تصديق نمى كنيم... اقرار نمى كنيم
حذيفة مى گويد: معاويه در روز غدير- بعد از منصوب شدن اميرالمؤمنين عليه السلام،از شدت ناراحتى برخاست و با تكبر به راه افتاد و با غضب خارج شد در حالى كه دست راستش را بر ابوموسى اشعرى و دست چپش را بر مغيرة بن شعبه تكيه داده بود. او همچنانكه با تكبر راه مى رفت گفت:
محمد را بر اين گفتارش تصديق نمى كنيم، و به ولايت على اقرار نمى كنيم....
خداوند اين آيه را درباره ى او نازل كرد: 'فَلا صَدَّقَ وَلا صَلّى وَلكِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلّى ثُمَّ ذَهَبَ اِلى اَهْلِهِ يَتَمَطّى...': [ سوره ى قيامت: آيه ى 31 تا 34. ] 'نه تصديق كرد و نه نماز خواند، بلكه تكذيب كرد و پشت نمود، و سپس با حال تبختر به سوى اهل خود براه افتاد...'
پيامبر صلى اللَّه عليه و آله خواست او را برگرداند و به قتل برساند، ولى از جانب خداوند آيه نازل شد كه 'لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَك لِتَعْجَلَ بِهِ': [ سوره ى قيامت: آيه ى 16. ] 'در آن باره لسانت را حركت مده كه عجله كرده باشى'، و حضرت مأمور به صبر گرديد. [ عوالم: ج 3:15 ص 96 و 97 و 125. ]
اى كاش اين سوسمار را....
هنگامى كه جريان غدير واقع شد منافقين گفتند: 'حيله ى ما باطل شد'. وقتى مردم متفرق شدند آنان نزد يكديگر جمع شده بودند و از آنچه واقع شده بود تأسف مى خوردند. در اين هنگام سوسمارى از كنار ايشان عبور كرد. آنان به يكديگر گفتند:اى كاش محمّد اين سوسمار را.... امامِ ما قرار مى داد!!
ابوذر اين سخن را شنيد و به پيامبر صلى اللَّه عليه و آله گزارش داد. وقتى حضرت آنان را احضار كرد به دروغ قسم ياد كردند كه چنين نگفته اند.
حضرت فرمود: 'جبرئيل برايم خبر آورده است كه روز قيامت قومى را مى آورند كه امام آنان سوسمار است! مواظب باشيد كه شما نباشيد!!' [ عوالم: ج 3:15 ص 163. بحارالانوار: ج 37 ص 163. ]