خدمات متقابل اسلام و ایران نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
معمولا بحث در اينكه آئين زردشت توحيدي است يا ثنوي مبتني بر اين قرار داده مي شود كه آيا زردشت اهورامزدا را آفريننده اهريمن مي داند و اهريمن را آفريده او ؟ و يا آنكه اهريمن را قديم و ازلي و در عرض اهورامزدا مي داند ؟ و چنين فرض كرده اند كه اگر ثابت شود كه از نظر زردشت اهريمن آفريده اهورامزدا است مطلب تمام است و آيين زردشت آيين توحيدي است . اين مطلب از نظر توحيد ذاتي صحيح است ، ولي از نظر توحيد افعالي صحيح نيست .زيرا آنچه معلوم است اينست كه بنابر آثار موجود ، و از آن جمله گاتها ، چيزي كه انديشه زردشت را مانند ساير آرياييهاي قديم سخت به خود مشغول داشته است وجود بديهاست ، از نظر زردشت جهان موجود ، بر خلاف نظم معقولي است كه بايست باشد ، يك سلسله حقايق موجودند كه " شر " و پليدند و موجوداتي مقدس از قبيل اهورامزدا و يا " سپنت مئنيو " اعظم و اجل از اين هستند كه خلقت اين شرور به آنها نسبت داده شود ، پس بايد موجود ديگري فرض كرد كه ذاتا خبيث است و آفرينش اشياء بد منتسب به او است .با اين طرز تفكر ، خواه اهريمن مخلوق اهورامزدا باشد و خواه نباشد ، اساس توحيد متزلزل است . اگر مخلوق اهورامزدا نيست كه واضح است و اگر مخلوق اهورامزدا هست اولا اين پرسش اساسي باقي است كه اگر اهورامزدا مي تواند فاعل شرهم باشد چه لزومي دارد كه وجود انگرامئنيو در مقابل اهورا مزدا يا سپنت مئنيو فرض شود ، آن شرور را به خود اهورامزدا كه واجب الوجود است و يا به سپنت مئنيو كه صادر اول است نسبت مي دهيم و اگر استناد شرور به اهورا مزدا ممكن نيست چگونه اهورامزدا خود انگرامئنيو را كه مبدا كل شرور و شر محض است آفريد ؟ ثانيا حالا كه انگرامئنيو آفريده شده است چه نقشي دارد ؟ آيا مستقلا دست به آفرينش مي زند و يا آنكه خواسته و مشيت بالغه اهورا مزدا را اجرا مي كند ؟ اگر مستقلا دست به آفرينش مي زند پس اهورامزدا به هر حال شريك دارد نهايت در فاعليت و خالقيت ، و اين عين شرك است ، و اگر استقلال ندارد و مصداق " و ما تشاؤن الا ان يشاء الله " است پس فرض انگرامئنيو تاثيري در نفي انتساب شرور به اهورا مزدا ندارد . اساسا ريشه ثنويت اين است كه بشر اشياء را دو نوع تشخيص داده است :نوع خوب و نوع بد ، براي خوبها يك مبدا و يك ريشه قائل شده است و براي بدها مبدا و ريشه ديگر ، فاعل خير را كه داراي عاليترين صفات و كمالات مي شمرده برتر و منزه تر از اين مي دانسته كه در كار موجودات موذيه و ضاره دخالت داشته باشد ، از اينرو مخلوق بودن آنها را به وسيله اينچنين مبدئي انكار مي كرده و ناچار مبدا ديگري كه شر محض است فرض مي كرده است ، يعني انكار امكان مخلوق بودن شرور به وسيله خداوند منجر به فرض مبدئي ديگر در عرض خداوند شده است . اما اگر فرض كنيم كه آن مبدا ديگر كه خالق شرور است در عرض خداوند نيست بلكه مخلوق خداوند است هر چند وجود يك اصل قديم قائم بالذات را در برابر خداوند انكار كرده ايم ، اما اصل مطلب يعني انكار انتساب خلقت برخي موجودات كه شرور ناميده مي شوند سر جاي خود باقي است . به عبارت ديگر براي خداوند شريكي در مرتبه ذات قائل نشده ايم ولي يكي از مخلوقات او را شريك او در خالقيت قرار داده ايم .