سرشک خوبان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سرشک خوبان - نسخه متنی

محمدباقر محمودی؛ مترجمین: غلامرضا جمشیدنژاد اول، عبدالحسین بینش؛ تهیه و تدوین: مرکز تحقیقات اسلامی سپاه

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

چـسـبيد. چون خواست كه آن را با آب دهان خاموش كندآتش به ريش او چسبيد. او دويد و خود را در آب انداخت و
ديدم كه چون ذغال سياه شده بود. (478)
ابـى رجـاء گـويـد: يـكـى از هـمـسـايگان من پس از قتل حسين (ع) گفت : آيا ديديد خداوند با اين فـاسـق
فرزند فاسق چه كرد؟ بلا فاصله خداوند دو نقطه سفيد در چشمانش افكند و او را كور كرد. (479)
يـكـى از كـسـانى كه مانع آب خوردن امام حسين (ع) گرديد، به مرض استسقا مبتلا گرديد و هر چـه آب مـى
نـوشـيـد بـاز هـم مـى گـفـت : تـشنه ام ، و اين به سبب دعاى امام (ع) بود كه دوبار فرمود: خدايا او را
تشنه گردان .

يـكـى از كسانى كه هنگام مرگ او را ديده است مى گويد: در مقابلش يخ گذاشته بودند و او را بـاد مـى
زدنـد و پشت سرش آتشدان قرار داشت ، با وجود اين از گرماى شكم و سرماى پشت مى نـاليـد و مى گفت : آبم
بدهيد كه از تشنگى مُرْدَم . وقتى كاسه بزرگى را كه اگر پنج نفر مـى نـوشـيد سيراب مى شدند مى آوردند،
همه را سر مى كشيد و باز هم مى گفت : آبم بدهيد كه تشنگى مرا كشت ، و سرانجام شكم او مانند شكم شتر پاره
شد. (480)
ابـى نـضـر حـرمـى گويد: مرد كورى را ديدم و چون از سبب كورى او پرسيدم گفت : من در سپاه عـمـر سـعـد
شـركت داشتم و پس از آن كه حسين (ع) كشته شد و خاندانش به اسارت رفتند، به شـهـر خـودم بـازگـشتم . چون
شب فرا رسيد، خوابيدم و در عالم خواب پيامبر(ص) را ديدم كه طـشـتى از خون مقابلش نهاده بود و ميان آن
طشت پَرى بود. ياران عمر سعد را يك به يك نزد آن حضرت مى آوردند و او با آن پر بر چشمانشان مى كشيد. چون
مرا نزد آن حضرت بردند گفتم : يـا رسـول اللّه ، بـه خـدا سـوگـنـد كـه مـن هـيچ شمشير و نيزه اى نزده
ام و تيرى نينداخته ام . فرمود: آيا سياهى لشكر دشمنان ما نشدى و شمار آنها را زياد نكردى ؟ سپس دو
انگشت سبابه و مـيـانـى اش را در خون فرو برد و به چشمان من اشاره كرد، چون از خواب بيدار شدم چشمانم
را نابينا يافتم .(481)

حـسـن بـصرى گويد: پيرمردى در مجلس ما شركت مى كرد كه بوى قطران مى داد. وقتى در اين بـاره از او
پـرسـيـدم گـفت : من با كسانى كه آب را بر روى حسين بستند همراه بودم . در خواب ديدم كه گويى قيامت بپا
شده است و احساس تشنگى فراوانى به من دست داد و آب خواستم . در ايـن هـنـگام پيامبر(ص)، على ، فاطمه ،
حسن و حسين را ديدم كه در كنار حوض كوثر بودند. از رسول خدا آب طلبيدم و حضرت فرمود: آبش بدهيد. اما هيچ
كس ‍ به من آب نداد، بار دوم فرمود و بـاز هـم كـسـى بـه مـن آب نـداد وقـتـى بـار سـوم سـخـنـش را
تـكـرار كـرد، گـفـتـنـد: يـا رسول اللّه او از كسانى است كه آب را بر روى حسين بسته است . حضرت فرمود:
به او قطران بـنـوشـانـيـد، وقـتـى بيدار شدم بولم به قطران تبديل شده بود، و غذايى كه مى خورم از آن
بـوى قـطـران بـه مـشـامـم مـى رسـد. لب به هر نوشيدنى اى كه مى زنم در دهانم به قطران تبديل مى گردد.

(482)
عـمـارة بـن عمير گويد: وقتى سر عبيداللّه زياد و يارانش را به كوفه آوردند، آنها را در حياط مسجد
روى هم ريختند. چون در آنجا رفتم ، شنيدم كه مردم مى گويند: آمد، آمد و در اين هنگام مارى را ديدم كه
آمد و از همه سرها گذشت تا اين كه وارد سوراخ بينى عبيداللّه شد، لحظه كوتاهى مـانـد و سـپـس بـيرون
آمد و رفت تا ناپديد شد. باز مردم گفتند: آمد! آمد! و مار اين كار را دو يا سه بار تكرار كرد.

ابـن طـفـيـل گويد: سر هفت تن از فرماندهان بنى اميه را بريدم ، روى سر عبيداللّه و حصين بن نـمـيـر
پارچه اى انداخته بوديم ، وقتى آن را برداشتيم ، ديديم مارى درون كله عبيداللّه رفته است و آن را مى
خورد.

يـزيـد بـن ابى زياد گويد: وقتى سر پسر مرجانه و يارانش را آوردند و پيش مختار انداختند، مـار
بـاريـكـى آمـد و از هـمـه سـرهـا گـذشـت تـا بـه سـر عـبـيـداللّه رسـيـد و پـيـوسـتـه داخل كله
اش ‍ مى رفت و بيرون مى آمد. (483)
دسـته ديگر از كسانى كه جزاى عملشان را در همين دنيا ديدند، آنهايى بودند كه نسبت به قبر سيدالشهداء
اسائه ادب كردند.

اعـمـش گـفـتـه اسـت : مـردى بـر قبر حسين پليدى كرد و به جذام و پيسى و ديوانگى مبتلا شد و فرزندانش

نيز اين بيمارى ها را از او به ارث بردند.

دريغ خوردن برخى از اولياء اللّه بر شهادت امام حسين (ع)
شهربن حوشب گويد: نزد اُمّ سلمه ، همسر پيامبر(ص) بوديم كه ناگهان فريادى را شنيديم كـه آمد تا به ام
سلمه رسيد، و گفت : حسين كشته شد. ام سلمه گفت : آرى ، كارشان را كردند و گـفـت خـداونـد خـانـه
هـايـشـان ـ يـا قـبـرهـاشـان ـ را پـر از آتـش كند سپس غش كرد و افتاد؛ و ما برخاستيم .

هـمو گويد: چون خبر قتل حسين (ع) را براى ام سلمه آوردند، قاتلان آن حضرت را نفرين كرد و گـفـت : خـدا
لعـنـت كـنـد اهل عراق را، حسين را كشتند. خدا آنان را بكشد، خداى لعنتشان كند كه او را فريفتند و
تنها گذاشتند. (484)





/ 158