، تصميم گرفت كه با قيس بن عبد يغوث جنگ كند . فيروز براي چند قبيله از اعراب نوشت كه وي را در جنگ مرتدين ياري كنند .

در اين موقع گروهي از طائفه عقيل كه به حمايت از فيروز و ايرانيان برخاسته بودند بر سواران قيس كه ايرانيان را از يمن بيرون مي كردند تاختند و ايرانيان را از دست آنان نجات دادند . قبيله عك نيز به طرفداري از فيروز بپا خاستند و موفق شدند جماعت ديگري از ايرانيان را كه در اسارت اعراب مرتد قرار داشتند آزاد سازند . قبيله عقيل و عك متفقا مردان خود را به ياري فيروز فرستادند و همگان بر مرتدين كه در رأس آنها قيس قرار داشت حمله آوردند . در نتيجه قيس بن عبد يغوث شكست خورد و از ميدان جنگ فرار كرد و ياران اسود عنسي نيز از هم پاشيدند . پس از فرار كردن قيس و از هم پاشيدن لشكريان وي ، خود او سرانجام بدست مهاجرين ابي اميه اسير شد . او را بند كرده بمدينه بردند . ابوبكر از وي بازجويي كرد كه چرا دادويه ايراني را كشتي ؟ گفت : من او را نكشته ام ! وي را به طور نهاني كشتند و معلوم نيست كشنده او چه مردي بوده است ؟ ابوبكر نيز سخن وي را پذيرفت و از قتل او در گذشت شايد اين اولين موردي باشد كه در آن حقوق اسلامي پايمال شده و تبعيض نژادي و تعصب قومي به كار رفت و برتري عرب را بر عجم به كار بستند زيرا همه مي دانستند كه قيس مرتد شده و با دشمنان اسلام نيز همكاري مي كند و دادويه مسلمان ايراني براي دفاع از اسلام كشته شده است ( 1 ) .

شكست ايرانيان از مسلمانان

مسئله برخورد مسلمانان با دولت ايران و سرانجام پيروز شدن آنان بر حكومت ساساني يكي از مسائلي بود كه عظمت و واقعيت اسلام را در نظر ايرانيان بهتر جلوه گر مي ساخت .

1.پايان قسمت اول نوشته آقاي عطاردي ، قسمت دوم نوشته ء معظم له در بخش دوم كتاب ذكر خواهد شد . ماخذ و منابع اين قسمت نيز در پايان آن قسمت خواهد آمد .

/ 247