گذشته از اينكه شرك در خالقيت برخلاف تعليمات همه پيامبران است ، در حكمت اعلي مبرهن است كه شرك در خالقيت بالمال مستلزم شرك در ذات است . حقيقت اين است كه اين نوع طرز تفكر كه ناشي از گرفتاري در شش و پنج خير و شر است شان يك نيمه فيلسوف است نه شان يك نبي و نه شان يك فيلسوف كامل از نظر يك نبي كه هستي را از بالا مي بيند جز نور و روشنايي و خير و رحمت و حكمت چيزي نيست و جز يك مشيت كه بر اساس حكمت بالغه ، نظام علت و معلول و اسباب و مسببات را برقرار كرده ، دست اندركار نمي باشد . براي يك نبي و يا يك عارف محال است كه چنين انديشه هايي او را به خود مشغول سازد و از نظر يك فيلسوف كامل نيز همه شرور اموري عدمي و اضافي و نسبي مي باشند و اين امور نسبي و اضافي با همين حال ركن نظام احسن و اكمل مي باشند و مقتضاي حكمت بالغه الهي است و اگر نباشند نظام جهان ناقص است . از نظر يك دين توحيدي ، خداوند متعال كامل مطلق است و از هر نقصي مبرا است ، همه موجودات به مشيت و اراده و حكمت بالغه او به وجود آمده و فاني مي شوند وجود هيچ موجودي لغو و عبث نيست ، شر حقيقي وجود ندارد ، همه چيز نيك آفريده شده : " الذي احسن كل شي ء خلقه " وجود مي دهد فاني مي سازد و زنده مي كند مي ميراند " يحيي و يميت و يميت و يحيي " روز و روشنائي را مي آورد و شب و تاريكي را نيز مي آورد " يولج الليل في النهار و يولج النهار في الليل " . همانكه نور را آفريده ظلمت را نيز آفريده است ." الحمد لله الذي خلق السموات و الارض و جعل الظلمات و النور " قبلا از كتاب دينهاي بزرگ ، تاليف جوزف گئر ، محاوره زردشت را با گشتاسب و درباريان او نقل كرديم كه چگونه در محاوره خود خدا را فقط آفريننده خوبيها مي داند و بديها و موذيها را به موجودي ديگر منتسب مي كند و خلقت آنها را شان خداوند نمي داند . هر چند ما در اصالت آن محاوره ترديد كرديم ، ولي اين محاوره به هر حال نماينده طرز تفكر زردشتيان است اين محاوره را قياس كنيد با محاوره موسي بن عمران پيامبر خدا با پادشاه عصر خويش يعني فرعون كه قرآن مجيد نقل كرده است . فرعون به موسي و هارون خطاب كرده مي گويد : - اي موسي پروردگار شما دو نفر كيست ؟ - پروردگار ما آن كسي است كه به هر موجودي آن آفرينشي كه شايسته او بود عطا كرد و سپس او را در راه مخصوص خودش هدايت فرمود ( 1 ) . موسي در يك جمله كوتاه مي گويد همه چيز را خدا آفريده و خدا هر موجودي را بر طبق حكمت آفريده و آنچه را مي بايست به او از نظر آفرينش بدهد داده است هيچ موجودي بر خلاف آنچه بايد باشد نيست ، هر چيزي به جاي خويش نيكو است هيچ چيزي شر واقعي نيست تا گفته شود آن چيز را خداوند نيافريده ، موجودي ديگر آفريده است . آري اين است منطق پيامبري . از آنچه گفتيم معلوم شد فرض انگرامئنيو ، به عنوان موجودي آفريننده بديها و توجيه كننده شرور و جنبه هاي نامعقول جهان هستي ، هر چند خودش آفريده اهورامزدا باشد بر خلاف اصول توحيدي و بر خلاف منطق مسلم پيامبران است . از اينرو بر خلاف آنچه كريستن سن ادعا مي كند كه دين زردشت يكتا پرستي ناقص است ( 2 ) بايد گفت فلسفه ناقص است يعني به گفتار يك نيمه فيلسوف شبيه تر است تا گفتار يك نبي يا يك فيلسوف كامل . آقاي دكتر محمد معين از پ . ژ . دومناشه چنين نقل مي كند : در قرآن به پيدايش شر و مبناي گناه بشر اشاراتي رفته است . آيين مزدايي به اين مسئله پاسخ آسان و اصولي خاصي مي دهد ، بدين معني كه " شر " را به وجودي در برابر خدا نسبت داده و آنرا نيز چون خدا قديم و ازلي معرفي مي كند . بي گفتگو " روح شر " از حيث نيرو و عظمت به پاي خدا نمي رسد و بالاخره در برابر وي با شكست مواجه مي گردد ، با اين حال در برابر خدا چون مانعي پيدا شده و اعمال او را محدود مي سازد پاسخي