مبهوت شدن وليد - مقایسه دوره جاهلیت و اسلام نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مقایسه دوره جاهلیت و اسلام - نسخه متنی

عبدالحسین بینش

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مبهوت شدن وليد

((وليـد)) يـكـى از قـاضـيـان عـرب ومردى ثروتمند و با نفوذ بود. گروهى از قريش نزد وى آمـدنـد و دربـاره قـرآن سـؤ ال كـردنـد كـه چگونه كتابى است ؟ آيا آنچه محمد(ص ) مى گويد سحر است يا چيزى مثل كارهاى كاهنان است يا خطبه است . او از مردم مهلت خواست تا پس از شنيدن قـرآن نـظـرش را بـيـان كـنـد.

بـه ايـن مـنـظـور، نـزد رسـول خـدا(ص ) كـه در حـجـر اسماعيل نشسته بود آمد و گفت : قدرى از اشعارت براى من بخوان . پيامبر(ص ) فرمود: آنچه من مى گويم شعر نيست ، بلكه كلام خداست كه براى هدايت شما فرستاده است . وليد تقاضا كرد كـه قـدرى از آن بـرايـش بخواند. رسول خدا(ص ) آيه هايى ازسوره فصّلت را برايش خواند تا به اين آيه رسيد:

(( فَاِنْ اَعْرَضُوا فَقُلْ اَنْذَرْتُكُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودٍ)) هرگاه روى برتافتند بگو شما را از صاعقه اى مانند صاعقه عادوثمود بيم دادم .

هـمـيـن كـه وليـد اين آيه را شنيد، به خود لرزيد و مو بربدنش راست شد. سپس برخاست و راه خـانـه اش را در پـيش گرفت و نزد قريش نيامد. آنان كه چنين ديدند، بشدّت نگران شدند و با يـكـديـگـر گـفـتـنـد كـه وليـد بـه مـحـمـد ـ صـلى الله عليه و آله ـ ايمان آورد. صبح روز بعد ابـوجـهـل نـزد وليـد رفـت تـا از عـلّت نـيـامـدنـش درجـمـع قـريـش جـويـا شـود. ابـو جـهـل گـفـت : اى عـمـو! مـا را سـرشـكـسـتـه و رسـوا كـردى . وليـد گـفـت : چـرا؟ ابـوجـهـل گـفـت : بـراى ايـنـكـه بـه ديـن مـحـمـد(ص ) درآمـدى . گـفت : نه من از دين پدرانم دست بـرنـداشـته ام ، ليكن سخنى شنيده ام كه پوست انسان از شنيدن آن مى لرزد. سپس روز بعد در حضور همگان گفت : گفتار محمد(ص ) سحر است و قلبهاى مردم را تسخير كرده است .

اسلام آوردن طفيل بن عمرو

طـفـيـل بـن عـمـر يـكـى از سـخـنـوران و سـخـن شناسان عرب بود. وى روزى وارد مكه شد. قريش مـثـل ديـگـران به او توصيه كردند كه سخنان رسول خدا(ص ) را نشنود. او نيز در گوشهايش پـنـبـه گـذاشـت ، تـا چـيـزى بـه گـوشـش نـرسد. چون وارد مسجد الحرام شد، پيامبر (ص ) در حـال نمازبود. دركنار آن حضرت ايستاد، اما خدا نخواست كه سخن پيامبر (ص ) را نشنود. سخنى دلپـذيـر به گوش وى رسيد و با خود گفت : خدا مرگم دهد، من مردى خردمند و شاعرم و زشت و زيـبا را نيك مى شناسم ، چه مانعى دارد كه گفتار اين مرد را بشنوم تا اگر نيك باشد بپذيرم و اگـر زشـت بـاشـد رهـا كـنـم . سـپـس هـمـان جـا مـانـد تـا رسـول خـدا بـه سـوى خـانـه اش روان شـد. او نـيز از پى حضرتش به راه افتاد. به خانه آن حـضـرت رفـت و ماجراى توصيه قريش و نيز شنيدن سخنان آن حضرت را تعريف كرد و خواست تا امر خود را بر او عرضه كند.^(246) رسـول خـدا(ص ) تـعـدادى از آيـه هـاى قـرآن را بـراى وى خواند واو كه تاآن زمان سخنى چنان دلنـشـيـن نـشنيده بود اسلام آورد. طفيل به خانه باز گشت و پدر وهمسرش و نيز چندتن ازافراد قبيله اش به پيروى از او اسلام آوردند.^(247)

اسلام آوردن نمايندگان نصارا

يـك هـيـاءت بـيـسـت نـفـرى از مـسـيـحـيـان حـبـشـه يـا نـجـران بـراى آگـاهى از اسلام در مكه خدمت رسـول خدا(ص ) رسيدند. اين گروه وقتى قرآن را از آن حضرت شنيدند، به گريه افتادند و اسلام آوردند.^(248) تـعـدادى از قـريـش راه را بـر آنـان گرفته ، گفتند: چه مردمان بى خردى هستيد. شما را براى تحقيق فرستاده بودند؛ حال شما دين خود را رها كرده ايد: آنان كه بشدت تحت تاءثير سخنان رسول خدا(ص ) و قرآن كريم قرار گرفته بودند، به آنها اعتنا نكردند.^(249)

قرآن در مدينه

سـاكـنـان مـديـنـه وقـتـى پـس از پـيـمـان دوّم عـقـبـه بـه ايـن شـهـر بـازگـشـتـنـد، رسـول خـدا(ص ) مـصـعـب بن عمير را به عنوان معلّم قرآن همراهشان فرستاد. مصعب در مدينه به تـبليغ اسلام پرداخت . وى در اين شهر همانند پيامبر(ص ) در مكه ، سلاحى جز قرآن نداشت . او موفق شد چند تن از سران مدينه را به اسلام درآورد كه داستانش از اين قرار است :

((مـصـعب )) همراه يكى ازمسلمانان به ميان قبيله اى رفت كه ((سعدبن معاذ)) و ((اُسيد)) از اشراف آن به شمار

/ 56