اتمام حجت اسامة بن زيد با غدير
اسامه در روزهاى آخر عمر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله به عنوان سرلشكر آن حضرت، سپاهى تشكيل داد و براى جنگ با روميان حركت كرد. در همين ايام ابوبكر خلافت را غصب كرد و طى نامه اى اسامه را به بيعت خويش و پذيرفتن خلافتش فرا خواند. اسامه در پاسخ نامه چنين نوشت:... فكر كن در اينكه حق را به اهلش بازگردانى و آن را به ايشان واگذار كنى، كه از تو به آن سزاوارترند. خوب مى دانى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در روز غدير خم درباره ى على عليه السلام چه فرمود. فاصله ى زيادى هم نشده كه فراموش شده باشد! [ بحارالانوار: ج 29 ص 92. ]
اتمام حجت محمد بن عبداللَّه حِميَرى با غدير
روزى سه نفر از شعرا نزد معاويه بودند كه يكى از آنان محمد حميرى بود. معاويه كيسه ى زرى بيرون آورد و گفت: اين را به كسى از شما مى دهم كه درباره ى على جز حق نگويد. دو شاعر برخاستند و براى خوشامد معاويه اشعارى در ناسزا به اميرالمؤمنين عليه السلام گفتند. سپس محمد بن عبداللَّه حميرى برخاست و اشعار بلندى در مدح اميرالمؤمنين عليه السلام سرود كه يك بيت آن درباره ى غدير بود:
تَناسَوا نَصْبَهُ في يَوْمِ خُمّ
مِنَ الْباري وَ مِنْ خَيْرِ الْأَنامِ
مِنَ الْباري وَ مِنْ خَيْرِ الْأَنامِ
مِنَ الْباري وَ مِنْ خَيْرِ الْأَنامِ
معاويه گفت: تو از همه راست تر گفتى!! كيسه ى زر را تو بردار! [ بحارالانوار: ج 33 ص 259. ]