ابن سينا مى گويد: برايم بسيار سخت است كه بپذيرم اعتقاد به مبدأ و وحدت او بر اساس حركت و وحدت عالَم متحرك باشد. چنين گمان شده كه در كتاب ما بعد الطبيعه [ى ارسطو] اين گونه مشى شده است. اين گمان البته از نوآموزان شگفت نيست، اما از بزرگان اين فن جاى بسى شگفتى است. اگر اينان اسرار كتاب مابعدالطبيعه را مى دانستند، هرگز نمى گفتند ارسطو از راه طبيعى رفته است، چرا كه اين كتاب، ويژه راه روحانى و الهى است.(11) به اعتقاد صدرالمتألهين، برهان حركت ارسطو در واقع بيان نمادينى از همان برهان وجوب و امكان است. معلّم اول در اثولوجيا از وجوب بالذات به سكون و از وجوب بالغير [ممكن] به حركت تعبير كرده است و سرّ آن همين است كه مرتبه موجوديّت ماهيّات [در برابر وجود] متأخّر از مرتبه ماهيات من حيث هى هى است و گويى ماهيّات از ليسيّت به ايسيّت منتقل شده اند، اما واجب تعالى گويا بر آنچه بوده است مستقر مانده است.(12) وى آن گاه به ذكر طريق حكماى طبيعى مى پردازد و مى گويد آنان از طريق حركت اجسام فلكى كه نه طبيعى و نه قسرى، بلكه نفسانى و از سر شوق است، به وجود غايت حركت، يعنى همان خداوند مى رسند. اما اگر از اين حسن ظنّ حكماى اسلامى به ارسطو بگذريم، بايد گفت روش وى همان استناد به حركت براى اثبات محرّكى كه خود متحرك نيست، مى باشد. راه ديگر فلسفى، طريق حكماى الهى است; يعنى حركت از ممكن الوجود، به سوى واجب الوجود.